- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 14,924
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 34
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #21
برق چشمهایش، چیزی را ناخواسته در تهِ قلبم قلقلک میدهد و نمیدانم این حس را دوست دارم یا نه! او که حالا دوباره ذوق خود را به دست آورده است، لحظهای نگاهم میکند و قدمی به عقب برمیدارد.
- یه دقیقه صبر کن... برم برای تو هم بگیرم بیام!
نمیگذارم قدمهای بیشتری بردارد و تمام تلاش خود را به کار میبندم تا نطقم باز شود. دستم را از جیبِ مانتوی اتو خوردهام بیرون میآورم و آن را در هوا تکان میدهم.
- نه نه نمیخواد!
- چرا؟
در مقابل سوالِ مملو از تعجب و گیجیاش، به گونههای لاغرش مینگرم که از شدت لبخندهای ناگهانیاش، سرخ شدهاند. با اینحال، حالا با حرکتِ کوچکِ لبهایش به سمتِ بالا، تعجب را در صورتش میخوانم و جوابش را میدهم:
- فالوده دوست ندارم. بهم نمیسازه.
دست راستش را درون موهای بورش...
- یه دقیقه صبر کن... برم برای تو هم بگیرم بیام!
نمیگذارم قدمهای بیشتری بردارد و تمام تلاش خود را به کار میبندم تا نطقم باز شود. دستم را از جیبِ مانتوی اتو خوردهام بیرون میآورم و آن را در هوا تکان میدهم.
- نه نه نمیخواد!
- چرا؟
در مقابل سوالِ مملو از تعجب و گیجیاش، به گونههای لاغرش مینگرم که از شدت لبخندهای ناگهانیاش، سرخ شدهاند. با اینحال، حالا با حرکتِ کوچکِ لبهایش به سمتِ بالا، تعجب را در صورتش میخوانم و جوابش را میدهم:
- فالوده دوست ندارم. بهم نمیسازه.
دست راستش را درون موهای بورش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.