فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دلدار بانو | Ayli_fam کاربر انجمن یک رمان

Ayli_fam

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
153
پسندها
854
امتیازها
5,063
مدال‌ها
7
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #61
با گیجی آرام خندیدم و به طور نمایشی اطرافم را نگاه کردم.
- فراز؟! حالت خوب است؟! مگر پادشاه اینجاست؟
هرکس نداند گمان میکند تو‌ پادشاهی!
بر موهایش چنگ زد و پوزخند زد. دلیل رفتارهایش را نمی‌دانستم گویا چیزی زیادی عصبی‌اش کرده بود آرام و با نگرانی صدایش کردم.
- فراز؟چرا آنقدر عصب... .
با خشم چشمانش را بر هم فشار داد و میان حرفم پرید.
- ساکت شو اَوینار، ساکت شو و دور شو، تا جایی که می‌توانی از اینجا دور شو.
دلم گرفت حتی نمی‌دانستم گناهم چیست که اینطور رفتار می‌کند! چشمانش را بسته بود و همانطور که بر درخت تکیه داده بود آرام سرش را بر تنه درخت می‌کوبید. حس کردم حضورم آزارش می‌دهد آرام با چانه‌ای لرزان از جا بلند شدم و به سمت خروجی جنگل دویدم، هر چه دورتر می‌شدم صدای گریه‌ام بلندتر میشد. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Ayli_fam

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
153
پسندها
854
امتیازها
5,063
مدال‌ها
7
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #62
***
از زبان هامین:
آشفته از از جایم برخاستم و به تراس رفتم، قلبم داشت از صدای گریه‌ی هنگام رفتنش تیر می‌کشید. می‌خواستم مانع‌اش شوم اما این دوری به صلاح هر دویمان بود، اگر کمی بیشتر می‌ماند بی‌شک این راز را فاش می‌کردم. تحمل شنیدن تنفرش نسبت به شاه را نداشتم. سخت بود از زبان کسی که عاشقانه دوستش داری بشنوی ازت متنفر است، به طوری که حاضر به شنیدن اسمت هم نیست. همان طور داشتم از تراس به حیاط قصر که در نیمه شب خالی از جمعیت بود نگاه می‌کردم که ‌ناگهان یک زن با چادر مشکی و یک مرد با صورت پوشانده توجهم را جلب کرد. اخم‌هایم را درهم کشیدم و با دو از در رمزی از قصر خارج شدم، به حیاط که رسیدم سرعت قدم‌هایم را آرام‌تر کردم مرد رفته بود اما زن هنوز همانجا بود آرام از پشت نزدیکش شدم و دستم را بر روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Ayli_fam

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
153
پسندها
854
امتیازها
5,063
مدال‌ها
7
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #63
***
از زبان اَوینار:
همانطور که رخت ها را چنگ می‌زدم بی‌حوصله به حرف های گیلدا هم گوش می‌دادم.
- اَوینار به نظر مورد خوبی می‌آید، لگد به بختت نزن.
رخت را در سبد انداختم و عرق پیشانی‌ام را با بال دستمال سر گل دارم پاک کردم.
- نمی‌دانم گیلدا...باید فکر کنم. دل من پیش فراز است نمی‌توانم با کسی دیگر باشم.
به طور نمایشی با دست بر سرم کوبید.
- خاک بر سرت کنند اوینار فراموش کن آن فراز را آنکه رهایت کرد چرا انقدر غرورت را بخاطر او خورد میکنی؟
آهی کشیدم و پاهایم را در آب گذاشتم خنکی آب برخلاف همیشه دلم را آرام که نکرد هیچ، بدتر بهم اضطراب داد.
- با اینکه دلم رفتنش را قبول نمیکند اما نباید خودخواه باشم، اوضاع خانه خوب نیست و بار یک نفرم کم شود یک نفر است شاید درخواستش را قبول کردم!
***
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ayli_fam

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
153
پسندها
854
امتیازها
5,063
مدال‌ها
7
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #64
***
از زبان اوینار:
داشتم از بازار برمی‌گشتم که داریوش را دیدم. اخم‌هایم را در هم کشیدم و طوری وانمود کردم که او را ندیده‌ام اما او گویی پرروتر از این حرف‌ها بود که مقابلم ایستاد و راهم را سد کرد. نگاهش کردم و با حرص دسته سبد را در دستانم فشار دادم. لبخند ترسناک و کثیفی زد.
- به سلام اوینار خانوم! امشب میاییم آن کار نیمه تمام را تمام می‌کنیم.
از نزدیکی بیش از اندازه‌اش چهره‌ام در هم شد پوزخند زدم و در چشمانش زل زدم.
- زیادی خوش خیالی! مگر نمی‌دانی جواب من منفیست؟
لبخندش به پوزخند تبدیل شد.
- جواب تو مهم نیست، من هرچه را بخواهم بدست می‌آورم.
ابرویم را بالا انداختم.
- چطور؟!
به تقلید از من جفت ابروهایش را بالا انداخت و صورتش را نزدیک‌تر کرد که وحشت زده یک قدم عقب رفتم.
- مثلا تو را با جان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Ayli_fam

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
153
پسندها
854
امتیازها
5,063
مدال‌ها
7
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #65
سرش را کج کرد و چشمانش را به طرز وحشناکی گرد کرد.
- تکه تکه میکنم دستی که به حریم من دست درازی کند. به خداوندی خدا کاری می‌کنم که آن مردک روزی هزاران بار آرزو کند فکر کردن به تو که هیچ، ای کاش هیچوقت به دنیا نمی‌آمد.
وحشت کرده بودم و خودم را هزار بار بابت حرفی که بدون فکر زده بودم لعنت کردم، داریوش را می‌شناختم آدم خطرناکی بود فراز نباید با آن در می افتاد. با چشمانی ترسیده و صدایی لرزان گفتم:
- نه فراز، خواهش می‌کنم داریوش خیلی خطرناک است.
پوزخند زد.
- اگر من از او خطرناک‌تر باشم چه؟!
نالیدم.
- نیستی.
- هستم!
بغض درون گلویم بالاخره سر باز کرد.
- تو او را نمی‌شناسی!
دندان‌هایش را برهم فشار داد.
- داریوش اوزان، فرزند ارشد خانواده پنج نفره اوزان
مردی بدچشم، کسی که بوی نوشیدنی‌اش زودتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا