- ارسالیها
- 1,191
- پسندها
- 3,836
- امتیازها
- 19,173
- مدالها
- 15
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
نگاهم بیشتر رنگ تعجب گرفت. پرسیدم.
- مگه نگفتی خودت فلش رو گیر آوردی؟ پس دیگه چی از من میخواین؟
دوباره لبخندی زد و گفت:
- خیلی دوست داشتم خانوادهت رو آزاد کنم؛ اما خب میدونی، اونا دیگه دست ما نیستن.
- یعنی چی؟
- فکر میکنی من فلش رو چه طوری از دست کسی مثل آرشام گیر آوردم.
گنگ بهش نگاه کردم؛ چند ثانیه طول کشید تا بتونم حرفش رو هضم کنم. زبونم بند اومده و بود نمیتونستم حتی کلمهای به زبون بیارم. دستش رو جلوی صورتم تکون داد.
- الو سکته کردی به امید خدا؟
چه طور تونست همچین کاری بکنه؟ سوالم رو به زبون آوردم که باعث شد چهرهای جدی به خودش بگیره و بگه.
- یه چیزی بهت میگم سمر، اینو همیشه یادت باشه؛ تموم این زندگی بازیه؛ هر کسی که متولد میشه، ناخودآگاه وارد این بازی میشه؛ کسی هم نمیتونه از...
- مگه نگفتی خودت فلش رو گیر آوردی؟ پس دیگه چی از من میخواین؟
دوباره لبخندی زد و گفت:
- خیلی دوست داشتم خانوادهت رو آزاد کنم؛ اما خب میدونی، اونا دیگه دست ما نیستن.
- یعنی چی؟
- فکر میکنی من فلش رو چه طوری از دست کسی مثل آرشام گیر آوردم.
گنگ بهش نگاه کردم؛ چند ثانیه طول کشید تا بتونم حرفش رو هضم کنم. زبونم بند اومده و بود نمیتونستم حتی کلمهای به زبون بیارم. دستش رو جلوی صورتم تکون داد.
- الو سکته کردی به امید خدا؟
چه طور تونست همچین کاری بکنه؟ سوالم رو به زبون آوردم که باعث شد چهرهای جدی به خودش بگیره و بگه.
- یه چیزی بهت میگم سمر، اینو همیشه یادت باشه؛ تموم این زندگی بازیه؛ هر کسی که متولد میشه، ناخودآگاه وارد این بازی میشه؛ کسی هم نمیتونه از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.