• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سرو پناه | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع حصار آبی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 154
  • بازدیدها 4,806
  • کاربران تگ شده هیچ

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #91
حامد رویش را به سمت فربد گرداند و بی‌رمق اشکی دیگر از گونه‌اش جاری شد، بی‌تاب لب زد:
- فربد من نمی‌تونم بدون مهدی، من...نمی‌تونم!
فربد کارهایش را با عجله و هیستریک انجام می‌داد. وضع حامد او را به شدت گیج و نگران کرده بود. چشمان گرد از وحشتش زیر سایه‌ی ابروهای کلفت شمشیری‌اش روی صورت حامد دودو می‌زد؛ اما صدایش با اینکه لرزش خفیفی داشت، هنوز همان طعنه‌ی همیشگی را داشت:
- حالا خوبه گیسو کمند نیست، خودت رو کشتی واسش! مرتیکه گوشت تلخ! تو از چیه این خوشت میاد؟ من جات بودم تا حالا ده‌بار رفته بودم جایی که عرب نی انداخت فقط چشمم به ربختش نیفته!
پلک‌های سیاه شده از گریه‌ی حامد روی هم افتاد؛ اما هنوز اشک‌هایش روان بود. آهسته و پر درد لب زد:
- تو هیچی نمی‌دونی، تو جای من نیستی!
فربد کنارش روی تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #92
ملاقات با ستایش و تمام آن حرف‌ها و عکس‌ها. سردردش شدت گرفت. خم شد و با هر دو دست سرش را گرفت. چشمانش را محکم به هم فشرد و در دلش خدا را صدا زد. صدای نگران فربد را شنید:
- بهتری؟
بیشتر خم شد. صورتش از درد و تلخی حرف‌هایی که شنیده بود در هم رفت:
- فربد! چیکار کنم؟
فربد از جایش پرید و کنار ایستاد و دستش را روی دست‌هایش گذاشت، بغض نشسته در صدای حامد کم‌کم او را هم به گریه می‌انداخت. سعی کرد با حرف‌هایش آرامش کند:
- پس من اینجا چیم؟ برگ چغندرم؟ کاری کردی می‌ترسی ولت کنه؟ کسی حرفی زده؟ گفته می‌خواد بره؟ خب بره، این حرفا رو نداره که! من تا آخر عمر در خدمتتم! صبح تا شب می‌شورم و می‌سابم واست. این جزقله چیه که حالا بره چی بشه؟ ول کن بذار بره!
حامد روی زانوهایش نشست. صدایش از درد بالا نمی‌آمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #93
اشک خودش هم درآمده بود. با پشت دست نم چشمانش را گرفت و بعد بلند شد و دست‌هایش را گرفت و او را هم بلند کرد:
- خیلی خب باشه، فهمیدم. بیا برو بخواب، منم الآن واست داروات رو میارم. صبح می‌شینیم مفصل حرف می‌زنیم ببینیم مشکلت با مهدی چیه!
حامد مقاومت نکرد و به همراهش به اتاقش برگشت. دل فربد طاقت ناله‌هایش را نداشت، کمک کرد تا دراز بکشد. نمی‌دانست چطور او را آرام کند، سعی کرد کمی او را دلداری دهد:
- حامد آروم باش، چیزی نشده که! اصلاً مهدی غلط کرد بره! خودم واست زنجیرش می‌کنم نره. مگه از رو جنازه‌م رد بشه که بره. کجا بره؟ اصلاً هر جا رفت، با هم می‌ریم خراب می‌شیم رو سرش. بیا باز تب کردی!
پتو را روی تنش مرتب کرد و از داغی تنش ترسید. آن‌شب به بدبختی توانست حامد را آرام کند. روز بعد نیم‌روز از خواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #94
فربد بلند شد و گوشی لمسی‌اش را از روی اپن برداشت و مقابلش گذاشت و بی‌طاقت دوباره نشست:
- دِ بگو دیگه؟
حامد ابروهایش را در هم کشید و درحالی‌که گوشی‌اش را چک می‌کرد آهسته لب زد:
- آره، یکم نگرانم.
صدای عربده‌ی فربد کل آشپزخانه را برداشت:
- یکم نگرانی؟
حامد با دستش جلوی گوشش را گرفت و صورتش را در هم برد:
- اِ داد نزن! پرده‌ی گوشم ناقص شد.
فربد عصبی دندان قروچه کرد:
- خدا به داد وقتی خیلی نگرانی برسه.
حامد که باز هم چیزی از شماره گرفتنش عایدش نشده بود، گوشی را روی میز رها کرد و به چشمان قهوه‌ای دلخور و ریز شده‌ی فربد زل زد و با جدیت و آمرانه گفت:
- درمورد دیشب حتی یه کلمه بهش نمی‌گی. من دیشب حالم خوب نبود، یه زرایی زدم. به گوشش نمی‌رسونی ها!
دلخوری نگاه فربد بیشتر شد و حالا لب‌های گوشتی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #95
بقیه‌ی حرف‌ها حتی آهسته‌تر بودند و سکوتی خانه را گرفت، سایه‌های روی دیوار مقابلش یک لحظه محو شدند و بعد پررنگ‌تر از قبل ظاهر شدند و اینبار فریاد جیغ‌مانند مادرش در کل خانه پیچید:
- آره، خریدیش! خریدیش!
تمام خانه و دیوارهایش حرفش را تکرار می‌کردند. از هر چهار گوشه‌ی خانه صدای فریاد مادرش به گوشش می‌رسید:
- آره، خریدیش!
دستش را روی گوش‌هایش گذاشت؛ اما صدا واضح‌تر و بلندتر از قبل در سرش تکرار شد. به التماس افتاد و جلوی سایه‌ها به زانو افتاد. با هق‌هق و گریه التماس می‌کرد:
- بابا تو این‌کار رو نکردی! مهدی همه کسیه که دارم، تو اینکار رو نکردی، تو رو خدا بابا!
صدای تیک ضعیفی آمد و سایه‌ها محو شدند. کسی دوان جلو آمد و کنارش نشست، شانه‌هایش را گرفت و محکم تکانش داد:
- چته؟ حامد با توأم؟
حامد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #96
فربد لیوان را روی عسلی کنار تخت گذاشت و با عجله مسکنی را از پاکتش جدا کرد و داد زد:
- تف به ذاتت! ببین با این بدبخت چیکار کردی؟ باز کن، اینو بکنم تو حلقت!
و قرص‌ها را یکی‌یکی به خوردش داد. بعد کنارش نشست و انقدر با نگرانی خیره‌ی صورت سرخ و تب‌دارش شد تا ناله‌هایش قطع شد و خوابید. بعد بلند شد، چراغ را خاموش کرد و بیرون رفت. نگاهش به روی موبایل حامد در گوشه‌ای از هال نزدیک گلدان سفید درخچه افتاد. آن را برداشت و تماس‌های اخیرش را چک کرد. حامد پنجاه بار با مهدی تماس گرفته بود بدونی که جوابی گرفته باشد و ده تماس بی‌پاسخ از چشم طلایی داشت. یک تای ابروی شمشیری‌اش را بالا داد:
- نابکار رو نکرده بود! حالا کجا دیدتش؟ اصلاً کیه؟
به سمت آشپزخانه رفت و گوشی را روی اپن گذاشت. به اپن تکیه داد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #97
یک ساعت دیگر به پایان کارش مانده و او بالای سر یک بیمار که بیش از آنچه که باید آه و ناله می‌کرد ایستاده بود:
- مُردم! دکتر مُردم! آی یه کاری کن، وای پام!
حامد بی‌حوصله نگاهش را از گچ پایش گرفت و پرونده‌اش را بررسی کرد و شرح حالش را روی کارتابل نوشت. بیمار مرد فربهی بود که در یک درگیری خیابانی پای راستش در ناحیه‌ی ساق، مو برداشته بود. بیمار نگاه زیر چشمی‌ای به پرستار جوان زن کنار دست حامد انداخت و به لبه‌ی تختش چنگ زد و صدایش را بالاتر برد:
- آی دکتر! حداقل یه مسکن بده، درد دارم دکتر!
حامد خودکارش را درون جیب روپوش سفیدش گذاشت و بی‌حوصله از او روی گرفت:
- من دکتر نیستم؛ ولی به دکترت میگم لازم دونست، مسکنم تجویز می‌کنه.
بیمار عصبی درحالی‌که آب دهانش به اطراف پرت می‌شد و غبغب بدریختش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #98
کلید انداخت و در را باز کرد و حامد ماشین را به داخل حیاط کوچکشان نزدیک باغچه در سمت راست خانه پارک کرد. مهدی دور ماشین چرخی زد و بی‌میل گفت:
- بد نیست، فقط کاش حداقل یه رنگ دیگه بود، یه قرمز!
و لبخندی روی لب‌های باریکش که حالا در حصار ته‌ریش‌های بلندش بود، شکل گرفت. حامد از ماشین پیاده شد و شق و رق و بی‌هیچ حرف اضافه‌ای به داخل خانه رفت. یک تای ابروی مهدی بالا پرید و به دنبالش قدم تند کرد و دستش را از پشت دور گردنش انداخت:
- به! ببین کی خودش رو کشته واسمون! گلی به جمالت بعد این همه مدت!
حامد دستش را از دور گردنش باز کرد و بدونی‌که به او نگاهی بیندازد به اتاقش رفت و در را بست. مهدی با تأسف برای خودش سرتکان داد و نچ‌نچی کرد؛
- یه منت کشی افتادم!
هوای گرم خانه دلش را هم گرم کرد، زیپ کاپشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #99
- منم که حرفی نزدم.
و بعد کامل به سمت مخالف مهدی چرخید و صدای گرفته‌اش در فضای بی‌روح اتاق چرخید:
- خسته‌م، چراغم خاموش کن.
مهدی در دلش به اعصاب روان حامد فحشی داد و دستی به پیشانی‌اش کشید:
- الآن این اداها واسه چیه؟ پاشو بریم اول یه چیزی بخور، هنوز شب نشده که می‌خوای بخوابی!
حامد به صدایش جدیت داد:
- مهدی واقعاً حال ندارم.
نگاه کلافه مهدی به عسلی کنار تخت افتاد. چند بسته قرص و کپسول و یک شیشه شربت:
- سرما خوردی!
و خندید:
- من خوب شدم، تو افتادی؟ وای حامد! گفتم محاله خوب شم. هوا اونجور می‌بارید و منم آویزون! یکی از بچه‌ها یه بسته کپسول داد، یعنی معجزه کردا! بسته‌ش رو انداختم و الا واسه تو هم می‌گرفتم. گرفتی خوابیدی؟
و خم شد و یه نگاه به صورتش که با آرنج نیمی از آن را پوشانده بود انداخت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,114
پسندها
13,505
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #100
با نگاه گرد از وحشتش به سیاهی مطلق نگاه مهدی خیره بود و قفسه‌ی سینه‌اش به سرعت بالا و پایین می‌رفت، مهدی محکم یقه‌اش را گرفته بود و به او اجازه‌ی تکان خوردن نمی‌داد:
- تو کی هستی؟ واسه چی تعقیبم می‌کنی؟
چهره‌ی ترسیده و بی‌رنگ دختر چیزی را در قلبش تکان می‌داد؛ اما اجازه نداد ظاهرش چیزی را نشان دهد. دختر چشمان درشت شده از وحشتش راربه تک‌تک اجزای صورت مهدی دوخت؛ آن نگاه سیاه و سرد، لب‌های بی‌حالت خطی و چهره‌ی سبزه و استخوانی بیش از حد ترسناک بود. دختر به سختی شجاعتش را جمع کرد و تکان شدید که مهدی به یقه‌اش وارد کرد به حرف آمد:
- تعقیبت نمی‌کردم، ولم کن.
فشار دست مهدی به یقه‌اش بیشتر شد و بدونی‌که به لب‌هایش زحمت تکان خوردن بدهد، گفت:
- آره تو نمی‌کردی! منم الآن گردنت رو نمی‌شکنم.
دختر که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا