- ارسالیها
- 9,599
- پسندها
- 40,818
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 42
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
صدایم تن ناله میگیرد و خود را از بند گلویم رها میکند. تصویر پیش رویم مات است؛ اما صداها مثل همیشهاند، منتظر تلنگری برای بر هم زدن تعادل مغزم.
پلکهایم را چندین مرتبه، محکم به هم فشار میدهم. لحظاتی که میگذرد، تصاویر به وضوح دیده میشوند. سبزیِ پشت لب پسرک توجهم را جلب میکند و با چشمهای کهرباییاش، تضاد ناخوشایندی دارند.
- آقا؟ آقا؟
پلک میزنم و فکر پخش و پلایم را باز هم درون صندوقچهی مغزم جاساز میکنم. نگاه خیرهام به نگرانیاش اضافه میکند.
- آقا سر جدت پاشو. خوبی؟
میخواهم بگویم خوبم؛ اما آوایی از گلویم بیرون نمیجهد. ضربهی نهچندان آرامی به گونهام مینوازد و سپس دستش را روی شانهام میگذارد.
- هی! حرف بزن ناموساً.
صدایش را دوست ندارم. تن بلوغ میدهد، خراشیده...
پلکهایم را چندین مرتبه، محکم به هم فشار میدهم. لحظاتی که میگذرد، تصاویر به وضوح دیده میشوند. سبزیِ پشت لب پسرک توجهم را جلب میکند و با چشمهای کهرباییاش، تضاد ناخوشایندی دارند.
- آقا؟ آقا؟
پلک میزنم و فکر پخش و پلایم را باز هم درون صندوقچهی مغزم جاساز میکنم. نگاه خیرهام به نگرانیاش اضافه میکند.
- آقا سر جدت پاشو. خوبی؟
میخواهم بگویم خوبم؛ اما آوایی از گلویم بیرون نمیجهد. ضربهی نهچندان آرامی به گونهام مینوازد و سپس دستش را روی شانهام میگذارد.
- هی! حرف بزن ناموساً.
صدایش را دوست ندارم. تن بلوغ میدهد، خراشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش