- تاریخ ثبتنام
- 31/10/20
- ارسالیها
- 538
- پسندها
- 4,269
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #111
توپم پر بود و آتیشم تند! میخواستم عازم جنگ بشم. جنگ با مارهایی که روی خودشون اسم رفیق گذاشته بودن. یه مقدار پول از سیاوش قرض کرده بودم که تا مدتی جوابگوی نیازهام بود. اگه اتفاق خاصی نمیافتاد، با پولِ صندوقچه بدهکاریم رو صافِ صاف میکردم و خودم رو از این وضعیت در میآوردم. آدم قرض گرفتن و زیر دین کسی رفتن نبودم، اما رفتار گرم سیاوش باعث میشد احساس بدی نداشته باشم. برای کم شدن خرج و مخارج، اتوبوس رو ترجیح دادم و دو ساعت و نیم بعد، پا به محلهای گذاشتم که همین چند هفته پیش با شقاوت ازش رونده شدم. از اونجایی که عمارت بالای محل بود، مسافت طولانی در پیش داشتم. برخلاف انتظار، نگاه در و همسایه رنگ خاصی نداشت. خیلی عادی از کنارشون رد میشدم و گهگاهی سلامی زیر لب میدادم. خدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش