- تاریخ ثبتنام
- 28/8/18
- ارسالیها
- 10,101
- پسندها
- 42,094
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 43
سطح
41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
پودی دست بالا میآورد و دستهایش را لیس میزند. لبخندی میزنم. بامزهی بانمک!
نامفهوم و گنگ زمزمه میکنم:
- شاید اگه میتونستی حرف بزنی، مثل بقیه یه چیزی میگفتی که از سرت وا کنی منو!
و آرامتر زمزمه میکنم:
- شاید من متعلق به اینجا نیستم.
لحظهای سکوت میشود و سپس صدایی که در گوشم میپیچد، تمام سیمکشی مغزم را دچار اتصال میکند.
- ماها همیشه حرف میزنیم. فقط تو تازه یاد گرفتی بشنوی.
حیران میمانم. از باز شدن دهانم به خوبی آگاهم؛ اما نمی.توانم چارهای برایش بیندیشم. خیرهی پودی میشوم. او اما همانطور آرام نشسته و با چشمهای نافذش خیرهام میشود. نفسم را بیرون میرانم و با خود، زمزمه میکنم:
- فقط خیالاتی نشده بودم.
پودی اما پیچ و تابی به دمش میدهد و خیرهخیره نگاهم...
نامفهوم و گنگ زمزمه میکنم:
- شاید اگه میتونستی حرف بزنی، مثل بقیه یه چیزی میگفتی که از سرت وا کنی منو!
و آرامتر زمزمه میکنم:
- شاید من متعلق به اینجا نیستم.
لحظهای سکوت میشود و سپس صدایی که در گوشم میپیچد، تمام سیمکشی مغزم را دچار اتصال میکند.
- ماها همیشه حرف میزنیم. فقط تو تازه یاد گرفتی بشنوی.
حیران میمانم. از باز شدن دهانم به خوبی آگاهم؛ اما نمی.توانم چارهای برایش بیندیشم. خیرهی پودی میشوم. او اما همانطور آرام نشسته و با چشمهای نافذش خیرهام میشود. نفسم را بیرون میرانم و با خود، زمزمه میکنم:
- فقط خیالاتی نشده بودم.
پودی اما پیچ و تابی به دمش میدهد و خیرهخیره نگاهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش