• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سقوط یک مرد | فلورا کاربر انجمن یک رمان

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,938
پسندها
4,221
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
امیر را از دور دیدم که با دیدنم لبخندی زد.
- چه‌طوری بی‌معرفت؟ آرین گفت قراره بیایی ولی باور نکردم به خودش هم گفتم سورن اگه کلاهش هم بیوفته اینجا دیگه سراغش رو نمی‌گیره.
دستش را فشردم.
- نوری اصرار داشت بیام، ظاهرا استاد نیست.
- آره یکی از کتاب‌های ترم دوم رو فکر کنم باید تدریس کنی.
سری تکان دادم
- نمای داخلی هم عوض شده یا فقط بیرون؟
- داخل یه طوری تغییر کرده که وقتی برای تعیین واحد اومدم یه لحظه حس کردم اشتباه اومدم. فقط اتاق نوری تغییر نکرده اونم خودش خواسته بود.
ابروهایم را بالا انداختم
- که این طور
نگاهی به اطراف انداخت و خنده‌ی بلندی سر داد
- نگاه کن بچه‌ها چه‌طور دارن نگاهت می‌کنند!
- اشکالی داره مگه؟ جای تو رو گرفتن.
- خیلی مزخرف میگی سورن!
ورودی در سالن ایستادم
- کارم تموم شد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,938
پسندها
4,221
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
- آهای سورن نکنه لالی؟! من این همه فک زدم؛ اگه به یه خر این همه ابراز احساس می‌کردم یه عرعری می‌کرد. اگه قدرت کلام نداری به این دانشجو‌ها چه‌طور قراره درس یاد...
نوری چشم غره‌ای به حرف رادین رفت و توپید.
- پسر بذار سورن هم دو دقیقه حرف بزنه ببینم چی‌ می‌گه اصلاً! از وقتی اومدی یکسر داری حرف می‌زنی.
- بیا نو که اومد به بازار رادین شد شلغم!
غریدم.
- رادین خفه‌شو.
- دو کلوم از زبون قربونی جلو پای عروس!
سری از روی تاسف تکان دادم.
- آقای نوری متاسفم ولی من نمی‌تونم مسئولیت تدریس رو به عهده بگیرم
نوری روبه من کرد و بعد با آرامش پرسید:
- چرا پسرم؟ خودت مشکلی داری یا بحث چیز دیگه است؟
- اولین مشکل این هست که وقت کافی ندارم بعد هم...
رادین ناگهانی وسط حرفم پرید.
- برو بابا چهار تا خونه می‌کشی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,938
پسندها
4,221
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
تعجب نشسته در نگاهش را بیخیال شدم.
- هنوز هم من رو دست کم می گیری نکنه ناراحتی که یاس و علی رو مهمون خونه مامان و بابات کردم؟
و دوباره بلند خندیدم و آرام روی شانه‌اش کوبیدم.
- یکم وا بده پسر. یاس من همیشه آبروداری می‌کنه و تو مهمونی‌ها کم غذا می‌خوره. علی هم به لطف یاس یاد گرفته به اندازه سهم خودش بخوره. باور کن خرجی زیادی برای عزیزات ندارند.
بلند شدم و سرم را به گوشش نزدیک کردم و پچ زدم:
- سعی کردم طوری خبر بدم که تعجب نکنی ولی تو گاو‌تر از اون حدی که فکر می‌کردم هستی رفیق. اون قدر که هنوز هم حال من رو تشخیص نمیدی.
آدرس خانه‌ام را داخل دفترچه‌ای که روی میزش بود نوشتم و آن را روی میز گذاشتم و با گفتن می‌بینمت بیرون آمدم. واقعیت این بود که آن‌قدر خسته‌ام که حس می‌کنم حین بازی بدبختی‌هایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,938
پسندها
4,221
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
با این حرف لبخند نصفه نیمه‌ای روی لب‌هایم شکل گرفت. پس خوب افشاری را می‌شناسند که چنین در مقابلش جبهه می‌گیرند و این به نفع من است.
وقتی صدایشان قطع شد گفتم:
- دشمن بودن افراد خارج از این شرکت نمی‌تونه باعث بشه که ما از منافعی که برامون هست دست بکشیم. فراموش نکنید که تجربه‌های جدید همیشه صفحه جدیدی از رقابت با شرکت‌های دیگه رو به دنبال داره و حتی اگه شما ضرر کنید ارزش این رو داره که چهره‌های مختلف اطرافیان شما رو براتون مشخص کنه.
نگاه کلی به همه انداختم و وقتی دیدم که همه با دقت به حرف‌هایم گوش می‌دهند ادامه دادم:
- همه افراد چهره‌ای به دور از ذهنیت شما پشت نقابی دارند که همیشه اون رو مخفی نگه می‌دارند و فقط موقع شکست شما نمایان میشه.
- می‌شه راجب قرارداد توضیح بدید آقای زند؟
حرف همزمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,938
پسندها
4,221
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
بیرون رفت و در را محکم بست. خودم می‌دانستم با چه حیوانی طرح شراکت ریخته ام اما کاری است که باید انجام شود. نمی‌گذارم آسیبی به شرکت و افراد شرکت برسد و این که آنها چیزی از ماجرا نمی‌دانند خیالم را راحت می‌کند. معین را هم باید به گونه‌ای دست به سر کنم وگرنه او آدم قانع شدن با دو ساعت حرف زدن نیست این را از همان سکوتش متوجه شدم او تا قضیه را نفهمد ول نخواهد کرد و این برایش دردسر درست می‌کند. اما من این را نمی‌خواهم. هیچ کسی نباید شریک بازی تاریک من شود. از اتاق بیرون آمدم و به صالحی گفتم:
- به خانم رستمی بگید بیاد اتاقم.
- چشم الان میگم.
حس می‌کنم سرم چیزی تا ترکیدنش باقی نمانده است. عصبی چند قدمی در اتاق راه می‌روم. با پا روی زمین یک ضرب می‌کوبم و سعی می‌کنم به معین و عاقل بودنش فکر نکنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,938
پسندها
4,221
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
از فکر کردن به گذشته بیرون آمد. سردردی که به سراغش آمده رسماً مهمان ناخوانده است. چون قانوناً باید تا چند روزی سر و کله‌اش پیدا نمی‌شد.
روی صندلی چرخانش لم می‌دهد و پلک‌های خسته‌اش را با نوک انگشتانش ماساژ می‌دهد. پیشانی‌اش را با دست می‌پوشاند و فشار می‌دهد.
با دیدن صحنه‌ای که مقابل چشمان نیمه بازش نقش می‌بندد لحظه‌ای نفس در سینه‌اش گیر می‌کند.
هوا از دهان و بینی‌اش رد نمی‌شود.
گوشش زنگ می‌خورد و صدایی دائم در سرش تکرار می شود... .
صدای مداح!
جمعیتی با لباس‌های فاخر و گران قیمت، حتی عینک دودی‌هایی که در آن سرما نقش عروسک خیمه شب بازی را داشتند.
مداح از مرگ شخصی می‌خواند!
از مرگ مادری دلسوز و مهربان و پدری مقتدر و استوار می‌خواند، و در واپسین لحظات حرف‌هایش پسری داغ دیده را یادآور شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا