• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 223
  • بازدیدها 7,858
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
لال مثل تمام این چند روز، از کنارم گذشت و وارد خونه شد. یه واحد پنجاه متری، واقع در طبقه دوم آپارتمان سه طبقه‌ی نوساز. توقع زیادی بود اگه انتظار دست و دلبازی بیشتری از آقاجون داشتم؟ به گمونم آره. چمدون‌ها رو به داخل کشیدم و نمای داخلی خونه رو رصد کردم. سمت چپ حموم و سرویس و سمت راست خونه، آشپزخونه کوچیکی قرار داشت. پذیرایی و اتاق خوابم آنچنان چنگی به دل نمیزد. قوطی کبریت بود. خوشبختانه وسایل خونه تقریبا تکمیل بود و مشکلی از این بابت وجود نداشت. تابان با همون چادر سفید مسخره، بلاتکلیف وسط خونه ایستاده بود. حقیقتا ما دو نفر اینجا چی می‌خواستیم؟ الان باید چه غلطی می‌کردیم؟ چمدون‌ها رو وسط پذیرایی رها کردم و به طرف اتاق خواب رفتم. با صدای بلندی گفتم‌:
- می‌دونی دارم به چی فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
صدای تق و توق باعث شد از خواب بپرم. از بیدار شدن‌های ناگهانی خیلی بدم می‌اومد. سرم رو با نارضایتی و کلافگی بالا آوردم و نگاهم به تابان افتاد که داشت از سرویس بهداشتی خارج میشد. جای چادر، مانتوی قهوه‌ای ساده‌ای به تن داشت. روسری مشکی روی سرش کج‌خندی بود به کل این شرایط. یکباره خون جلوی چشم‌هام رو گرفت. سر جام نشستم و تا خواستم با تمام خشمم فریاد بکشم، یاد دیشب و نقشه‌ای که کشیدم افتادم. به سختی عصبانیتم رو فرو نشوندم و با لحنی که تلاش می‌کردم تا حد ممکن آروم نگهش دارم گفتم:
- مگه بهت نگفتم حق نداری از اتاقت بیای بیرون؟
یکه خورد و سرجاش ایستاد. ادامه دادم:
- فکر کردی دارم شوخی می‌کنم؟ وقتی میگم تا وقتی بیدار نشدم حق نداری بیای بیرون‌، یعنی واقعا حق نداری بیای بیرون!
- ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
تلاشم برای قفل کردن در بی‌نتیجه بود. راست می‌گفت، قفل در خراب بود. می‌تونستم درستش کنم ولی... پوفی کشیدم و در رو بستم. با کلافگی کت رو از تنم در آوردم و از فاصله سه متری روی کاناپه پرت کردم. باورم نمیشد گذاشته بودم هنوز این کت و شلوار کفن‌گونه تو تنم بمونه. از صبح لب به غذا نزده بودم و شکمم به غار و غور افتاده بود. چمدون خودم وسط پذیرایی مونده بود و اثری از چمدون‌های تابان دیده نمیشد. لباس‌هام رو با یه دست لباس راحتی عوض کردم و به هوای آش‌هایی که صاحب خونه آورده‌ بود به طرف اوپن آشپزخونه رفتم، اما در کمال تعجب اثری از ظرف آش نبود. زمان زیادی طول نکشید که برای دومین بار طی یک روز خون جلوی چشم‌هام رو پوشوند. با گام‌های محکم به طرف اتاق خواب یورش بردم و بدون در زدن در رو باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
زمان زیادی نطلبید تا بفهمم حکایت پیدا کردن یه کار مناسب تو این مملکت، همون حکایت پیدا کردن سوزن تو انبار کاهه. همینقدر سخت، همینقدر طاقت فرسا! نه اینکه پیدا نشه، میشد اما یا حقوقش خیلی پایین بود یا بدرد من نمی‌خورد. چون ترم یک بودم ساعت‌ کلاس‌هام منظم نبود تا با خیال راحت بتونم در کنار درس مشغول کار بشم. از طرفی محل کار باید نزدیک خونه و دانشگاه میبود تا واسه رفت و آمد به دردسر نیفتم. دم دمای عصر که هوا رو به تاریکی بود، از نتیجه نگرفتن خسته شدم و برگشتم خونه. این روزها هوا گرم بود و کولری نبود تا خونه رو خنک کنه. پنجره رو باز گذاشتم تا مگس‌ها با شور و شوق بیان تو و خونه رو به گند بکشن. هزینه کولر از توانم خارج بود اما یه توری پنجره رو می‌تونستم بخرم. با این وجود... . سری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
با صدای زنگ ممتد اشغال، آه سوزناکی کشیدم و موبایل رو از گوشم فاصله دادم. دلم برای مادرم تنگ شده بود، اما اون حتی جواب تلفنم رو نمی‌داد. به جرم نکرده خودش و تکتم رو از من دریغ می‌کرد. دلم می‌خواست تکتم رو بغل کنم و لپش رو گاز بگیرم. برام اخم کنه و با ناز بگه: «اِ؟ بیگ داداش؟! نکن جاش کبود میشه.» اما هیچکس نمی‌فهمید چی می‌کشم. من یه محکومِ بی‌محاکمه بودم. از تراس کوچیک خوابگاه، به شبِ شهر خیره شدم. تهران به واقع درندشت بود. نور زرد چراغ‌ها انتهایی نداشت، بی‌کران بود مثل ظلم آدم‌ها. نفس عمیقی کشیدم و از تراس آشپزخونه بیرون اومدم. وارد یکی از چهارتا اتاق کوچیک واحدمون شدم و در رو چفت کردم. غمی که جواب ندادن مادر تو سینه‌ام جا داده بود، صدای ممتد و اعصاب خورد کن شلیک گلوله که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #106
لباس پوشیدیم و آماده شدیم. کمد لباس‌هامون مثل تخت‌خواب‌ها کنار همدیگه بود. برعکس من اون به خودش رسیده بود. شلوار مشکی و تیشرت سفید، به همراه کاپشن چرم مشکی که زیر نور برق میزد. جلوتر از من از اتاق خارج شد و گفت:
- مراقب باش جوادی نبینتت، خیلی تیزه.
پشت سرش حرکت کردم.
- نگران نباش، مراقبم.
روی در آسانسور برگه‌ای با مضمون خراب بودن چسبيده بود. تمام پنج طبقه رو از راه پله پایین رفتیم. با رسیدن به لابی، سیاوش چند متری ازم فاصله گرفت و مشغول تماس تلفنی شد. بدون جلب توجه از جلوی شیشه‌ی سرپرستی عبور کردم و صحیح و سالم از خوابگاه بیرون اومدم. طولی نکشید که سیاوشم بیرون اومد. شب برخلاف روزها هوا یکم سرد بود، اما نه اون‌قدر که قابل تحمل نباشه. به بوفه‌ای که وسط پارک کنار دانشگاه قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
سیاوش خودش رو روی نیمکت به طرف من کشید.
- بشین اینجا.

به خودم اومدم و به گوشه نیمکت خزیدم تا جا برای مهرسا باز بشه. کنار سیاوش نشست و گفت:
- ای نامرد، بدون من سیگار کشیدی؟ نمیگی منم دلم می‌خواد؟
وقتی شال روی سرش رو برداشت و موهای لختش آزادانه روی شونه‌هاش ریخت، تقریبا چشم‌هام از کاسه بیرون زد. خیلی عادی، انگار نه انگار تو یه مکان عمومی بودیم. البته شب بود و تاریکی باعث می‌شد خیلی‌ها متوجه نباشن. حالا بهتر می‌فهمیدم. دنیا دنیا فاصله‌ بود بین دنیایی که تا قبل ورود به دانشگاه داخلش زندگی می‌کردم و دنیایی که قرار بود از این به بعد داخلش زندگی کنم. جایی که من ازش می‌اومدم یه تار موی زن نباید از زیر روسری بیرون میزد. اگه بیرون میزد زن بدکاره و مرد بالای سرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
با دور شدنش، به همراه سیاوش حرکت کردیم.
- تو رابطه‌ای؟
- نه!
قاطعانه می‌گفتم نه، اما حلقه‌ ازدواجم تو جیب شلوارم بود. چقدر مسخره!
- عجله نکن. ترم اول به کسی پیشنهاد دوستی نده. خیلی‌ها همون ترم یک وا میدن، ولی تو خودت رو دست بالا بگیر، بذار بقیه بیان سمتت. ظاهرتم خوبه مشکلی از این بابت نداری. ترم دو، نشد سه بهت قول میدم خود دخترا بهت پیشنهاد بدن.
خندیدم و گفتم:
- بسوزه پدر تجربه!
- جدی میگم. با همین فرمولی که گفتم یه سال طول کشید تا من و مهرسا باهم آشنا شدیم.
خنده‌ام تموم شد و گفتم:
- من دنبال جنس مخالف نیستم.
خندید و گفت:
- نکنه خواجه‌ای؟
چونه بالا دادم.
- نه، فقط نمی‌خوام حواسم پرت بشه. می‌خوام مدرکم رو بگیرم و بعدش... .
برای بعدش برنامه‌های جذابی تو ذهنم چیده بودم. تابان،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
دلتنگ خانواده‌ام بودم. از یه نقطه‌ای به بعد، دلتنگی امون آدم رو می‌برید! طعم زندگی رو زهر می‌کرد. زمان رو کش می‌داد و به همه چیز بی‌رنگی می‌پاشید. حالا من دقیقا روی همون نقطه ایستاده بودم و غربت بی‌انتهای این شهر، با شقاوت به این حس شدت می‌داد. هر از چندگاهی سرگرمی داشتم. کافه و سینما رفتن با سیاوش و مهرسا سرم رو گرم می‌کرد، اما نه به اندازه کافی. نه اون‌قدر که فکر و خیال به سرم نزنه و هوایی نشم. نه جوری که دلم برای تکتم یه ذره نشه. دو روز تعطیلی پیش اومده باعث شد فرصت رو غنیمت بشمارم تا سری به قم بزنم، بلکه از این دلتنگی کاسته ‌شه و البته، در کنارش یه سری کار‌های ناتموم رو تموم کنم. مثلاً اینکه ماری که تو آستین پرورش دادم رو به دام بندازم! اصولا مارها موجودات خطرناکی هستن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
چرخیدم و از سه پله بالاتر نگاهش کردم. زن گفت:
- قدر زندگیتون رو بدونین. خانومتون خیلی دختر ماهیه.
برای یه لحظه سیم‌های مغزم اتصالی کرد. چطور به خودش جرأت می‌داد تو زندگی شخصیم دخالت کنه و فاز نصیحت برداره؟ خواستم هرچی از دهنم در میاد بارش کنم که یادم افتاد اون صاحبخونه ست و به دردسرش نمی‌ارزه. جلوی خودم رو گرفتم. بی‌توجه به واکنشش بدون اینکه حرفی بزنم بهش پشت کردم و از پله‌ها بالا رفتم.

پشت درِ خونه و زندگی به ظاهر مشترک ایستادم و دستگیره رو فشار دادم. خوبی خراب بودن قفل همین بود. نیازی به کلید انداختن نداشت. به محض ورود به خونه، بوی مطبوع و خوشایندی تو مشامم پیچید. چیزی شبیه به بوی زندگی. دوباره برای خودم یادآوری کردم. این زندگی، زندگی نیست! با ورود من، تابان که روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا