- تاریخ ثبتنام
- 18/8/20
- ارسالیها
- 1,591
- پسندها
- 16,550
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
سطح
27
- نویسنده موضوع
- #11
قسمت سوم:
نقشهی فرار
______________________
رضا پشت قهوهخانه نشسته بود. بخار چای از لیوان دستهدار بالا میآمد، اما او نه گرمایش را حس میکرد، نه عطری که در فضا پیچیده بود. نگاهش به عمق مایع کهربایی دوخته شده بود، اما ذهنش جای دیگری سرگردان بود. آیا این دیوانگی نبود؟ کاری که داشت میکرد، بازی با مرگ بود. یک اشتباه کافی بود تا نه فقط خودش، که رشید و ریحان هم قربانی شوند.
صدای کشیده شدن صندلی روی زمین شنیده شد. رشید با حرکاتی عصبی رو به رویش نشست. زیر چشمانش گود افتاده بود، انگار روزها بود که نخوابیده باشد. دستهایش بیقرار روی میز ضرب گرفته بودند، اما نگاهش نگاه آدمی بود که هنوز امیدی دارد، هرچند کمرنگ.
رضا هنوز دهان باز نکرده بود که رشید با لحنی پر از اضطراب گفت:
— ریحان…چی شد؟ تونستی...
نقشهی فرار
______________________
رضا پشت قهوهخانه نشسته بود. بخار چای از لیوان دستهدار بالا میآمد، اما او نه گرمایش را حس میکرد، نه عطری که در فضا پیچیده بود. نگاهش به عمق مایع کهربایی دوخته شده بود، اما ذهنش جای دیگری سرگردان بود. آیا این دیوانگی نبود؟ کاری که داشت میکرد، بازی با مرگ بود. یک اشتباه کافی بود تا نه فقط خودش، که رشید و ریحان هم قربانی شوند.
صدای کشیده شدن صندلی روی زمین شنیده شد. رشید با حرکاتی عصبی رو به رویش نشست. زیر چشمانش گود افتاده بود، انگار روزها بود که نخوابیده باشد. دستهایش بیقرار روی میز ضرب گرفته بودند، اما نگاهش نگاه آدمی بود که هنوز امیدی دارد، هرچند کمرنگ.
رضا هنوز دهان باز نکرده بود که رشید با لحنی پر از اضطراب گفت:
— ریحان…چی شد؟ تونستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.