- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 751
- پسندها
- 4,311
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 12
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #11
قصر پادشاهی ماه خونین
پادشاه شق و رق در اتاق ریسوس ایستاده بود. تنها نشانهی زنده بودنش نفسهایی بود که پیاپی از پس یکدیگر میآمدند. شانههای قدرتمندش فرو افتاده بود. شانههایی که حتی در سختترین شرایط، قدرت و استقامت صاحبش را نمایش میگذاردند. بیصدا با همان چشمان آبی بیتلألو و بیحسش اتاق را از نظر گذراند.هنوز میتوانست صدای خندههای پر از شادی پسرکش را بشنود.
آهسته پلک زد. گامهایی شادمانه و پر از جست و خیز به اطراف برداشته میشد. میتوانست ریسوس کوچکش را ببیند. خندههای پر از رهایی پسرک، قلب پادشاه را میآزرد. ریجس آهی کشید. گویی میتوانست رشد و نمو پسرش را نظارهگر باشد. پادشاه خیره به مبلهای میان اتاق شد.ریسوس کوچک اکنون کمی بزرگتر شده بود. روی مبلهای سفید سلطنتی در کنار...
پادشاه شق و رق در اتاق ریسوس ایستاده بود. تنها نشانهی زنده بودنش نفسهایی بود که پیاپی از پس یکدیگر میآمدند. شانههای قدرتمندش فرو افتاده بود. شانههایی که حتی در سختترین شرایط، قدرت و استقامت صاحبش را نمایش میگذاردند. بیصدا با همان چشمان آبی بیتلألو و بیحسش اتاق را از نظر گذراند.هنوز میتوانست صدای خندههای پر از شادی پسرکش را بشنود.
آهسته پلک زد. گامهایی شادمانه و پر از جست و خیز به اطراف برداشته میشد. میتوانست ریسوس کوچکش را ببیند. خندههای پر از رهایی پسرک، قلب پادشاه را میآزرد. ریجس آهی کشید. گویی میتوانست رشد و نمو پسرش را نظارهگر باشد. پادشاه خیره به مبلهای میان اتاق شد.ریسوس کوچک اکنون کمی بزرگتر شده بود. روی مبلهای سفید سلطنتی در کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش