متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم جنایی رمان سرانوفیل | نرگس شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Narges.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 139
  • بازدیدها 4,890
  • کاربران تگ شده هیچ

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
330
پسندها
4,695
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
سرانوفیل (از مجموعه‌‌های کاراگاه لوکان)
نام نویسنده:
نرگس شریف
ژانر رمان:
#معمایی #جنایی
کد رمان: ۵۱۷۴
ناظر:
خانوم سین❀ Hope
تگ: ویژه، رتبه دوم جنایی

رمان-سرانوفیل2.jpg
خلاصه:
کاراگاه لوکان آووردریچل با نقل مکان از منطقه‌ی بروکلین به منطقه‌ی منهتن، به پرونده‌ای حجیم و دشوار برخورد می‌کند. مردن چند شخص در یک شب طوفانی با اختلاف ساعاتی کم و مشکوک به خودکشی. لوکان با تلاش پیشه کردن در سدد یافتن سرنخ یا قاتلی احتمالی، با رازهایی روبه‌رو می‌شود که فقط و فقط در پی مرگ مقتول‌ها فاش می‌شد و آن هم... پرده برداشته شدن از آن سیستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

*chista*

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,469
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
330
پسندها
4,695
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
انوار سفید ساطع شده از مهتابی‌های اتاق، اشیای صیقلی تحت شعاعش را براق جلوه می‌داد. سکوتی محض، در رج‌به‌رج قسمت‌های اتاق خفته بود و تنها، صدای خفیف برخورد دو شیئ هراز چندگاهی به گوش می‌رسید.
کرنومتر قرار گرفته بر روی میز، گذشت چهار دقیقه‌ای زمان را نشان می‌داد. پنجه‌ای لاغر و نحیف، بر فراز صفحه‌ی سیاه و سفید حرکت می‌کرد. کرنومتر، ثانیه‌ها را رد می‌کرد. چشمان حضاری که از ورای ال‌ای‌دی‌های غول‌پیکر لحظه به لحظه‌ی این چهار دقیقه را سنجش می‌کردند، همچون لوسترهای سلطنتی می‌درخشیدند. کرنومتر چند ثانیه‌ی دیگر را هم رد کرد. پنجه‌ی کوچک و نحیف، بر سر وزیر دست نهاد. آن را در امتداد قطر صفحه‌ی سیاه و سفید حرکت داد و در یک قدمی شاه حریف توقف کرد. کرنومتر در زمان چهار دقیقه و چهل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
330
پسندها
4,695
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
مرسی از اینکه این رمان رو لایق نکاه گرمتون‌دونستید. با دنبال کردن موضوع می‌تونید از پارت‌های جدید خبر دار بشید. با تشکر فراوون.

«فصل اول: در میان غرش آسمان، چشمانت را ببند و با فکر به ساخته‌ات، بمیر!»
«نیویورک، منطقه‌ی منهتن_سوم فوریه»

رطوبت هوا که دستخوش طوفان دو شب پیش بود را با دمی عمیق به قعر ریه‌هایش فرستاد. انگشتانش در طی حرکتی سست‌وارانه درهای شیشه‌ای پنجره‌ی دفترش را بست و با کشیدن بند پرده، چشمانش را از بیش‌تر دیدن منظره‌ی گرفته‌ی بیرون محروم نمود.
علاقه‌ی چندانی به رنگ توسی آسمان نداشت، به آسمانی هم که اگر رهایش می‌کردند یک دل سیر دیگر زار میزد هم علاقه‌ای نداشت؛ ترجیح می‌داد از نور مصنوعی لامپ‌های مربعیِ دفترش استفاده کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
330
پسندها
4,695
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
شبتون خوش عزیزان...امیدوارم امروزتون رو پر از اتفاقای خوب گذرونده باشید.

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
330
پسندها
4,695
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
بعدازظهر زیباتون خوش...پارت جدید خدمتتون.
برای مطلع شدن از باقی پارت‌ها می‌تونید گزینه اشتراک رو بزنید. تشکر فراوون.

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
330
پسندها
4,695
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
«منطقه‌ی اقتصادی منهتن¹ _منزل دکتر آدام میچل»
پس از کشیدن ترمز دستی، لکسوسش را خاموش نمود و پیاده شد. سوز سردی که به ناگاه تمام پیکرش را احاطه کرد، سبب شد بی‌اختیار لبه‌های پالتویش را به یکدیگر نزدیک کرده و اندکی در خود جمع شود.
از عرض خیابان عبور کرده و چراغ‌های قرمزی که دورتا دور خانه چشمک می‌زدند را پشت سر نهاد. همان‌گونه که به وروردی حیاط خانه و دو پلیس نزدیک و نزدیک‌تر میشد، دست در جیب فرو کرده و کارت شناسایی‌اس را بیرون کشید.
هر دو پلیس، گردنی خم نموده و کناری رفتند. لوکان به طور کوتاه، یونیفرم‌های آبی‌نفتی‌شان را از نظر گذراند و با خم کردن کمر و بالا زدن نوار زرد رنگ، وارد خانه شد.
در فلزی که پشت سرشان بسته شد، برای دومین بار اعتراف کرد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
330
پسندها
4,695
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
لوکان نخست وارد اتاق کار آدام شد و پس از روشن کردن لامپ بزرگ و لوستر مانند مربعی، که درست وسط سقفِ نقره‌ای رنگ قار گرفته بود، به فضای مسکوت و به شدت مرتب اتاق خیره شد.
به راستی عقل چنین حکم می‌کرد که مرگ اتفاق افتاده در چنین مکانی را خودکشی جلوه دهد تا قتل! آخر حتی کاغذهای تحقیقات آدام هم دست نخورده روی میز قرار داشته و گویا نسیمی نزار هم کوچک دستی بر سرشان نکشیده که حتی سانتی‌متری از جایشان فاصله نداشتند؛ همه، به طور اندازه‌گیری شده درست روی یکدیگر قرار داشتد.
لوکان بار پیشین که به اینجا آمده بود، تمام این برگه‌ها را خط به خط خوانده بود و پس از خواندن، با توجه به عکس‌های گرفته شده از اتاق، به دوباره درست همانند قبل روی یکدیگر قرار گرفته بودند. با خواندن آن‌ها چیزی جز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
330
پسندها
4,695
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
شب همگی خوش...امیدوارم روز قشنگی رو پشت سر گذاشته باشید.

کف دستش را با خنده‌ای درآمیخته با شگفتی، روی پیشانی‌اش کشید و تکیه از میز گرفت. به قصد خروج از اتاق و رفتن به اتاق مهمان، در اتاق را گشود و از آنجا خارج شد.
لبخند را به کل از چهره‌اش زدود و با نشاندن اخمی ملایم بر ابروانش، نگاهی به راه‌پله‌ی خانه انداخت و از نیامدن آنتونی، بر غلظت اخمش افزود. سمت پله‌ها حرکت کرد و هنگامی که به آن رسید، با سمع نواهای ضعیفی که از طبقه‌ی هم‌کف می‌آمد، متعجب ابرو بالا انداخت.
آنتونی درحال صحبت با فردی بود؟! با که؟! تصمیم گرفت سؤالات شکل گرفته در مغزش را با رساندن خود به طبقه‌ی پایین پاسخ دهد؛ به همین منظور، از پله‌ها پایین رفت.
پیچ ورودی پله‌ها را پشت سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
330
پسندها
4,695
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
لوکاس بدون آنکه با این سخن، کوچک نگاهی به لوکان بیندازد، پاسخ داد.
-‌ نه اینکه به قاتل بودنم شک داشته باشم، نه! من، به اینکه واقعاً پسر این خونواده به حساب بیام شک دارم! من...از یک زمانی به قبل هیچ خاطره‌ای از کودکی خودم ندارم، عملاً مثل یه لکه‌ی سیاه و بدون تصویر توی قسمتی از مغزمه که هیچوقت پر نشد.
لوکاس کمرش را خم نمود و آرنج‌هایش را بر زانوانش تکیه زد. حال اندکی گرفتگی در اجزای چهره‌اش قابل خوانش بود، آن هم با دقت فراوان؛ گویا که به این پسر یاد نداده بودند چگونه احساسات خود را بروز دهد! لوکاس ادامه داد.
-‌ پدرم مرد مهربونی بود، لااقل پیش ما و توی خونواده اینطوری بود؛ ولی‌...به دلایل نامشخصی که هیچوقت هم نفهمیدم، من رو توی سن دوازده سالگی از مدرسه بیرون آورد و با معلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا