- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 14,924
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 34
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #11
- ای بابا... چشم عباس آقا! تکمیل نشده... عه، میگم تکمیل نشده!
و پیدایش میکنم. نگاهش میکنم که با لذت، به دوستانش نگاه میکند و همراه آنها میخندد. پسری که در ابتدا از برادرم اسپرسوها را درخواست کرده و الان هم در حال جدال با پسر است، دارد تلاش میکند دفتری که صبح هم دستش بود را از او بقاپد. در میان تقلاهای او، سرش با خنده بالا میآید و من به سرعت از نردههای چوبی فاصله میگیرم.
انگار سقفِ قهوهای رنگ، جدا شده و روی سرم فرود آمده که اینچنین با سرعت، خودم را روی زمین میاندازم. نمیفهمم دقیقاً چرا، اما با دو دستم محکم از دهانم میچسبم. دیگر صدای خندههای از سرِ تقلایش را نمیشنوم. دو مبل تکنفرهی طوسی که مقابل هم در مجاورت آن مبلِ زرد و هممدلِ آنها قرار گرفتهاند را میبینم...
و پیدایش میکنم. نگاهش میکنم که با لذت، به دوستانش نگاه میکند و همراه آنها میخندد. پسری که در ابتدا از برادرم اسپرسوها را درخواست کرده و الان هم در حال جدال با پسر است، دارد تلاش میکند دفتری که صبح هم دستش بود را از او بقاپد. در میان تقلاهای او، سرش با خنده بالا میآید و من به سرعت از نردههای چوبی فاصله میگیرم.
انگار سقفِ قهوهای رنگ، جدا شده و روی سرم فرود آمده که اینچنین با سرعت، خودم را روی زمین میاندازم. نمیفهمم دقیقاً چرا، اما با دو دستم محکم از دهانم میچسبم. دیگر صدای خندههای از سرِ تقلایش را نمیشنوم. دو مبل تکنفرهی طوسی که مقابل هم در مجاورت آن مبلِ زرد و هممدلِ آنها قرار گرفتهاند را میبینم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.