- تاریخ ثبتنام
- 31/10/20
- ارسالیها
- 538
- پسندها
- 4,269
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #121
حرفی نزد. اصلا چی میخواست بگه؟ چیزی تو چنته نداشت. سری به تأسف تکون دادم و به درسا که کمی دورتر ایستاده بود نگاه کردم.
- دایی به این پولداری داشتی و همیشه از نداری مینالیدی؟
با اخم گفت:
- تو هیچی از روابط فامیلی ما نمیدونی.
- نه نمیدونم، راستش رو بخوای بعد چند سال رفاقت به این نتیجه رسیدم که من هیچی ازت نمیدونم. اما الان فهمیدم که تو چه آدم پَست و دو رویی بودی و خبر نداشتم. درسته، شاید هیچوقت نتونم به درسا ثابت کنم اون شب دقیقا چه اتفاقی افتاده، اما حداقل میتونم با حرفام شَک به جونش بندازم. شَکی که مثل خوره بیفته به جون رابطهتون. بالاخره توام کم گندکاری نداشتی!
ترس رو تو نگاهش دیدم. حتی میتونستم احسان و علیاکبر و مجید رو شاهد بگیرم. خیلی چیزها ازش میدونستم که...
- دایی به این پولداری داشتی و همیشه از نداری مینالیدی؟
با اخم گفت:
- تو هیچی از روابط فامیلی ما نمیدونی.
- نه نمیدونم، راستش رو بخوای بعد چند سال رفاقت به این نتیجه رسیدم که من هیچی ازت نمیدونم. اما الان فهمیدم که تو چه آدم پَست و دو رویی بودی و خبر نداشتم. درسته، شاید هیچوقت نتونم به درسا ثابت کنم اون شب دقیقا چه اتفاقی افتاده، اما حداقل میتونم با حرفام شَک به جونش بندازم. شَکی که مثل خوره بیفته به جون رابطهتون. بالاخره توام کم گندکاری نداشتی!
ترس رو تو نگاهش دیدم. حتی میتونستم احسان و علیاکبر و مجید رو شاهد بگیرم. خیلی چیزها ازش میدونستم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش