• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دیوانه‌های مغرور | بهار عسگری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع atrian
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,407
  • کاربران تگ شده هیچ

atrian

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/1/23
ارسالی‌ها
23
پسندها
268
امتیازها
990
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
«ترانه»
بعد از سه سال واقعاً نمی‌فهمم که چرا دوباره سر و کله‌ی این آدمِ نحس توی زندگیِ کیان پیدا شده! هرکی نمی‌دونست ما خوب می‌دونستیم که کیان چقدر عذاب کشید تا تونست به زندگیِ عادی برگرده ناگفته نماند که دیگه خبری از اون کیانِ مهربون و شاد نبود، شاید سالی دوبار می‌تونستیم خنده‌هاش رو ببینیم اونم اجاره‌ای!
با دیدنِ عصبانیتِ بچه‌ها و خوده کیان تصمیم گرفتم باهاش برم تا تنها نباشه. با بلند شدنِ کیان از روی صندلی سریع بلند شدم و خودم رو بهش رسوندم که سوالی به سمتم برگشت، با صدای آرومی زمزمه کردم:
- منم باهات میام نمی‌خوام تنها باشی، این مرتیکه کم عذابت نداده که حالا اینجوری قُدقُد می‌کنه!
روی لب‌هاش خنده نقاشی شد و قبول کرد.
بیرون از رستوران فضای سنتیِ دیگه‌ای بود که تنها تفاوتش بدونِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : atrian

atrian

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/1/23
ارسالی‌ها
23
پسندها
268
امتیازها
990
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
با شنیدنِ حرفم مسیره نگاهش رو به سمتِ کیان و آرشام عوض کرد و اول به دستِ کیان نگاه کرد که خراش برداشته بود و تا حدودی عمیق بود و بعد به دستِ آرشام نگاه کرد که تیکّه‌های شیشه روی دستش برق میزد و خون می‌چکید!

***
«کیان»
آرشام خشک شده بود! مجبور شدم بگم چون قضیه داشت برخلافِ فکر و عقیده‌ی من پیش می‌رفت. با گرفته شدنِ دستم و صدای نگرانِ کیانوش به سمتش برگشتم.
- یا خدا! دستت خراش برداشته کیان باید بریم بخیه بزنیم.
تازه فهمیدم که دستم زخم شده! چطور از سوزشِ شدیدش متوجه نشده بودم؟ نگاهی به دستم کردم و گفتم:
- چیزی نیست، نیازی به بخیه نداره فقط بتادین و باند می‌خوام که ببندمش.
کیانوش عصبی به سمتِ آرشام برگشت که مورده عنایت قرارش بده اما با دیدنِ دسته مشت شدش که وضعیتش از من صد درجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : atrian

atrian

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/1/23
ارسالی‌ها
23
پسندها
268
امتیازها
990
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
دستم رو جلو بردم و دستش رو گرفتم که سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد. از توی کیفم موچینم رو درآوردم و با الکل ضدعفونیش کردم و گفتم:
- می‌خوام شیشه‌ها رو دربیارم ولی بی‌حسی نداریم! پس ساکت می‌شینی تا کارم رو تموم کنم.
چیزی نگفت فقط نگاهم کرد که دوباره دستش رو کشیدم سمتِ خودم و با موچین به هر زحمتی بود شروع کردم دونه به دونه شیشه‌ها رو درآوردن و همچنان سنگینیِ نگاهش رو حس می‌کردم تا اینکه صدای زمزمه مانندش رو شنیدم:
- فرفری موی غزل سازه منی!
حس می‌کردم گوش‌هام قرمز شده ولی همچنان سعی کردم بدونِ هیچ واکنشی به کارم ادامه بدم تا اینکه دستش جلو اومد و تاره مویی که از مقنعه زده بود بیرون رو به داخلِ مقنعه هدایت کرد. هرچقدر من می‌خواستم بی‌تفاوت باشم ولی مگه این دلِ بی‌صاحاب شده آروم میشد؟
آرشام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : atrian

atrian

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/1/23
ارسالی‌ها
23
پسندها
268
امتیازها
990
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
کیان که انگار براش ذرّه‌ای اهمیت نداشت بدونِ توجه به آرشامی که رو به موت بود بلند شد و رفت تا دست‌هاش رو بشوره. کیانوش دوباره با دیدنِ میزه پر از خون با چندش به آرین و آرتا نگاه کرد و گفت:
- بابا بگید بیان این لامصب رو ببرن دیگه! نکنه می‌خواید روی این به مردم غذا بدید؟
آرتا که خندش گرفته بود به شوخی لب زد:
- داداش چشه مگه؟ الان میگم بیان تمیزش کنن ناهارت رو روی همین بخور، چیزی نخوردی آخه!
کیانوش دوباره چینی به بینیش داد و غرید:
- خفه‌شو آرتام! بگو بیان جمعش کنن تا این رو هم خاکِشیرش نکردم.
برای جلوگیری از ادامه‌ی بحث نازنین با خنده جلو اومد و گفت:
- بابا راست میگه دیگه این چیه آخه؟ انگار سَر بریدن روش!
آرین رو به دوتا پسری که داشتن میزها رو دستمال می‌کشیدن لب زد:
- صابر و امیر! بیاین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : atrian
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] salaman

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا