متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم جنایی رمان سرانوفیل | نرگس شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Narges.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 139
  • بازدیدها 4,792
  • کاربران تگ شده هیچ

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
«پنجم فوریه_ساعت یک و نیم بامداد، در نزدیکی هتل «comfort inn suites» »
جدال میان پیکر خسته و غریزه‌ی لوکان که سعی در بیدار ماندن داشت، اگر کمی دیگر ادامه می‌یافت، ترکش‌هایش همانند چرت‌های گاه و بی‌گاه خودشان را نشان می‌دادند.
آنتونی به نظر می‌آمد زمان زیادی از به خواب رفتنش می‌گذشت. به دلیل دو تصادفی که در راه بازگشت به هتل رخ داده بود، به قدری ترافیک سنگین شده بود که تازه از شرش خلاص شده بودند.
لوکان می‌توانست نور هولوگرام هتل را از این فاصله‌ی نچندان دراز ببیند. انگشتان شصت و اشاره‌اش را روی چشمانش کشید و روبه راننده گفت:
-‌ مچکرم، همینجا پیاده میشیم.
آنتونی از صدای صحبت لوکان، چشمان خواب‌آلودش را گشوده بود و خمیازه کشان در خودرو را گشود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
در دل اندکی خود را سرزنش کرد؛ زیرا که بر زبان آوردن جملات ذهنش از کنترلش خارج شده بود.
لوکان طبق عادت و تجربه، نگاهش را در کمال آرامش از آینه به پایین سوق داد؛ انگار که این او نبوده که چندی پیش از دیدنش متعحب بوده!
مشت‌هایش را زیر آب گرم باز و بسته می‌کرد که با احساس نزدیک شدن مرد، پیکرش را در حالت آماده باش قرار داد.
می‌توانست با ضربه‌ای به پشت سرش او را بیهوش کند و یا گردنش را گرفتار کند؛ لیکن با دیدن مرد که او هم دستانش را زیر شیر آب، که جنب لوکان قرار داشت برد، کمی از انقباض ماهیچه‌هایش کاست. هشت شیر آب روی یک سینک سراسریِ سفید رنگ قرار داشتند.
مرد بدون آنکه نگاهی به لوکان بیندازد، یا حتی برایش مهم باشد که حواس لوکان معطوف به او است، با لحنی غریب گفت:
-‌ اون پسره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
-‌ لوکان آوُردریچل، خوشبختم.
لیام کوتاه لبخند زد، شاید هم خندید؛ هرچه که بود لوکان به خوبی آن را ندید و با بیرون کشاندن دستش از پنجه‌ی لیام، مشغول تن‌زدن دوباره‌ی دستکش‌های چرمش شد.
-‌ میشه درباره‌ی پرونده‌ای که بخاطرش اینجا اومدید یکم برام توضیح بدید؟
لوکان هیچ نگاهش نکرد، حتی به لحنی که لیام آن جمله را بر زبان آورد هم توجه نکرد. بی درنگ و محکم پاسخ داد.
-‌ نه!
پشت کرد و گام‌های بلندش را بیرون سرویس کشاند. سمت آسانسور روانه شد و با احساس آنکه گام‌های لیام هم مس‌مس‌کنان به او نزدیک می‌شدند، به قدم‌هایش سرعت بخشید و وارد آسانسور شد.
سمج‌تر از آن مرد تا به حال در عمر ندیده بود. همانطور که باز می‌گشت، نگاهی به بیرون آسانسور انداخت؛ شاید قصد داشت فاصله‌ی آن مردِ سمجِ لیام نام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
«ساعت هشت صبح_هتل comfort inn suites»
اخلاق بدی داشت. با تمام وجود هم آن را می‌پذیرفت که بیش‌ازحد به بعضی موضوعات فکر می‌کرد. از هنگامی که صحبتش را با مردِ لیام نام تمام کرده بود، تا به کنون درحال فکر کردن به او بود.
با حسابی سر انگشتی، پی برد تنها دو ساعت از آن‌زمان تا به کنون پلک بر هم نهاده بود. از نزدیک‌های بامداد، دیگر از ماندن در اتاق و تختی که در نظرش چندان نرم نبود، خسته شده و به نشستن بر روی صندلی‌های قهوه‌سانِ اتاقش، روی آورده بود.
شقیقه‌هایش خفیف نبض میزد؛ یا از بی‌خوابی، یا از تفکر زیاد! عملاً احساس آن احمقی را داشت که هنگام حل کردن معادله‌ی ریاضی مغزش داغ می‌کرد.
-‌ بیدار شدید کاراگاه؟!
آنتونی بود که شاید برای صحبت درباره‌ی پرونده به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
شاید اگر این گفته‌ها زندگی نامه‌ی فردی عادی بودند، لوکان بدون آنکه کم‌ترین شکی به آن‌ها کند، از روی این موضوع عبور می‌کرد.
لوکان دست زیر چانه زد. ابروانش از شدت تفکر در هم تنیده بودند و انگار که در دنیای حقیقی سیر نمی‌کرد. متفکر گفت:
-‌ دلیل اینکه به اونجا منتقل شده چی بوده؟!
آنتونی با حوله‌ی دور گردنش، خیسیِ زیر موهایش را زدود و با زدن چند دکمه‌ی دیگر، پاسخ داد.
-‌ ظاهراً در تاریخ بیست و پنج آوریل چهار سال گذشته، وقتی که عصر از مدرسه به خونه برگشته دچار توهم‌های ناجور شده و با چاقو به خدمتکار خونشون حمله و زخمیش می‌کنه. بعد از اون توی بیمارستان روانی تحت مراقبت قرار می‌گیره. ازون موقع تا حالا کار خاصی انجام نداده که مرکز توجه قرار بگیره.
لوکان از جای برخاست. سوی چوب‌لباسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
سپس خودش زودتر از لوکان و آنتونی در دیگر این راهرو که احتمالا به ساختمان اصلی متصل بود را گشود و وارد قسمت اصلی بیمارستان شد.
لوکان و آنتونی هم به دنبالش رفته و از در عبور کردند. راهرو به حیاطی متصل میشد که انتهایش ساختمان دو طبقه‌ی حدوداً سیصد متری در آنجا قرار داشت.
لوکان چشم از کاشی‌هاش صیقلی و سفید حیاط ربود. مطمئناً تا چند روز از رنگ سفید نتنفر پیدا می‌کرد!
-‌ این حیاط رو نبینید که انقدر کوچیکه. حیاط اصلی، پشت ساختمون قرار داره.
دستش را جلوی دهانش مشت کرد و ادامه داد.
-‌ هرچند که سر جمع اینجا نزدیک به چهل و پنج نفر تحت درمانن؛ یکی از خصوصیت‌های این مرکز، تعداد کم بیمارهاش هست. اینطوری راحت‌تر میشه روی درمانشون وقت گذاشت.
اگر جایش بود، لوکان بر سر مرد تشر میزد که اول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
-‌ آقایون؟!
لوکان چندباره پلک زد. جایش نبود، وگرنه سیلی هم به خود میزد. درِ اتاق خیلی وقت بود بسته شده و خبری از مردی که تا انجا همراهی‌شان کرده بود، نبود.
لوکان در گلو غرید و جلو رفت. کارت شناسایی‌اش را نشان دکتر ویلیامز داد و گفت:
-‌ برای صحبت کردن درباره‌ی حال یکی از بیماراتون اینجا اومدم. از اونجایی که افراد کمی اینجا تحت معالجه هستن، فکر نمی‌کنم بجز شما هم فرد دیگه‌ای مسئولیت درمانشون رو بر عهده داشته باشه.
دکتر ویلیامز لبخندش را پررنگ‌تر کرد. با لحنی آرامش‌بخش گفت:
-‌ فرد تیزی هستید کاراگاه...آووردریچل اگر اشتباه نکنم. بفرمایید بشینید، خوشحال میشم کمکتون کنم.
لوکان اعتراف کرد اگر روزی فردی برای قتلش بیاید ولی با این لحن با او سخن بگوید، بی چون و چرا جانش را دو دستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
کمی عینکش را روی چشمانش جابه‌جا کرد و گفت:
-‌ خب، چه کمکی از دست من برمیاد؟
لوکان دمی عمیق را مهمان ریه‌هایش کرد. به طور خفیف لایه‌ی درونی دهانش را گزید و گفت:
-‌ شاید یکم آزار دهنده و خسته کننده باشه براتون، ولی می‌خوام درکل درباره‌ی دلیل اومدن هنری به اینجا و رفتارهایی که از خودش نشون داده به طور کامل بدونم.
دکتر ویلیامز آرنج‌هایش را روی میز تکیه‌گاه قرار داد و اندکی از وزنش را روی آن نهاد.
چشمان مشکی‌اش را ریز کرد و آنچنان که هنوز هم لبخند بر لب داشت، گفت:
-‌ من از دوستان دکتر برون بودم و به خونشون رفت و آمد داشتم و حتی از حال هنری هم به طور کامل خارج از اینکه دکتر معالجش هستم، خبر داشتم. به روزی که هنری دچار اچن توهمات شد و منجر به حمله‌ی وحشیانه‌ش به خدمتکارشون شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
لوکان سخت در فکر فرو رفت. یعنی اتفاقی برایشان در مدرسه افتاده بود؟! یا فردی به آن‌ها چیزی گفته بود؟
دکتر ویلیامز در گلو غرید و با صدایی که بی‌دلیل آهسته ‌اش کرده بود گفت:
-‌ البته، این هم باید در نظر گرفته بشه که اون روز، چهار درس داشتن و طبق گفته‌ی مدیرشون، درست زنگ سوم مدرسه بودن و دو زنگ قبلش غایب بودن.
اینجا دیگر موضوع اندکی پیچیده میشد؛ هرچند که لوکان نیامده بود تا دلیل دیوانگی هنری را کشف کند. کمی در جایش جابه‌جا شد و خطاب به دکتر گفت:
-‌ می‌تونم باهاش صحبت کنم؟ قادر به حرف زدن هست؟
دکتر ویلیامز این‌بار عینکش را از روی چشمانش پایین کشید و آشکارا اخم کرد. با این حرکتش، گویی حس آرامش‌واری که لوکان به اینجا داشت، در سرش آتش گرفت و خاکستر شد. سوزی سرد سرتاسر پیکرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
هنری نگاهش را گویا در اعماق دیدگان دکتر ویلیامز فرو می‌کرد تا پاسخش را اینگونه بیابد؛ در آخر نفسی کشید و سرش را زیر انداخت. نجواکنان گفت:
-‌ پس راسته!
میشد اکنون غمی که لابه‌لای واژه‌هایش می‌لغزید را حس نمود؟! شاید کمی!
لوکان نفس عمیقی کشید و آنچنان که نگاهش روی دستکش‌های چرمش چرخ می‌خورد، خطاب به هنری پرسید:
-‌ قصد ندارم که خاطرات عذاب‌آورت رو برات زنده کنم، ولی میشه بگی که دقیقاً چرا چهار سال پیش اون کار رو کردی؟!
هنری گردنی کج کرد و گفت:
-‌ همون که به خدمتکارمون حمله کردم و زخمیش کردم؟
لوکان سری تکاند. به نظر پشیمان نمی‌آمد، گویا که راضی هم نبود؛ نگاهش رنگ خسی غریب گرفته بود. انگار که صدایی در پس‌توی نگاهش فریاد می‌کشید دست خودم نبوده!
-‌ راستش رو بخواید، اصلاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا