- تاریخ ثبتنام
- 24/11/21
- ارسالیها
- 10,177
- پسندها
- 14,061
- امتیازها
- 70,673
- مدالها
- 49
سطح
22
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
بعد حرف یکی از دوستانم در سرم تکرار شد. او گفته بود همه چیز سر منشأیی دارد. قطعاً این اوضاع هم از یکجایی نشأت میگرفت؛ اما از کجا؟ طبقهی دوم؟ یا:
- حسام!
صدای آرام و گرفتهی سیما نگاهم را از روی قالی سرخ کنار پایم گرفت و به صورت در هم او داد. چشمهای پفدار ریزش سرخ شده بودند:
- حسام، تازه چی شد؟
بغضم را قورت دادم و به سکوت خانه گوش سپردم. همه چیز آرام گرفته بود. صدای قارقار موتور برق هم به سختی به گوش میرسید. سیما خودش را روی زمین کشید و بعد به کنارم آمد. سرش را روی زانوهای تا شدهام گذاشت و هق زد:
- سارا خیلی ترسناک شده بود! اون روی سقف مثل عنکبوت راه میرفت و صدای... صداش عوض شده بود و چیزای وحشتناکی میگفت. وسایل همینطوری پرت میشدن و... .
«هیسی» گفتم و او را ساکت کردم. لازم نبود...
- حسام!
صدای آرام و گرفتهی سیما نگاهم را از روی قالی سرخ کنار پایم گرفت و به صورت در هم او داد. چشمهای پفدار ریزش سرخ شده بودند:
- حسام، تازه چی شد؟
بغضم را قورت دادم و به سکوت خانه گوش سپردم. همه چیز آرام گرفته بود. صدای قارقار موتور برق هم به سختی به گوش میرسید. سیما خودش را روی زمین کشید و بعد به کنارم آمد. سرش را روی زانوهای تا شدهام گذاشت و هق زد:
- سارا خیلی ترسناک شده بود! اون روی سقف مثل عنکبوت راه میرفت و صدای... صداش عوض شده بود و چیزای وحشتناکی میگفت. وسایل همینطوری پرت میشدن و... .
«هیسی» گفتم و او را ساکت کردم. لازم نبود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.