- ارسالیها
- 694
- پسندها
- 3,752
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #171
نور آبی رنگ او را در بر گرفت. برای لحظهای بدنش سبک شد. همین که پلک زد در طبقهی اول بود. الایس فوراً سمت درهای بلند آشپزخانه رفت. همین که در را گشود بخار و انواع و اقسام بوهای اشتهابرانگیز به مشامش هجوم آورد. نه تنها بو بلکه انواع و اقسام فحشها و القاب به گوشش رسید. چشم سرآشپز ملاقه به دست به او افتاد. از دیدن آن کتپایر وسواسی بیمار اخمی در هم کشید:
- دیگه چی میخوای الایس؟ غذای اعلیحضرت نیم ساعت دیگه حاضره.
رنگ رخ الایس زرد شده بود. آب دهانش را به زحمت قورت داد و فریاد کشید:
- اعلیحضرت داره میاد!
تمام سروصدای دیوانهکننده درون آشپزخانه در یک آن ساکت شد. چشمان تمام آشپزها و کمک آشپزها روی الایس بازگشت. تنها صدای جیزجیز و قلقل غذاها به گوش میرسید. این تنها سکوت قبل از طوفان بود...
- دیگه چی میخوای الایس؟ غذای اعلیحضرت نیم ساعت دیگه حاضره.
رنگ رخ الایس زرد شده بود. آب دهانش را به زحمت قورت داد و فریاد کشید:
- اعلیحضرت داره میاد!
تمام سروصدای دیوانهکننده درون آشپزخانه در یک آن ساکت شد. چشمان تمام آشپزها و کمک آشپزها روی الایس بازگشت. تنها صدای جیزجیز و قلقل غذاها به گوش میرسید. این تنها سکوت قبل از طوفان بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش