• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 182
  • بازدیدها 6,759
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
حرفی نزد. اصلا چی می‌خواست بگه؟ چیزی تو چنته نداشت. سری به تأسف تکون دادم و به درسا که کمی دورتر ایستاده بود نگاه کردم.
- دایی به این پولداری داشتی و همیشه از نداری می‌نالیدی؟
با اخم گفت:
- تو هیچی از روابط فامیلی ما نمی‌دونی.
- نه نمی‌دونم، راستش رو بخوای بعد چند سال رفاقت به این نتیجه رسیدم که من هیچی ازت نمی‌دونم. اما الان فهمیدم که تو چه آدم پَست و دو رویی بودی و خبر نداشتم. درسته، شاید هیچوقت نتونم به درسا ثابت کنم اون شب دقیقا چه اتفاقی افتاده، اما حداقل می‌تونم با حرفام شَک به جونش بندازم. شَکی که مثل خوره بیفته به جون رابطه‌تون. بالاخره توام کم گندکاری نداشتی!
ترس رو تو نگاهش دیدم. حتی می‌تونستم احسان و علی‌اکبر و مجید رو شاهد بگیرم. خیلی چیزها ازش می‌دونستم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
زل زدم تو چشم‌هاش. اجازه ندادم نفرت از قلبم بالا بیاد و از چشم‌هام بیرون بزنه. با لحن ملایمی گفتم:
- بدست آوردن اعتماد نیازمند زمانه. بهم زمان بده تا خانوم کوچولوی من باشی.
لحظاتی خیره نگاهم کرد. حرکت کرد به سمت اتاق خواب و قبل اینکه در رو ببنده گفت:
- من کوچولو نیستم.
***
- چِتِه؟
-... .
- عابد؟
-... .
- هوی! کری مگه؟
با سقلمه‌ای که به پای دراز شده‌ام به روی لبه‌ی نرده‌های فلزی خورد، با تأخیر چشم از حلقه برداشتم و متوجه نگاه موشکافانه سیاوش که سمت دیگه‌ی تراس نشسته بود شدم. حلقه رو دور از چشمش کف دستم قایم کردم و صدام رو صاف کردم.
- چی شده؟
- میگم چته؟ میزون نیستی چند وقته.
تو تراس آشپزخونه خوابگاه بودیم. پشت سرمون لباس‌های شسته شده بچه‌ها روی بند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #123
من رو کشید و مجبورم کرد از روی صندلی بلند شم. نوچی گفتم و به اجبار همراهش شدم. لباس پوشیدیم و عین یه اردک که دنبال مادرش میره، پِی‌اش رفتم. کنجکاوی نمی‌کردم، فقط پشت سرش راه می‌رفتم. حس و حال سوال و جواب نداشتم. کمی بیشتر از یه هفته میشد که تابان رو ندیده و از حالش بی‌خبر بودم. خودم که دل و جرعتش رو نداشتم، اما امیدوار بودم بلایی سرش اومده باشه و هم من و هم خودش رو از این مصیبت نجات داده باشه! تو این مدت مشغولی به کاری شدم که حقوقش بدک نبود. کاری که مهرسا برام پیدا کرد. کنار ساختمون خوابگاه‌های پسرونه و دخترونه، دو تا بوفه بود که یه زن و شوهر اداره‌اش می‌کردن. از اونجایی که مهرسا با زن آشنا بود، فهمیده بود شوهره یه نفر رو برای کمک لازم داره. چهار روزی میشد تو بوفه که بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #124
به سختی سختی نگاهم رو از دختره جدا کردم. به جز مهرسا، بقیه با کنجکاوی توأم با بی‌اعتمادی نگاهم می‌کردن. یه مرد حدود 35 ساله‌ که روی تخت نشسته بود، به من اشاره کرد و گفت:
- معرفی نمی‌کنی سیا؟

تقریبا از همه آدم‌هایی که تو کافه بودن سن بیشتری داشت. اکثرا زیر بیست و پنج بودن و کمی عجیب بود که با این سن بین اون‌ها نشسته بود. سیاوش با فشار دست من رو به جلو هل داد.
- عابد جان دوست و هم اتاقی بنده. یه جوون کله خراب دیگه! پسر خوبیه. مطمئنم ازش خوشتون میاد.
- اونقدر خوب هست که آوردیش اینجا؟
- صد البته!
نمی‌دونم اشتباه دیدم یا نه، اما چشم‌های سیاوش موقع گفتنش برق زد. کنجکاویم بیشتر و حس بدم تشدید شد. اینجا کجا بود؟ این آدم‌ها کی بودن؟
- حرفت سنده... .
مرد این رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #125
دختره گفت:
- شاید فکر می‌کنن کار از کار گذشته و تایمی برای جلوگیری از فاجعه ندارن. یا شاید چون براشون هزینه داره؟
کمی خم شدم تا دوباره نگاهش کنم. نمی‌دونم چرا انقدر دوست داشتم نگاهش کنم! ایرج به زیر خنده زد، یه خنده‌ی به ظاهر بی‌دلیل.
- هزینه؟ طناز جان هزینه آخرین نگرانیشونه. خیلی مونده تا بدونید با چی طرفین.
وقتی دختره حرف می‌زد، فرصت کردم بهتر براندازش کنم. از همون لحظه اول نمی‌دونم درست می‌دیدم یا نه، اما رنگ چشم‌هاش آبی تیره بود. یه رنگ خاص که تا حالا نظیرش رو ندیده بودم. یه مقدار از موهای طلایی رنگش از زیر شال سفیدی که به سر داشت دیده میشد. پوست گندمی و صورت کشیده‌ای داشت. نکته قابل توجه دیگه صورتش، حلقه کوچیک‌ فلزی بود که از بینی عروسکیش آویزون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #126
عصبی شدم و تن صدام بالا رفت:
-‌ گوش کن ببین چی میگم حاجی، تو این دنیا تنها کسی که حق داره برام روضه بخونه شمایی! مجبورم کردی دختری رو بگیرم که پس مونده یکی دیگه ست و جالب اینه هنوزم طلبکاری. کدوم غیرت؟ کدوم زندگی؟ خواب دیدی خیر باشه!
- مثل اینکه یادت رفته چی بهت گفتم. بخوای گردن‌کشی کنی و پات رو از گلیمت درازتر کنی، همون کاری رو می‌کنم که نباید!
خب، منظورش رو واضح‌تر از این نمی‌تونست برسونه. یه بار دیگه از خباثت مرتضی یکه خوردم. وقتی سکوتم رو دید، گفت:
- همونجوری که بهت گفتم، همین امروز برمیگردی خونه پیش دختره. اینکه زیر سقف خونه‌تون چیکار می‌کنید به من دَخلی نداره، اما اینکه بقیه فکر کنن شما با همین چرا! حواست باشه عابد، پات رو کج بذاری، قلمش می‌کنم!
این منصفانه نبود. یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #127
صدایی به گوشم خورد و شاخک‌هام تیز شد. از بالکن بیرون اومدم و خودم رو فوری به پذیرایی رسوندم. درِ حموم واقع تو راهروی ورودی باز بود و تابانِ سراسیمه، در حالیکه فقط یه حوله‌ی سفید به دور خودش پیچیده بود و به سرعت به
سمت من می‌اومد، از دیدنم وسط راه خشکش زد. ایستاد و بهت زده گفت:
- تویی؟
منم دست کمی ازش نداشتم. نگاهم برای چند ثانیه کوتاه خیره موهای فر نم دارش شد. تو حالت خیس بیشتر از قبل برق می‌زدن و این برق، چشم من رو میزد. دوباره به فکر موهای خودم افتادم که حالا نسبتا بلند بودن، اما هنوز با اندازه قبلی خودشون سانتی‌مترها فاصله داشتن. مصببش تابان بود. این وارسی فقط سه ثانیه طول کشید. عصبانیتم به تمام احساسات دیگه‌ام چربید. با چهار قدم بلند خودم رو بهش رسوندم و فرصتی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #128
میگن تو موقعیت‌های سخت و بُغرنج و زمانی که آدمی در تنگنا قرار داره، «حمله» برای اون بهترین دفاعه. برای آحاد مردم این یه جمله عبرت آموز، برای من اما یه تلخیِ محنت‌آور بود! چرا که جای موندن و رو‌به‌رو شدن با علتِ این شوریده حالی، دُمم رو گذاشتم روی کولم و با بزدلیِ تمام، فرار رو بر قرار ترجیح دادم.
چهل و هشت ساعت گذشته بود و همچنان تموم دغدغه من، فراموشی تصویری خوش رنگ از قامتِ تابان بود. چهل و هشت ساعت زمان کمی نبود. می‌خواستم ها، از صمیم قلبم می‌خواستم این گناه نابخشودنی از یادم بره، لعنتی نمی‌شد که نمی‌شد! روی دیوار ذهنم به صورت کوبشی حک شده بود. هر کار می‌کردم از ذهن نمی‌رفت که نمی‌رفت. ندید بدید نبودم، حتی قبل درسا شیطنت‌هایی داشتم؛ اما این یکی فرق داشت. اعترافش برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #129
عضلات درهم پیچیده و شونه‌های پهنش نشون می‌داد که حداقل دو سه سالی بدنسازی رو حرفه‌ای دنبال میکنه. ساختن این عضلات سخت بود و من هیچ انگیزه‌ای برای سختی کشیدن نداشتم. تمرین رو رها کرد و حوله رو از داخل کوله‌اش برداشت. نفس زنان کنارم روی نیمکت نشست و مشغول پاک کردن عرق بدنش شد.
- به جز بحث سلامتی و این داستانا، یکم برای خودت وقت بذار. به نظرم تنها ایرادت اینه یه کوچولو لاغری که با یه دوره شیش ماهه حل میشه. تو دخترا رو نمی‌شناسی. نمی‌دونی چطور برای هیکلی که ساخته شده باشه غش و ضعف می‌کنن.
شیطنت‌های این چند وقته باعث میشد به این فکر بیفتم که تمام فکر و ذهن سیاوش، جلب توجه و نزدیک شدن به دخترهاست. درحالی که می‌دونستم جزو دانشجوهای ممتاز رشته‌اش محسوب میشه و از همه مهم‌تر، یه دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #130
من رو نمی‌شناخت، وگرنه به خودش جرعت نمی‌داد کلمه «خوش‌شانس» رو در مورد من به کار ببره. با نگاهی عمیق بهش، خواستم بدونم منظورش از اینکه می‌خواسته مخ طناز رو بزنه چیه. منظورش قبل دوست شدن با مهرسا بوده یا بعدش؟ پرسید:
- خب، طناز رو می‌خوای یا نه؟
هنوز صد در صد مطمئن نبودم و یکم این پا و اون پا کردم. موبایلش رو از ساکش برداشت و تماس گرفت.
- چیکار می‌کنی؟
- از تو که آبی گرم نمیشه، باید خودم دست به کار بشم.
گوشی رو به دستم داد و صدای خفیف بوق تماس رو شنیدم. خیره نگاهش کردم و سیاوش شونه بالا انداخت. طولی نکشید که صدای دخترونه‌ای از پشت خط گفت:
- جانم سیا.
سیاوش برام چشم و ابرو اومد. پوفی کشیدم و موبایل رو به گوشم چسبوندم. حرفم نمی‌اومد. مغزم قفل بود و کلمه یافت نمی‌کردم. بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا