• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دلدار بانو | Ayli کاربر انجمن یک رمان

Ayli_fam

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
8/12/22
ارسالی‌ها
144
پسندها
809
امتیازها
5,003
مدال‌ها
7
سن
17
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
چشمانش درشت شد و تک خنده ناباوری کرد.
- اوینار؟! مخت جابه‌جا شده؟ پادشاه سن پسر کاوه را دارد.
لپ‌هایم را باد کردم
- خب من چه‌‌ می‌دانم فکر کردم همسن کاوه است.
چپ‌چپی نگاهم کرد
- خوبه در ابتدا گفتم جوانی رشید، من به جنگل نمی‌آییم چند چیز لازم دارم میرم بازار آن‌ها را بخرم تا آن مدت کار تو هم تمام شده، بیا کنار چاه آب تا باهم به خانه برویم.
سرم را تکان دادم و او رفت ادامه راه با ذهنی آشفته طی کردم، اگر فراز از حرفش پشیمان شده باشد چه؟!
اگر نیایید چه؟! وارد جنگل شدم و با نگرانی به درخت همیشگی نگاه کردم و با دیدنش نفسم را آسوده رها کردم. پا تند کردم و به سمتش رفتم با شنیدن صدای پایم سرش را بلند کرد با دیدنم با وحشت بلند شد.
- اوینار؟! چه شده؟
با دلخوری نگاهش کردم.
- مهمه؟! چرا این مدت نبودی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ayli_fam

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
8/12/22
ارسالی‌ها
144
پسندها
809
امتیازها
5,003
مدال‌ها
7
سن
17
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
با گیجی آرام خندیدم و به طور نمایشی اطرافم را نگاه کردم.
- فراز؟! حالت خوب است؟! مگر پادشاه اینجاست؟
هرکس نداند گمان میکند تو‌ پادشاهی!
بر موهایش چنگ زد و پوزخند زد. دلیل رفتارهایش را نمی‌دانستم گویا چیزی زیادی عصبی‌اش کرده بود آرام و با نگرانی صدایش کردم.
- فراز؟چرا آنقدر عصب... .
با خشم چشمانش را بر هم فشار داد و میان حرفم پرید.
- ساکت شو اَوینار، ساکت شو و دور شو، تا جایی که می‌توانی از اینجا دور شو.
دلم گرفت حتی نمی‌دانستم گناهم چیست که اینطور رفتار می‌کند! چشمانش را بسته بود و همانطور که بر درخت تکیه داده بود آرام سرش را بر تنه درخت می‌کوبید. حس کردم حضورم آزارش می‌دهد آرام با چانه‌ای لرزان از جا بلند شدم و به سمت خروجی جنگل دویدم، هر چه دورتر می‌شدم صدای گریه‌ام بلندتر میشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ayli_fam

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
8/12/22
ارسالی‌ها
144
پسندها
809
امتیازها
5,003
مدال‌ها
7
سن
17
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
***
از زبان هامین:
آشفته از از جایم برخاستم و به تراس رفتم، قلبم داشت از صدای گریه‌ی هنگام رفتنش تیر می‌کشید. می‌خواستم مانع‌اش شوم اما این دوری به صلاح هر دویمان بود، اگر کمی بیشتر می‌ماند بی‌شک این راز را فاش می‌کردم. تحمل شنیدن تنفرش نسبت به شاه را نداشتم. سخت بود از زبان کسی که عاشقانه دوستش داری بشنوی ازت متنفر است، به طوری که حاضر به شنیدن اسمت هم نیست. همان طور داشتم از تراس به حیاط قصر که در نیمه شب خالی از جمعیت بود نگاه می‌کردم که ‌ناگهان یک زن با چادر مشکی و یک مرد با صورت پوشانده توجهم را جلب کرد. اخم‌هایم را درهم کشیدم و با دو از در رمزی از قصر خارج شدم، به حیاط که رسیدم سرعت قدم‌هایم را آرام‌تر کردم مرد رفته بود اما زن هنوز همانجا بود آرام از پشت نزدیکش شدم و دستم را بر روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا