متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان محابا (جدال) | تاوان کاربر انجمن یک رمان

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
از تو آینه حواسم بهش بود؛ اما با این که دنبالم بود علنا کار خاصی نمی‌کرد و انگار قصدش فقط تعقیب و ترسوندن من بود. تو همین افکار بودم که صدای زنگ موبایلم باعث شد واسه چند لحظه چشم از اون ماشین مشکی رنگ بردارم. آیکون سبز رو لمس کردم و در عین توجه دوباره به اون ماشین، جواب دادم:
- بله حامی.
- کجایی سمر؟
- تو راهم؛ تازه راه افتادم و دارم میام اداره؛ چی شده؟
- واست خبرای خیلی مهمی دارم، زودتر بیا.
ابروهامو به نزدیک و چشمام رو ریز کردم و پرسیدم:
- چه خبرایی؟ همین الان بگو.
- می‌دونم قرار بود اون فیلما رو با هم دیگه ببینیم اما من دیشب نگاهشون کردم؛ اما حدس بزن توشون چی پیدا کردم.
- این طور که مشخصه قراره همه چیز حسابی گره بخوره.
- آره؛ راستش وقتی من فیلم دوربینا رو چک می‌کردم، تو هیچ کدوم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
مغزم دیگه تحمل این همه فشارو نداشت. خیلی آروم ماشین رو کنار جاده پارک کردم و پیاده شدم و چشمم به همون ماشین افتاد که داشت همچنان منو می‌پایید. خطاب به حامی گفتم:
- حامی.
- بله؟
- از صبح که از خونه‌ی تپش اینا اومدم بیرون یه ماشین داره تعقیبم می‌کنه.
- چی؟ تو الان کجایی سمر؟
- نگران نباش، من الان دقیقا کنار جاده وایسادم اما اون هیچ کاری نمی‌کنه؛ انگار قصدش آسیب رسوندن نیست وگرنه تا الان این کار رو می‌کرد.
- باشه ولی زودتر بیا اداره؛ منم الان راه می‌افتم سمتت فقط بگو از کدوم مسیر داری میای.
چون با این همه فشار دیگه حوصله‌ی بحث با حامی رو نداشتم، مسیر رو بهش گفتم و تماس رو قطع کردم. چند لحظه‌ای همون وایسادم و چندتا نفس عمیق کشیدم و بعد برگشتم تا سوار ماشین بشم؛ اما وقتی درو باز کردم موبایلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
به اداره که رسیدم، با عجله ترمز گرفتم که باعث شد صدای لاستیکا بلند بشه. به زور تعادل خودم رو کنترل کردم و از ماشین پیاده شدم و بدون توجه به افرادی که با تعجب به من نگاه می‌کردن، وارد اداره شدم. بین راه به دوتا از سربازهایی که وظیفه‌ی نگهبانی از بازداشتگاه رو داشتن گفتم:
- پایا ملک‌زاده و نازلی خانی رو بیارین اتاقم.
- چشم جناب سروان.
پس از ورود به اتاقم، منتظر روی صندلیم نشستم. پس از چند دقیقه در زده شد و با بفرمایید من، اون دوتا سرباز، پایا و نازلی رو به داخل فرستادن. سعی کردم خونسرد باشم؛ به همین خاطر رو به پایا و سپس نازلی لب زدم.
- بشینین.
پایا با همون خونسردی و لبخند مخصوص خودش نشست. حالا تو بخند پایا خان؛ بهت نشون میدم یه من ماست چه قدر کره داره. پایا پسر تقریبا بیست و هفت ساله بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
***
(فصل دوم: سردرگم)
سردرگم بودم و نمی‌دونستم باید دقیقا چی کار کنم. از یه طرف مرگ تپش و همچنین قتل‌های دیگه، از طرف دیگه پایا و بعدش آرشام و‌...؛ بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که فعلا به خواست پایا عمل می‌کنم؛ مگه خودمم نمی‌خوام سر از کار اینا در بیارم و قاتلو پیدا کنم؛ خب چی بهتر از این. طی یه حرکت انتحاری از جام بلند شدم و به پیش پایا رفتم. قرار بود امروز اون و نازلی رو به طور موقت به زندان انتقال بدیم چون بیشتر از نمی‌تونستیم اونا رو این جا نگه داریم. بعد از رسیدن به بازداشتگاه، پایا که منو دید به طرف در اومد و با اون لبخند مضحکش پرسید:
- چی شد؟ تصمیمت رو گرفتی؟
نفس عمیقی کشیدم و بدون این که از عواقب یا حتی نتایج احتمالی این تصمیم آگاه باشم، حرفم رو به زبون آوردم.
- آره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
قهوه رو تموم نکرده بلند شدم و بعد از حساب، راهی خونه شدم. بعد از عوض کردن لباسام، به آرتیس که آرشام مالکش بود رفتم. بعد از این که یکی از پرسنل به آرشام اطلاع داد، راه اتاقش رو در پیش گرفتم و با چند تقه وارد اتاق شدم. با دیدنم چند قدم به طرفم اومد و لب زد.
- سلام سروان، چی شده که اومدی این جا؟
- اومدم باهات حرف بزنم.
مشکوک بهم نگاه کرد و چون چیزی دستگیرش نشد؛ به صندلی اشاره کرد و گفت:
- حتما؛ می‌گفتین خودم می‌اومدم.
از این چاپلوسیاش اصلا خوشم نمی‌اومد ولی مجبور بودم تحملش کنم. تا اومدم شروع کنم، موبایلم زنگ خورد و اسم سهند رو صفحه‌ی موبایلم نقش بست. بدون این که قطعش کنم، فقط صفحه رو خاموش کردم. رو به آرشام گفتم:
- خبر تازه‌ای نیست؟
- منطورتون چیه؟
خب من یه سوال داشتم؛ میشه فیلمای اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
سری تکون دادم و از اتاق خارج شدم. دلیل این که درباره‌ی مهمونی بهش گفتم، فقط این بود که شب از حضور من چندان تعجبی نکنه تا کارم راحت‌تر بشه. از بیمارستان که اومدم بیرون و سوار ماشین شدم، یاد سهند افتادم. موبایلمو چک کردم. یه پیام ازش اومده بود که مضمونش فقط یک کلمه بود؛ کمک. به معنای واقعی شوکه شده بودم. این الان چه معنی داشت؟ می‌تونستم بهش زنگ بزنم؛ اما اگه این باعث میشد وضع بدتر بشه چی؟ اصلا چرا همون موقع که زنگ زد جواب ندادم؟ این خود درگیریام تا لحظه‌ای که با حامی تماس گرفتم ادامه داشت. صدای حامی اون طرف موبایل پیچید.
- بله سم...
فرصت حرف زدن بهش ندادم و در حالی که با سرعت به سمت خونه حرکت می‌کردم، لب زدم.
- حامی، فکر کنم یه اتفاقی برای سهند افتاده.
- چی؟ چه اتفاقی؟
فکر این که یکی دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
هم زمان با تموم شدن حرف من، صدایی به گوشم خورد. به حامی نگاه کردم که انگار اونم صدا رو شنیده بود. یه صدای خیلی ضعیف که از داخل خونه می‌اومد و کمک می‌خواست. حامی پرسید.
- سهنده؟
بدون جواب دادن به سوالش به داخل خونه دویدم که اونم پشت سرم با عجله اومد. به دنبال صدا رفتیم. خیلی ضعیف بود؛ اما میشد تشخیص داد که از زیرزمین میاد. لعنتی، چرا زودتر به فکرم نرسید. به زیرزمین که رسیدیم، سهند رو با صورت و بدن زخمی و غرق در خون پیدا کردیم. ثانیه‌ای پلک روی هم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم و بعد با کمک حامی سعی کردیم اون رو از اون جا بیرون بیاریم که ناله‌ش شدیدتر شد. حامی، دست از این کار کشید و گفت:
- این جوری نمیشه؛ باید زنگ بزنیم بیمارستان؛ ممکنه جاییش شکسته باشه.
باشه‌ای گفتم که خودش زنگ زد و وضعیت رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
راستش خودمم چیزی از ماجرا نفهمیده بودم؛ هر چه قدر بیش‌تر فکر می‌کردم هیچی دستگیرم نمی‌شد. بلند شدم که حامی پرسید:
- کجا؟
کجا؟ خودمم نمی‌دونستم؛ فقط می‌خواستم واسه یه مدت خیلی کوتاهی هم که شده، از هر چی که منو یاد بدبختیام می‌ندازه دور باشم؛ شده حتی واسه چند ساعت. جواب دادم:
- میرم همین اطراف قدم بزنم؛ سهند اوکی بود بهم زنگ بزن.
چند لحظه نگاهم کرد و بعد خیلی آروم لب زد:
- باشه.
انگار ذهنمو خونده بود و فهمیده بود که چه قدر الان به این دور شدن احتیاج دارم. از در بیمارستان که اومدم بیرون، جاده‌ی مستقیم رو گرفتم و بدون این که بدونم اصلا مسیرش به کجا ختم میشه، شروع کردم به رفتن. قدم اول، دوم، سوم.
نمی‌دونم چه قدر راه رفته بودم که به خودم اومدم و دیدم خیلی از بیمارستانی که توش بودم دور شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
- باشه.
کمی کنارتر رفتم تا طاها کنارم بشینه. چندتا عکس گرفتم و از بیکاری مشغول نگاه کردن عکسام شدم که متوجه شدم طاها هم می‌خواد نگاه کنه. گفتم:
- دوست داری تو هم ببینی؟
- اوهوم.
گوشی رو پایین‌تر آوردم. اولین عکسی که بهش نشون دادم، عکسی بود که چند روز قبل همین طوری با حامی گرفته بودیم. زدم عکس قبل‌تر که عکس من و تپش بود. طوری که دست گردن هم دیگه انداخته بودیم و خنده از رو لبامون کنار نمی‌رفت. اون روز چه قدر اصرار کرده بود که بریم شهر بازی اما من قبول نکرده بودم. گفته بودم مگه ما بچه‌ایم؛ اما الان دارم حسرت همون روزو می‌خورم که ای کاش قبول کرده بودم. غرق فکر به اون روز بودم که صدای طاها منو به خودم آورد. در حالی که انگشت اشاره‌شو به سمت تپش توی عکس گرفته بود پرسید:
- خاله، این خواهرتونه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
3,836
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
به موبایل نگاه کردم‌، شکسته بود. لعنتی نثار این بد شانسیم کردم، ‌حالا باید این راه رو برمی‌گشتم تا بهش خبر بدم. رو به طاها کردم و گفتم:
- اگه بخوام دوباره تو رو ببینم، می‌تونم همین جا پیدات کنم؟
سرش رو به نشونه‌ی تایید بالا و پایین کرد. چاره ای نداشتم؛ مسیری که اومده بودم رو شروع کردم به برگشتن. تا نیمه‌ی راه اومده بودم که حس کردم مردی که پشت سرمه، در حال تعقیبمه. جاده‌ی تقریبا شلوغی بود پس اون جا نمی‌تونست کار خاصی انجام بده، برای این که مطمئن شم کنار در یه بوتیک وایسادم؛ گمونم اشتباه می‌کردم چون اون مرد، بی‌توجه به من از کنارم رد شد و راه خودش رفت. مسیرم رو ادامه دادم. هنوز چند قدم بیش‌تر بر نداشته بودم که با صدای تیکاف ماشینی که حتی اسمش رو نمی‌دونستم، هینی کشیدم. اون ماشین دقیقا کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا