• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 60.0%
  • خوب

    رای 1 10.0%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 10.0%
  • ریجس

    رای 2 20.0%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 1 10.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
قصر پادشاهی ماه خونین

پادشاه شق و رق در اتاق ریسوس ایستاده بود. تنها نشانه‌ی زنده بودنش نفس‌هایی بود که پیاپی از پس یکدیگر می‌آمدند. شانه‌های قدرتمندش فرو افتاده بود. شانه‌هایی که حتی در سخت‌ترین شرایط، قدرت و استقامت صاحبش را نمایش می‌گذاردند. بی‌صدا با همان چشمان آبی بی‌تلألو و بی‌حسش اتاق را از نظر گذراند.هنوز می‌توانست صدای خنده‌های پر از شادی پسرکش را بشنود.
آهسته پلک زد. گام‌هایی شادمانه و پر از جست و خیز به اطراف برداشته می‌شد. می‌توانست ریسوس کوچکش را ببیند. خنده‌های پر از رهایی پسرک، قلب پادشاه را می‌آزرد. ریجس آهی کشید. گویی می‌توانست رشد و نمو پسرش را نظاره‌گر باشد. پادشاه خیره به مبل‌های میان اتاق شد.ریسوس کوچک اکنون کمی بزرگتر شده بود. روی مبل‌های سفید سلطنتی در کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
شبگرد دوم
×غلی برای فرار×

والاکیا، هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح

پاهای باریک و پر از زخمش را با درد از سوزش آفتاب جمع کرد. از سوراخ‌های ریز و درش روی سقف آن برجک زندانی، نور آفتاب بی‌رحمانه به داخل می‌تابید. ریجس کوچک در گوشه‌ای خودش را میان آن غل و زنجیر سنگین نقره جمع کرده بود. رد کبود زنجیرها روی بدن استخوانی کوچکش به وضوح به چشم می‌خورد. با ترس از نزدیک‌ترین بارقه‌ی نور خودش را بیش از پیش جمع نمود.
آن بارقه‌های درخشان دشمنان قسم‌خورده‌اش بودند. هر روز مجبور بود که جایش را مدام عوض کند تا پوست کبود و زخمی‌اش بیش از این آسیب نبیند و درد سوختگی بر درد شلاق‌های پر از نفرت پدرش اضافه نشود. صدای بال زدن او را وادار به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
همان مقدار کم گوشت و خون هم به او انرژی یک هفته بیشتر زنده ماندن یا بهتر بود بگوییم بیشتر زجر کشیدن را می‌داد. یولیان، صورت کوچک ریجس را نوازش نمود:
- ببخشید؛ اما فقط تونستم همینو از بین نگهبانا رد کنم.
نور سرخ آفتاب روی نیمی از صورت برادرش افتاده بود. ریجس می‌دید که نور آفتاب، پوست سفید برادرش را نمی‌سوزاند. چشمان آبی‌اش را از برادرش دزدید. حتی آفتاب نیز از وجود منحوس او متنفر بود. یولیان عقب‌نشینی کوچک برادرش را دید:
- ریجس؟ چیزی شده؟
ریجس دستان استخوانی‌اش را با شرمندگی جمع کرد و روی زانوان باریکش نهاد:
- همه از من متنفرن... حتی نور هم از من بدش میاد!
یولیان با گنگی اخمی کرد و چهره‌اش در هم پیچید:
- منظورت چیه؟
ریجس با بغض از درون سایه به نور آفتاب اشاره کرد:
- منظورم اونه. منو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
واهمه داشت از روزی که یولیان را از دست بدهد. روزی که آخرین پشتیبانش را در آن دنیای ظالم از دست بدهد. ریجس دست روی سر و صورتش گذاشت و همانند جنینی بی‌گناه در خودش پیچید. تیموتئوس شلاق چرمی را از کمرش جدا کرد و بالا برد. شلاق زوزه کشان هوا را شکافت و بر تن باریک و رنجور پسرک فرود آمد. صدای جیغش به هوا خاست:
- آخ!... درد .... داره... آآآآی!... نزن!
تیموتئوس بی‌تأمل شلاق را بالا می‌برد و بر تن پسرکی که او را از خون خویش نمی‌دانست، فرود آورد. پسری که با به دنیا آمدنش نحوست را به زندگی او آورده بود. باعث شده بود که او النورا را با دستان خودش بکشد. مگر او چه کم داشت که همسر زیبارویش به سراغ ویلسمان رفته بود؟ هر چه می‌گذشت نفرت درونش شعله‌ور تر می‌شد و با قدرت بیشتری شلاق را بر تن آن پسرک نحس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
تیموتئوس صورت باریک و رنگ‌پریده‌اش را مالید و دست به سینه شد:
- من به جای پدرم روی تخت نشسته بودم. به خاطر حرف اطرافیان من هم به ویلسمان مشکوک شده بودم. به نظرم اونا درست می‌گفتن. ویلسمان داشت از همه‌مون انتقام می‌گرفت. من بدون تحقیق دستور تبعید بیست ساله‌ی اون رو دادم.
نگاه اندوهناک تیموتئوس روی یولیان برگشت:
- وقتی که ویلسمان برگشت، تو تازه یادگرفته بودی تاتی‌تاتی راه بری. من تازه احساس خوشبختی کرده بودم. وقتی که اون برگشت حس می‌کردم که زندگی بیرون از این عمارت امن اون رو قوی‌تر کرده. یه جورایی احساس ناامنی می‌کردم و سعی داشتم که روز به روز قوی‌تر بشم.
تیموتئوس برگشت و آرنج‌هایش را روی سنگ خاکستری سرد نهاد. نسیم شبانگاهی موهای بلند سیاهش را در هم آمیخت. سرش را پایین آورد و نگاهش را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
سرش را چرخاند. چشمان زیبای آبی‌اش به یکباره گر گرفتند و همانند دو ذغال گداخته از دل جهنم سر برآوردند. صدایش دو رگه گشت:
- اما فکر نکن من اشتباه پدرم رو تکرار کنم و بهت اجازه بدم که بزرگ بشی و بشی موی دماغ. همون روزی که یولیان بمیره تو هم باهاش جون می‌دی!
صدای قهقهه‌ی آرام و لطیفش در دل شب پیچید. بال‌های زردش را بر هم کوفت و در میان ستارگان درخشان به پرواز درآمد.
***
یک هفته بعد

صدای جیرجیرک‌های داخل حیاط روی اعصاب ویلسمان راه می‌رفت. روی میز مهمانی دستش را دراز کرد و سرش را روی آن نهاد. با نوک انگشت روی لبه‌ی جام مفرغی‌اش بازی کرد. تمرکزش را از روی جام برداشت و به جایگاه تیموتئوس چشم دوخت. تیموتئوس درست در بالای سه پله و پشت میز اختصاصی نشسته بود و با پسر و همسر جدیدش خوش و بش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
عادت شنیعی بود. معمولاً قربانیانش شامل دختران و زنان جوان می‌شدند. ویلسمان آن زنان و دختران بیچاره را در تاریکی غروب میان جنگل رها می‌کرد و همانند حیوانی درنده آهسته و پیوسته به تعقیب و ترساندن آن‌ها می‌پرداخت؛ تا جایی که قربانی از فرط نومیدی و دهشت بی‌اراده روی زمین می‌افتاد و تسلیم مرگش می‌شد. زیر لب زمزمه کرد:
- مرد بی‌نوا! اول زنش و حالا هم پسرش.
از روی صندلی چوبینش برخاست و آرام تالار را با نگاهی کشدار و پر افسوس به تیموتئوس، ترک گفت.
***
برج زندان

در سلول باز شد و یولیان مبهوت به داخل سلول پرت گشت. نگاهی خصمانه به نگهبان‌ها انداخت:
- این یه پاپوشه! من کاری نکردم!
نگهبان‌ها در را بی‌هیچ حرف اضافه‌ای بستند و رفتند. صدای غل و زنجیر آشنایی، یولیان چسبیده به در پولادین را به خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
یولیان از درد و بدبختی روی کف زندان دو زانو نشسته بود. افکار درمانده‌اش همانند موج دریا به هر سو می‌غریدند. دستان استوارش به عنوان تکیه‌گاه روی زمین صاف ایستاده بود. صدای دور شدن قدم‌های ویلسمان در گوش‌های نوک تیزش می‌پیچید.لب گزید و با اضطراب به برادر کوچک بی‌گناهش نگاهی انداخت. نقشه‌ای دیوانه‌وار مخش را می‌جوید. نگاه سیاه سرگشته‌اش، او را سمت ریجس کشاند:
- گوش کن ریجس! فردا هر اتفاقی هم که افتاد تو باید فرار کنی!
چشمان گود رفته‌ی ریجس پر از حس ترس شد:
- اما... داداش!
یولیان با دستانش دو طرف صورت لاغر و چرک ریجس را گرفت. چشمان سیاهش پر از برق امید بود:
- ریجس! خواهش می‌کنم. فردا من رو اعدام می‌کنن. بعید نیست که جفتمون رو جلوی نور آفتاب بسوزونن.
ریجس خوب معنای سوختگی با نور آفتاب را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
طولی نکشید که ریجس در میان سربازان پدرش محاصره شد. دندان‌هایش را روی هم فشرد. چیزی از درونش به طغیان افتاده بود. چیزی که تمام این سال‌ها سرکوب می‌شد. جادو همراه با خشم در رگ‌های تنش غرید و پیش رفت. چشمانش را بست و با درد تمام احساساتش را بیرون ریخت.ویلسمان در طبقه‌ی پایین به چهارچوب در تکیه زده بود. با آن چشمان آبی بی‌احساس، پسرک را زیر نظر داشت.
پسرکی که تنها با نعره‌اش باعث شده بود که زمین بلرزد. تمام بدن ویلسمان برای فرار و نجات خود ضجه می‌زد. درست در لحظه‌ی آخر به حرف غریزه‌اش گوش نمود و پا به فرار گذاشت. ساقه‌های سرخ و پر از خار از درون زمین بیرون زدند.ریجس چشمان سرخش را گشود. مردمک چشمانش به باریکی یک خط بدل گشته بودند. نعره‌ی پر درد دیگری سر داد.
ساقه‌های خار یکی پس از دیگری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,352
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
ریجس تا جایی که توانست از آن سربازان دور شد. ساعتی در آن جنگل سرسبز سرگردان بود. گهگداری صدای بغبغوی قرقاولی را می شنید اما موفق به صید آن پرندگان تیز و هشیار نمی‌شد. با خستگی چشمان آبی‌اش را در حدقه چرخاند. تشنگی لب‌های سرخش را چاک داده بود. هوا را آهسته بویید. بوی آب شامه‌اش را نوازش می‌داد.لنگ لنگان از تپه‌ی پر از درخت بالا رفت.
نگاه خمار خسته‌اش به دریاچه‌ی کوچک میان جنگل افتاد. از روی خاک به پایین لیز خورد تا به دریاچه‌ی کوچک رسید. نیلوفر‌های سفید و صورتی دور تا دور دریاچه را در آغوش گرفته بودند. با احتیاط به دریاچه‌ی جنگلی نزدیک شد.مساحت آن دریاچه تقریبا صد و پنجاه متری می‌شد که درختان از هر طرف بر کناره‌های دریاچه سایه افکنده بودند. ریجس آهسته و خمیده جلو رفت.
رد دست و پاهایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا