- ارسالیها
- 665
- پسندها
- 3,411
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 12
- نویسنده موضوع
- #61
پیش از آنکه هستی لب بگشاید؛ فریاد پس از مکثی کوتاه ادامه داد:
- نمیشه تا ابد یک رابطهی اشتباه رو ادامه داد، من حسی بهت ندارم حتی اگه الان یارگل هم نبود بالاخره یکی پیدا میشد که بفهمم من و تو اشتباهیم هستی. درک کن و برای یک بار هم که شده لجبازی رو بذار کنار.
هستی صورتش را با دستهایش پوشاند؛ نگاه من بیهدف بر انگشترِ با طرح بالِ فرشتهاش ثابت ماند.
- نمیتونم فریاد، نمیتونم.
شانههای لرزانش باعث شد با قلبی لبالب درد خانه را ترک کنم و داخل حیاط تکیه به دیوار بزنم اما دقایقی که گذشت فریاد سراسیمه از در خارج شد. نگاهش اطراف را به دنبالم گشت و به محض یافتنم با صدایی گرفته گفت:
- تو اینجایی؟ بیا هستی داره میره.
همین که جملهاش پایان گرفت هستی از کنارش عبور کرد و در حالی که...
- نمیشه تا ابد یک رابطهی اشتباه رو ادامه داد، من حسی بهت ندارم حتی اگه الان یارگل هم نبود بالاخره یکی پیدا میشد که بفهمم من و تو اشتباهیم هستی. درک کن و برای یک بار هم که شده لجبازی رو بذار کنار.
هستی صورتش را با دستهایش پوشاند؛ نگاه من بیهدف بر انگشترِ با طرح بالِ فرشتهاش ثابت ماند.
- نمیتونم فریاد، نمیتونم.
شانههای لرزانش باعث شد با قلبی لبالب درد خانه را ترک کنم و داخل حیاط تکیه به دیوار بزنم اما دقایقی که گذشت فریاد سراسیمه از در خارج شد. نگاهش اطراف را به دنبالم گشت و به محض یافتنم با صدایی گرفته گفت:
- تو اینجایی؟ بیا هستی داره میره.
همین که جملهاش پایان گرفت هستی از کنارش عبور کرد و در حالی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.