- ارسالیها
- 323
- پسندها
- 1,702
- امتیازها
- 10,133
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #81
- مایکل نگرانشم
- سرورم شما زیادی بهش اهمیت میدین!
با نگرانی ایستاد و نفس عمیقی کشید، از دیروز بدون ایستادن از کوهستان بالا میرفتن! یک جورایی بخاطر تنها گذاشتنش عذاب وجدان گرفته بود! و اینکه نگرانش بود واقعا دست خودش نبود دلش میخواست برگردد و کنارش باشد!
به عقب برگشت و گفت:
- نمیتونم اینجوری تنهاش بذارم باید برم.. .
مایکل از بازویش گرفت و حرفش را در نطفه خفه کرد با کلافگی گفت:
- چرا به یه غریبه این همه اهمیت میدین سرورم! یادتون نره چه چیزهایی پشت سرتون گذاشتین تا به اینجا برسین.
به چشمان خسته و سرخش چشم دوخت، راست میگفت! هنوز نمیتوانست نگاه تمسخر و حرف های طعنه آمیز درباریان را بخاطر اینکه پسر یک خدمتکار از قبیله شعله بود را فراموش کند، و این دلیل مهمی بود که برای...
- سرورم شما زیادی بهش اهمیت میدین!
با نگرانی ایستاد و نفس عمیقی کشید، از دیروز بدون ایستادن از کوهستان بالا میرفتن! یک جورایی بخاطر تنها گذاشتنش عذاب وجدان گرفته بود! و اینکه نگرانش بود واقعا دست خودش نبود دلش میخواست برگردد و کنارش باشد!
به عقب برگشت و گفت:
- نمیتونم اینجوری تنهاش بذارم باید برم.. .
مایکل از بازویش گرفت و حرفش را در نطفه خفه کرد با کلافگی گفت:
- چرا به یه غریبه این همه اهمیت میدین سرورم! یادتون نره چه چیزهایی پشت سرتون گذاشتین تا به اینجا برسین.
به چشمان خسته و سرخش چشم دوخت، راست میگفت! هنوز نمیتوانست نگاه تمسخر و حرف های طعنه آمیز درباریان را بخاطر اینکه پسر یک خدمتکار از قبیله شعله بود را فراموش کند، و این دلیل مهمی بود که برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر