• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 182
  • بازدیدها 6,707
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #111
توپم پر بود و آتیشم تند! می‌خواستم عازم جنگ بشم. جنگ با مارهایی که روی خودشون اسم رفیق گذاشته بودن. یه مقدار پول از سیاوش قرض کرده بودم که تا مدتی جوابگوی نیازهام بود. اگه اتفاق خاصی نمی‌افتاد، با پولِ صندوقچه بدهکاریم رو صافِ صاف می‌کردم و خودم رو از این وضعیت در می‌آوردم. آدم قرض گرفتن و زیر دین کسی رفتن نبودم، اما رفتار گرم سیاوش باعث میشد احساس بدی نداشته باشم. برای کم شدن خرج و مخارج، اتوبوس رو ترجیح دادم و دو ساعت و نیم بعد، پا به محله‌ای گذاشتم که همین چند هفته پیش با شقاوت ازش رونده شدم. از اونجایی که عمارت بالای محل بود، مسافت طولانی در پیش داشتم. برخلاف انتظار، نگاه در و همسایه رنگ خاصی نداشت. خیلی عادی از کنارشون رد می‌شدم و گهگاهی سلامی زیر لب می‌دادم. خدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #112
نمی‌دونم چشم‌هام اشتباه می‌دید یا واقعا تو چشم‌هاش اشک حلقه زد. شاید به خاطر فشار پلک نزدن بود. نمی‌دونم. دیگه مهم نبود. ‌اون من رو به جرم نکرده نمی‌بخشید، و من به جرم کرده نمی‌بخشیدمش! جرمش قضاوت بی‌جا بود. فقط امیدوار بودم بتونم یه روز این رو اثبات کنم. چه روز به یاد موندنی میشد! با صدایی که به گوشم خورد، آخرین نگاه رو به مادرم انداختم و از اتاق بیرون اومدم. بذار هرچی دلش می‌خواد نماز بخونه. هرچند رکعت که اراده می‌کنه! روز قیامت یقه‌اش رو می‌گرفتم. نه فقط مادرم، تک تکشون رو. حق‌الناس بود دیگه! شوخی بردار نبود. صدای تکتم رو شنیدم. دم در داشت از یه نفر خداحافظی می‌کرد و می‌خواست وارد خونه بشه. چادر گلگلی به سر دا‌شت و زیرش مغنعه تیره‌ای پوشیده بود. دلم براش لک زده بود. صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #113
یقه‌اش رو به چنگ گرفتم و به عقب هلش دادم. از مچ دست‌هام گرفت، پاش به لبه بیرون زده آجر‌های دور باغچه که به شکل زاویه‌دار و زیگزاگی تو زمین فرو رفته بودن گیر کرد و با فریاد بلندی به پشت سقوط کرد. با سقوطش من رو با خودش کشید و روی بوته‌های تر و تازه و خوشرنگ گل‌ها افتادیم. باغچه به تازگی آبیاری شده بود. لباس‌های خیس و گِلی این رو فریاد میزد. عطا گیج از سقوط، هنوز به خودش نیومده بود که خودم رو انداختم روی بدنش و یقه‌اش رو سفت چسبیدم.
- کار به جایی رسیده میای جاسوسی من رو می‌کنی؟ بچه بابام نباشم نفله‌ات نکنم بچه مزلزف!
مشت اول رو محکم کوبیدم. صورتش به یه طرف کج شد و وقتی به حالت اول در اومد، رد مشتم روی گونه‌اش به کبودی گرایید. دلم می‌خواست چهره‌اش رو نابود کنم. نفرت‌انگیز بودن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #114
به خودم اومدم و قبل از اینکه دستش بهم برسه، بیلچه رو بالا بردم و با قسمت تیزش صورت مصطفی رو هدف گرفتم. ساعد دستش رو بالا آورد و بیلچه به دستش خورد. فریاد بلندی کشید و فاصله گرفت. از تیزهوشی اون و حماقت خودم حرصم گرفت. فریاد کشیدم:
- گفتم من رو امتحان نکن! من روانیم می‌زنم همه رو می‌کُشما!
دستش رو گرفته بود و با رمیدگی نگاهم می‌کرد. شنیدم که زیر لب گفت:
- باید همون موقع که فرصتش رو داشتم خلاصت می‌کردم.
- چه خبره اینجا؟
با صدای آقاجون، نگاه توأم با نفرتمون از هم جدا شد. به خودم اومدم و به اطراف نگاه کردم. عطیه، زن عمو، مادرم و تکتم روی ایوان ایستاده بودن و با حیرت نمایش رو تماشا می‌کرد. نوع نگاه تکتم به خودم باعث شد ناخودآگاه بیلچه رو پشت سرم قایم کنم. نمی‌دونم چرا احساس گناه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #115
قاطعیت کلامش افسار مصطفی رو کشید و به اجبار سر جاش ایستاد. بهش پوزخند زدم.
- یک بار دیگه این مهملات رو بهم ببافی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! شنفتی عابد؟
من که زهرم رو ریخته بودم. مطیعانه گفتم:
- بله آقاجون.
- برو که بیشتر موندنت نه به صلاح خودته نه نفعی به ما می‌رسونه.
مطابق با خواسته‌اش از مقابل خودش و مصطفی گذشتم که دیگه خبری از نگاه توأم با تمسخرش نبود. بدون اینکه به مادرم یا تکتم نگاه بندازم از عمارت خارج شدم. طرد شدن احساس بدی بود، حتی از خانواده‌ای که از ابتدا بهش تعلق نداشتم. بیشتر از همه از واکنش تکتم می‌سوختم. درد داشت. در طول مسیر مدام حرف‌های تکتم رو با حرص زیرلب زمزمه می‌کردم:
- تو آدم بدی هستی، هه! شیطون تو وجودت لونه کرده. خبیثی! مزخرف.
موبایل تو جیبم می‌لرزید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #116
من این حرف‌ها حالیم نمیشد. شروع کردم به تقلا کردن و احسان گره دستاش رو سفت‌تر کرد.
- عابد بی‌خیال شو. مجبورم نکن کاری رو بکنم که نباید.
- تو گفتی و منم باورم شد!
این رو گفتم و با آرنج به شکمش کوبیدم. دادی کشید و شکمش رو چسبید. با استفاده از غفلتش یه قدم فاصله گرفتم و به طرفش چرخیدم.
- من رو خر فرض نکن احسان. خود احمقم اوکی دادم نزدیک دختره شی. چطور از نزدیک نتونستی ببینیش؟ اونم تویی که اونقدر نترسی که با دخترای محل دیگه می‌پری؟
هنوز می‌خواست همه چیز رو انکار کنه و من همچنان خشمگین بودم. قبل از اینکه حرف‌هاش رو تکرار کنه، قدمی جلو گذاشتم تا دعوا رو از سر بگیرم. تشنه درگیری بودم. جنجال می‌خواستم! اما خسته بودم. برای بار دوم فکرم رو خوند و قبل از اینکه حمله رو شروع کنم، قدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #117
حق داشت انقدر تعجب کنه. این همون چیزی بود که خودمم هیچ توضیحی براش نداشتم.
- من نبودم.
گفت:
- پس چرا... .
- نمی‌دونم! هر چی فکر می‌کنم می‌بینم... .
درست وسط کلامم، یه مرتبه یه خاطره تو ذهنم تداعی شد. روزی رو که با حالت غیر طبیعی و به دنبال کاهو به خونه عمو مهدی رفتم به یاد آوردم. نکنه...تند تند سرم رو به چپ و راست تکون دادم. نه، این امکان نداشت! من تو سیاه‌ترین حالت خودم دست به چنین جنایتی نمی‌زدم. من حیوون نبودم که به کسی دست درازی کنم.
- نه من نبودم. مطمئنم من نبودم.
- اگه تو نبودی پس چطور راضی شدی دختره رو عقد کنی؟
- مرتضی مجبورم کرد. تهدید کرد اگه تن به خواسته‌‌شون ندم مادرم رو طلاق میده. پای آبروی خانوادگیشون در میون بود.
- بابات عجب ناکِسی بوده و ما خبر نداشتیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #118
برای رسیدن به مکانی که یه زمانی قرارگاه لحظات عاشقانه‌مون بود، کلی راه رو پیاده طی کردم. نمیشد تو محلِ یک کلاغ چهل کلاغ ما قرار ملاقات گذاشت، کم به اشکال مختلف آبروریزی نکرده بودم‌ و دلم یه جدیدش رو نمی‌خواست. اما به جاش اینجا همیشه خلوت و بی‌صدا بود. یه تک درخت، کنار یه جاده خاکی و فرعی. دور و اطراف تا چشم کار می‌‌کرد زمین‌های خالی و ناتموم بود که تابستون‌ها مردم روستاهای پایین شهر، داخلشون گندم و جو کشت می‌کردن. زیر سایه درخت توت ایستادم و منتظر موندم. دیری نپایید که حضورش با صدای قدم‌هاش اعلام شد. از پشت تنه درخت بیرون اومدم و با دیدنش ابروهام بالا پرید. خبری از چادر مشکی نبود، به جاش مانتوی سفید با خط‌های باریک مشکی به تن داشت. یقینا با اون کفش‌های پاشنه بلند برای رسیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #119
بدون لحظه‌ای مکث و تردید موبایلم رو بیرون آوردم و مشغول تماس گرفتن شدم. درسا گفت:
- به کی می‌خوای زنگ بزنی؟
گوشه لبم رو جوییدم و گفتم:
- به همون بی‌ناموسی که این فیلم رو برات فرستاده.
جلو اومد و بازوم رو گرفت. با لحن ترسیده و ملتمسی گفت:
- نه تو رو خدا...پارسا بفهمه من تو رو دیدم خون به پا می‌کنه!
تای ابروم بالا رفت. پارسا خون به پا می‌کرد؟! عجب!
- غلط کرده.
تماس وصل شد. به محض شنیدن صدای پارسا گفتم:
- پاشو بیا به این آدرسی که برات می‌فرستم.
صدای متعجبش بعد از چند ثانیه مکث به گوشم رسید:
- عابد؟!
حق داشت. خیلی وقت بود باهم حرف نزده بودیم. با قطع تماس، مکالمه در همون نقطه به پایان رسید. چهره درسا پر از ترس و تشویش بود.
- الان من چی بهش بگم؟
ترس اون برام اهمیت نداشت. آدرس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #120
از دور پراید 111 سفیدی نزدیک اومد و تو فاصله بیست متریمون متوقف شد. قامت ریز پارسا رو تشخیص دادم که از ماشین پیاده شد. از پای درخت بلند شدم و گفتم‌:
- یه سری حرفا رو نمیشه زد. در مورد رابطه‌مون متاسفم. نمی‌خواستم اینجوری تموم شه.
موشکافانه بهم زل زد. از کنارش گذشتم و چند قدم دورتر، دست به سینه منتظر رسیدن پارسا شدم. اضطراب درسا رو احساس می‌کردم. از دور اخم‌های پارسا رو تشخیص دادم. از دیدن درسا همراه من متعجب و عصبانی بود. نزدیک که شد، برای ثانیه‌هایی بهم نگاه کردیم. بعد رو کرد به درسا و گفت:
- تو چرا اینجایی؟
درسا که ایستاده بود، دست و پاش رو جمع کرد. پوزخند زدم و گفتم:
- می‌خواست از عشق قدیمیش خداحافظی کنه.
- مزخرف نگو!
از لحن تندش پوزخندم عمیق‌تر شد. با من سر شاخ نمیشد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا