- ارسالیها
- 649
- پسندها
- 3,369
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 12
- نویسنده موضوع
- #41
فرهاد لبخند زد.
- این چه حرفیه؟ مزاحمتی نیست، من به خاطر کارم یک خونهی نقلی وسط شهر اجاره کردم که گهگاهی توش میمونم. وقتی تهرانم خیلی درگیر کارم و الهام هم خونه تنهاست.
سربار بودن تنها یک کلمه نبود؛ حس اضافی بودن باعث میشد دلم به حال خودم بسوزد و اشک به چشمانم نوک بزند.
سر فرو انداختم و با صدای تحلیل رفتهای گفتم:
- ممنون، بهش فکر میکنم.
فریاد ظرف خالی کیکش را پس زد و در حالی که سنگینی نگاهش را حس میکردم لب به سخن گشود:
- فرانک امروز و فردا با تیپا پرتت میکنه بیرون، ناز نیار دیگه و قبول کن.
دایی شهرام بالاخره به نجاتم شتافت.
- تحت فشارش نذارین، یارگل دختر عاقل و بالغیه و خودش میدونه چی واسش خوبه و چی بد. اگر بخواد خونهی فرهاد میمونه و اگه نخواد هم من خودم واسش خونه...
- این چه حرفیه؟ مزاحمتی نیست، من به خاطر کارم یک خونهی نقلی وسط شهر اجاره کردم که گهگاهی توش میمونم. وقتی تهرانم خیلی درگیر کارم و الهام هم خونه تنهاست.
سربار بودن تنها یک کلمه نبود؛ حس اضافی بودن باعث میشد دلم به حال خودم بسوزد و اشک به چشمانم نوک بزند.
سر فرو انداختم و با صدای تحلیل رفتهای گفتم:
- ممنون، بهش فکر میکنم.
فریاد ظرف خالی کیکش را پس زد و در حالی که سنگینی نگاهش را حس میکردم لب به سخن گشود:
- فرانک امروز و فردا با تیپا پرتت میکنه بیرون، ناز نیار دیگه و قبول کن.
دایی شهرام بالاخره به نجاتم شتافت.
- تحت فشارش نذارین، یارگل دختر عاقل و بالغیه و خودش میدونه چی واسش خوبه و چی بد. اگر بخواد خونهی فرهاد میمونه و اگه نخواد هم من خودم واسش خونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.