- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 804
- پسندها
- 4,671
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 12
- نویسنده موضوع
- #11
شبگرد دوم
×غلی برای فرار×
×غلی برای فرار×
والاکیا، هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح
پاهای باریک و پر از زخمش را با درد از سوزش آفتاب جمع کرد. از سوراخهای ریز و درش روی سقف آن برجک زندانی، نور آفتاب بیرحمانه به داخل میتابید. ریجس کوچک در گوشهای خودش را میان آن غل و زنجیر سنگین نقره جمع کرده بود. رد کبود زنجیرها روی بدن استخوانی کوچکش به وضوح به چشم میخورد. با ترس از نزدیکترین بارقهی نور خودش را بیش از پیش جمع نمود.
آن بارقههای درخشان دشمنان قسمخوردهاش بودند. هر روز مجبور بود که جایش را مدام عوض کند تا پوست کبود و زخمیاش بیش از این آسیب نبیند و درد سوختگی بر درد شلاقهای پر از نفرت پدرش اضافه نشود. صدای بال زدن او را وادار به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.