- ارسالیها
- 330
- پسندها
- 1,704
- امتیازها
- 10,133
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #101
یل باچشمان گریان خیره اش شد که امپراطور گفت
-تو دخالت نکن پسر
-ولی پدر این…
وزیر سوک میان حرفش پرید و گفت
-عالیجناب بهتره به حرف پرتون گوش بدین
وقتی دید از طرف او بخاری بلند نمیشود سرش چشم گرفت. به خودش اعتماد داشت او چیزی برنداشته بود اصلا وقت اینکار را نداشت انقدر بلا به سرش امده بود که اصلا فکر دزدیدن چیزی به ذهنش خطور نمیکرد.
نگهبانان نزدیکش شدن تا بگردنش، هیچ وقت این بی احترامی را قبول نمیکرد و بلاخره یک روز انتقامش را خواهد گرفت. بعد از کلی کشتن ناگهان یکدفعه چیزی از جیبش زمین افتاد و میروتاش لبخند خبیثی زد وگفت:
-اوناهاش
تمام چشم سمت ان مرواریدی رفت که از جیب یل زمین افتاده بود و داشت قل میخورد.
وزیر سوک سمت مروارید رفت و خم شد و برداشت. هکتو با تعجب به یل خیره شد...
-تو دخالت نکن پسر
-ولی پدر این…
وزیر سوک میان حرفش پرید و گفت
-عالیجناب بهتره به حرف پرتون گوش بدین
وقتی دید از طرف او بخاری بلند نمیشود سرش چشم گرفت. به خودش اعتماد داشت او چیزی برنداشته بود اصلا وقت اینکار را نداشت انقدر بلا به سرش امده بود که اصلا فکر دزدیدن چیزی به ذهنش خطور نمیکرد.
نگهبانان نزدیکش شدن تا بگردنش، هیچ وقت این بی احترامی را قبول نمیکرد و بلاخره یک روز انتقامش را خواهد گرفت. بعد از کلی کشتن ناگهان یکدفعه چیزی از جیبش زمین افتاد و میروتاش لبخند خبیثی زد وگفت:
-اوناهاش
تمام چشم سمت ان مرواریدی رفت که از جیب یل زمین افتاده بود و داشت قل میخورد.
وزیر سوک سمت مروارید رفت و خم شد و برداشت. هکتو با تعجب به یل خیره شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.