- تاریخ ثبتنام
- 18/8/20
- ارسالیها
- 1,591
- پسندها
- 16,550
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
سطح
27
- نویسنده موضوع
- #31
قسمت دوازدهم:
مرزِ خطر
_________________________
سایهها در تاریکی حرکت میکردند. باد سرد شبانه، گرد و غبار کویر را به هوا بلند کرده بود، و زیر نور ضعیف ماه، سایههای محوی از بوتههای خشک و صخرههای پراکنده روی زمین افتاده بود. قدمهایشان آرام، اما سنگین بود. هر قدم، آنها را به آزادی نزدیکتر میکرد، اما در عین حال، هر لحظه ممکن بود همه چیز به پایان برسد.
ریحان نفسش را در سینه حبس کرده بود. پشت سرش را نگاه کرد. تاریکی گستردهی شب، شهری را پنهان کرده بود که اکنون در آتش آشوب میسوخت. شیراز دیگر همان شهر همیشگی نبود. گلولهها، فریادها، خیابانهای پوشیده از خون.
او و رضا، اکنون تنها چند قدم تا مرز فاصله داشتند. اما این چند قدم، شاید سختترین راهی بود که تاکنون پیموده بودند. رضا آرام...
مرزِ خطر
_________________________
سایهها در تاریکی حرکت میکردند. باد سرد شبانه، گرد و غبار کویر را به هوا بلند کرده بود، و زیر نور ضعیف ماه، سایههای محوی از بوتههای خشک و صخرههای پراکنده روی زمین افتاده بود. قدمهایشان آرام، اما سنگین بود. هر قدم، آنها را به آزادی نزدیکتر میکرد، اما در عین حال، هر لحظه ممکن بود همه چیز به پایان برسد.
ریحان نفسش را در سینه حبس کرده بود. پشت سرش را نگاه کرد. تاریکی گستردهی شب، شهری را پنهان کرده بود که اکنون در آتش آشوب میسوخت. شیراز دیگر همان شهر همیشگی نبود. گلولهها، فریادها، خیابانهای پوشیده از خون.
او و رضا، اکنون تنها چند قدم تا مرز فاصله داشتند. اما این چند قدم، شاید سختترین راهی بود که تاکنون پیموده بودند. رضا آرام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش