- تاریخ ثبتنام
- 16/1/23
- ارسالیها
- 23
- پسندها
- 268
- امتیازها
- 990
- مدالها
- 2
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #21
***
«ترانه»
بعد از سه سال واقعاً نمیفهمم که چرا دوباره سر و کلهی این آدمِ نحس توی زندگیِ کیان پیدا شده! هرکی نمیدونست ما خوب میدونستیم که کیان چقدر عذاب کشید تا تونست به زندگیِ عادی برگرده ناگفته نماند که دیگه خبری از اون کیانِ مهربون و شاد نبود، شاید سالی دوبار میتونستیم خندههاش رو ببینیم اونم اجارهای!
با دیدنِ عصبانیتِ بچهها و خوده کیان تصمیم گرفتم باهاش برم تا تنها نباشه. با بلند شدنِ کیان از روی صندلی سریع بلند شدم و خودم رو بهش رسوندم که سوالی به سمتم برگشت، با صدای آرومی زمزمه کردم:
- منم باهات میام نمیخوام تنها باشی، این مرتیکه کم عذابت نداده که حالا اینجوری قُدقُد میکنه!
روی لبهاش خنده نقاشی شد و قبول کرد.
بیرون از رستوران فضای سنتیِ دیگهای بود که تنها تفاوتش بدونِ...
«ترانه»
بعد از سه سال واقعاً نمیفهمم که چرا دوباره سر و کلهی این آدمِ نحس توی زندگیِ کیان پیدا شده! هرکی نمیدونست ما خوب میدونستیم که کیان چقدر عذاب کشید تا تونست به زندگیِ عادی برگرده ناگفته نماند که دیگه خبری از اون کیانِ مهربون و شاد نبود، شاید سالی دوبار میتونستیم خندههاش رو ببینیم اونم اجارهای!
با دیدنِ عصبانیتِ بچهها و خوده کیان تصمیم گرفتم باهاش برم تا تنها نباشه. با بلند شدنِ کیان از روی صندلی سریع بلند شدم و خودم رو بهش رسوندم که سوالی به سمتم برگشت، با صدای آرومی زمزمه کردم:
- منم باهات میام نمیخوام تنها باشی، این مرتیکه کم عذابت نداده که حالا اینجوری قُدقُد میکنه!
روی لبهاش خنده نقاشی شد و قبول کرد.
بیرون از رستوران فضای سنتیِ دیگهای بود که تنها تفاوتش بدونِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش