نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه نی‌لبک | یگانه رضایی" یهدا " کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Yahda.rezaei
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 67
  • بازدیدها 3,359
  • کاربران تگ شده هیچ

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
665
پسندها
3,411
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #61
پیش از آنکه هستی لب بگشاید؛ فریاد پس از مکثی کوتاه ادامه داد:
- نمی‌شه تا ابد یک رابطه‌ی اشتباه رو ادامه داد، من حسی بهت ندارم حتی اگه الان یارگل هم نبود بالاخره یکی پیدا می‌شد که بفهمم من و تو اشتباهیم هستی. درک کن و برای یک بار هم که شده لجبازی رو بذار کنار.
هستی صورتش را با دست‌هایش پوشاند؛ نگاه من بی‌هدف بر انگشترِ با طرح بالِ فرشته‌اش ثابت ماند.
- نمی‌تونم فریاد، نمی‌تونم.
شانه‌های لرزانش باعث شد با قلبی لبالب درد خانه را ترک کنم و داخل حیاط تکیه به دیوار بزنم اما دقایقی که گذشت فریاد سراسیمه از در خارج شد. نگاهش اطراف را به دنبالم گشت و به محض یافتنم با صدایی گرفته گفت:
- تو اینجایی؟ بیا هستی داره میره.
همین که جمله‌اش پایان گرفت هستی از کنارش عبور کرد و در حالی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
665
پسندها
3,411
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #62
فریاد پاسخی نداد فقط دندان‌هایش را برهم فشرد و نگاه من بر فک منقبضش ثابت ماند.
محال بود، عزیز استوارم مگر می‌شد در چنین حال و روزی تنهایم بگذارد؟ همه‌ی دنیا مقابلم بودند و فقط او کنارم بود؛ نمی‌توانست در این نقطه با کلی حسرت و درد رهایم کند. قطعاً شوخی بود، می‌رفتم و می‌دیدمش با آن آغوش گشوده و لبخند همیشه مهربانش.
بی‌تاب پرسیدم:
- کی می‌رسیم؟ تندتر برو.
فریاد کمی به سرعت اتومبیل افزود و به آرامی گفت:
- الان می‌رسیم، من هم هنوز شوکه‌ام ولی خب... .
میان کلامش با صدای نیمه بلندی پریدم:
- عزیز ولم نمی‌کنه.
پیشانی‌ام را بر شیشه‌ی سرد ماشین چسباندم و خیره شدم به منظره‌ای که به سرعت از مقابل چشمانم عبور می‌کرد. زندگی من انگار تماماً درد و رنج بود؛ نمی‌توانستم وجودم را از آماج و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
665
پسندها
3,411
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #63
- چی بگم دختر قشنگم؟ همه قصه‌هایی که بلد بودم رو بارها واست تعریف کردم.
مدتی سکوت کردم؛ خواسته‌ای که مدت‌ها در ذهنم می‌چرخید بالاخره در نبود همه‌ی اعضای خانواده بر زبانم جاری شد.
- خب پس می‌شه از مامانم بگی؟
عزیز سکوت کرد؛ طولانی، آنقدر که خیال کردم به خواب رفته است و سر چرخاندم تا به چهره‌اش بنگرم.
- مادرت دوستت داشت اما آدم‌ها بعضی وقت‌ها ناچار می‌شن از هر چیزی که دوست دارن بگذرن.
لب‌هایم لرزید، با بغض.
- منیر می‌گه مامانم من رو واسه یک مرد دیگه ول کرد، پس دوستم نداشته عزیز.
چشمان روشن عزیز پر شد اما لب فرو بست.
***
- یارگل، یارگل جان عزیزم خوبی؟
صدای نیایش را انگار از فرسنگ‌ها دورتر می‌شنیدم. میل داشتم به آرامش حضور عزیز بازگردم اما زندگی تلخ‌تر از آن بود که می‌پنداشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
665
پسندها
3,411
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #64
به محض خروجم خاله و فریاد مقابلم قد کشیدند. خاله دست به دور تنم حلقه زد و گونه‌ام را بوسید.
- قربونت برم یارگل جان، خدا بهت صبر بده. خوبی عزیزم؟
خوب بودم؟ نه تمام وجودم را درد آکنده بود.
- ممنونم.
کلمات انگار از ذهنم گریزان بودند. خاله که کنار رفت؛ فریاد دست به بازویم گرفت. آن لحظه نگران حال فریاد بودم ممکن بود پدرم یا آقاجان شاهد این صحنه باشند. کمی تن عقب کشیدم اما فریاد نزدیک‌تر شد.
- خوبی عزیزم؟ منتظر بودم بیای با ماشین برسونمت، نمی‌تونی روی پات بایستی. رنگ هم به رخ نداری، نگرانتم.
پس از این نمی‌توانستم چهره‌ی مهربان عزیزم را ببینم؛ آن نگاه غرق محبتی که از زمان شناختن خودم همیشه در مراحل سخت زندگی عشق را فریاد می‌کرد.
- بعد این هیچی مهم نیست.
فریاد بدون آنکه دستم را رها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
665
پسندها
3,411
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #65
فریاد سریع‌تر به خود آمد.
- اینجا چکار می‌کنی عمه؟ تو این موقعیت؟ بهت گفتم که خبر میدم.
شیما قدمی به جلو برداشت؛ به همان طنازی گذشته بود و این بیشتر باعث بروز خشمم می‌شد.
- چی رو خبر بدی فریاد جان؟ عزیز برای من جایگاه خاصی داشت، اگه از هر کسی تو این خانواده دلِ خوشی نداشتم عزیز برام مثل مادر بود. می‌خواستم تو مراسمش باشم.
انگشتانم مشت شد و بی‌توجه به او باز گام برداشتم. میل داشتم از همه چیز دور شوم؛ از تمام رنج‌هایی که از کودکی گریبانگیرم بود اما به تندی سد راهم شد. قدش بلندتر از من بود اما نه آنقدر که نتوانم در چشمان حریص عسلی رنگش بنگرم.
- خوبی عزیز دل من؟ دورت بگردم مادر، باورم نمی‌شه اینقدر بزرگ شدی. عکست رو تو گوشی فریاد دیده بودم اما دیدن خودت بعد این همه سال... .
میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
665
پسندها
3,411
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #66
- تو اینجا چه غلطی می‌کنی؟
پرسشش را خطاب به شیما به لب برد و نیایش پیش از آنکه این هیاهو بالا بگیرد به تندی شیما را به سمت خروجی قبرستان هدایت کرد. با رفتن او نگاه پدرم متوجه فریاد شد که با اندکی فاصله کنارم ایستاده بود.
- این اینجا چکار می‌کنه یارگل؟ داری چه غلطی می‌کنی؟ شدی مثل مادرت؟ خداروشکر کن عزای مادرمه وگرنه همینجا خورد و خمیرت می‌کردم.
سپس شانه‌ام را چسبید و با ضرب تنم را سمت شلوغی دور مزار عزیز کشید.
- دیگه واسم مهم نیست قانون چی می‌گه، تو دختر منی. می‌مونی خونه‌ات، بعد این هیچ جا نمیری.
***
قلبم سخت می‌زد؛ انگار هر از گاهی یک ضربان را رد‌ می‌کرد و وجودم را به آغوش تهی‌وار و آرامش بخش مرگ نزدیک می‌ساخت.
پتو را بیشتر به دور تن پیچیدم و خیره شدم به عقربه‌های ساعت که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
665
پسندها
3,411
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #67
- این چه حرفیه یارگل؟ نگو این حرف رو، خدا نکنه. بیا بریم سر مزار عزیزت، بریم؟
سری تکان دادم و نیایش از جا برخاست. پس از اینکه کمک کرد تا شال و روپوشم را به تن کنم زیر نگاه سنگین پدرم و منیر خانه را ترک کردیم.
مدتی بود که آقاجان را نمی‌دیدم؛ با وجود جدیت و گهگاهی سنگدل بودنش اما به شدت وابسته‌ی عزیز بود و می‌دانستم روزهای سختی را می‌گذراند.
- می‌خوای بریم خونه‌ی ما یک چیزی بخوری بعد بریم مزار عزیزت؟ نمی‌تونی روی پات بایستی یارگل، می‌ترسم اینجوری پیش بری بلایی سرت بیاد.
پرسشی مدام خودش را از حنجره‌ام بالا می‌کشید اما می‌بلعیدمش؛ فریاد کجا بود؟
- نه، بریم‌.
در تمام مدت رسیدن به آرامگاه نیایش سکوت کرد و برای منی که انتظار شنیدن خبری از فریاد را می‌کشیدم لحظات سخت می‌گذشت.
کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
665
پسندها
3,411
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #68
از جا برخاستم و راه خروج را در پیش گرفتم اما پیش از آنکه قدمی بردارم فریاد مقابلم قرار گرفت.
- نمی‌ذارم بری، هیچ جا نمیری یارگل. همراه من میای.
سخت بود اما مستقیم خیره‌ی چشمانش شدم؛ امان از آن جادو و حسی که مردمک‌هایش به قلبم می‌ریخت.
- من با تو بهشت هم نمیام.
بازویم را سخت چسبید و آنقدر ضعیف بودم که نتوانم مقابله کنم. تنم را به سمت اتومبیلش هدایت کرد و در همان حال گفت:
- بهشت که هیچ، من اگه جهنمم باشم تو باید کنارم باشی.
نیایش که آن سوتر ایستاده بود با لبخند دستی برایم تکان داد و من خشمگین سر به جانب مخالفش گرداندم. انتظار داشتم فریاد راه شهر را در پیش بگیرد اما میان کوچه پس کوچه‌های ده می‌چرخید؛ بالاخره با صبری به سر آمده لب به پرسش گشودم:
- کجا میریم؟
حین متوقف کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا