متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان تو تنها نیستی: مایکل، از نگاه یک برادر | هانین مترجم انجمن یک رمان

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #21
من به‌خوبی تمرین فالکونر را به‌یاد ندارم، چون مطمئناً زمانی بود که «تمرین» برای ما معنی نداشت! اما خاطره‌ای مبهم از عمو لوتر دارم؛ همیشه لبخند می‌زد، با بسته‌های آبجو و گیتارش می‌آمد، سپس در حالی که ما دور هم نشسته بودیم با جوزف تک‌نوازی می‌کرد و همه‌چیز را می‌نوشید. عمو لوتر، بلوز⁵⁸ می‌نواخت و جوزف گیتار و سازدهنی می‌زد. این صداها بود که گاهی کمک می‌کرد به خواب برویم.
رویای موسیقی جوزف زمانی که فالکونز پس از اینکه یکی از آن‌ها، به‌نام پوکی هادسون، برای تشکیل یک گروه جدید کناره‌گیری کرد، از بین رفت. اما جوزف هنوز به خانه می‌آمد و با نواختن گیتارش، کوک آن را باز می‌کرد و سپس آن را در جای معمولش در پشت کمد اتاق خوابش می‌گذاشت. تیتو، اولین نوازندۀ گیتاریست بین ما، به آن کمد مانند گاوصندوق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #22
من صبح‌های خانه را دوست داشتم. من عاشق شلوغی در آشپزخانه بودم و عاشق هماهنگی‌مان در رختخواب وقتی از خواب بیدار می‌شدیم. ما نیازی به دیدن یکدیگر نداشتیم، فقط دراز می‌کشیدیم و آواز می‌خواندیم. ما همیشه آواز می‌خواندیم، حتی موقع انجام کارهایی مانند رنگ کردن خانه، شستن لباس‌ها، هرس کردن علف‌ها یا اتو کردن. سرگرمی‌های شخصی ما خستگی را کاهش و ترانه‌ها را از صداهایی که در خانه می‌شنیدیم «پوشش» می‌داد: ری چارلز⁶¹، اوتیس ردینگ⁶²، اسموکی رابینسون⁶³ و دِ میراکلس⁶⁴، و میجر لنس⁶⁵ (که کیبورد نوازَش مردی ناشناس به نام رجی دوایت بود که امروزه بیشتر با نام سر التون جان⁶⁶ شناخته می‌شود.)
مایکل اغلب «شادی» و «سرگرمی» را که در اتاق خواب کوچکش انجام می‌دادیم، به‌یاد می‌آوَرْد. من فکر می‌کنم او آرزوی بازگشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Deleted

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #23
برایش تعجبی نداشت که من و مایکل به آن دسته از مردانی تبدیل شده‌ایم که لباس‌ها را روی زمین می‌گذاشتیم، اما ما از هم دفاع می‌کردیم: وقتی به‌عنوان برادر در یک اتاق کوچک بزرگ می‌شوی، عادت می‌کنی بدانی همه‌چیز در کجای آشفتگی یا بهم‌ریختگی است. ما با مادر و با خیلی چیزهای دیگر کنار آمدیم. اشتباه نکن، او هم سختگیر بود: اگر ما بدرفتاری می‌کردیم، نمی‌ترسید که با کف دست سیلی محکمی به گوش‌مان بزند. اما تا جایی که مادر می‌دانست، جوزف برق کوتاهی را با یک بی‌ادبی دیگر در دِ میل⁷⁰ می‌زد. ما به گفته‌های مادر توجه می‌کردیم: به اینکه پدرت در خانه است احترام بگذار، به اینکه روز سختی را در محل کار داشته است احترام بگذار، اینکه نمی‌خواهد سر و صدا بشنود.
وقتی به خانه می‌رسید، احترام از در عبور می‌کرد و هوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #24
وقتی جوزف فریاد زد:
- در اتاقت منتظرم باش!
خانه لرزید!
کاری که مایکل بعد آن انجام داد همه را شگفت‌زده کرد.
از جایش پرید.
مثل خرگوشی وحشت‌زده شروع به دویدن در اطراف خانه کرد. جوزف با کمربند دنبالش کرد و پشت پیراهنش را گرفت، اما برادرم یک بچۀ انعطاف‌پذیر و چابک بود، می‌جنگید و می‌جنگید و دست‌هایش را از پشت پیراهنش بیرون کشید و دوید. او به سمت اتاق جوزف رفت، روی تخت، و خود را به دیوار چسباند، محکم به گوشۀ دیوار، می‌دانست که ضربۀ کمربند نمی‌تواند به او برسد بدون اینکه اول به دیوارها بخورد.
تا به‌حال جوزف را اینقدر عصبانی ندیده بودم. کمربند را رها کرد، مایکل را گرفت و آنقدر کتکش زد که مدام صدای فریادش آمد.
از سکوت ناخوشایندی که پس از این اتفاق در هوا بود، متنفر بودم، که تنها با زمزمه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] bahareh.s

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #25
تیتو با صدایی که به سختی شنیده می‌شد گفت:
- کار من بود. من داشتم می‌نواختم…
جوزف او را گرفت.
- اما من می‌دانم چگونه بنوازم.
پدر فریاد زد.
- می‌دانی چگونه بنوازی!
من چیزهایی را شنیده‌ام که می‌گویند جوزف او را هر چند وقت یک‌بار کتک زده، اما این چیزی نیست که اتفاق افتاده است. در عوض ایستاد، اخم کرد و گفت:
- پس بنواز. بگذار ببینم چگونه می‌نوازی!
با یک سیم شکسته، تیتو شروع به نواختن و من و جکی شروع به خواندن کردیم؛ حتی اگر گریۀ ما به این معنی باشد که فقط ۵۰ درصد می‌توانیم درست انجام دهیم. ترانۀ «تند تند انجام دادن»⁷² از لارکس⁷³ به درخواست ما به بخشش تبدیل شد و ما هماهنگی را شروع کردیم، کمی بد، اما باید به‌نظر خوب می‌رسید زیرا جوزف به وضوح آرام شد. ما به آواز خواندن ادامه دادیم: دیدیم که سرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] bahareh.s

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #26
فصل سوم
هدیه خدا
مایکل با دو لیوان خالی مقوایی کواکر اوتس⁷⁴ که بین زانوهایش قرار داشت روی فرش نشست. آن‌ها را با چسباندن یک مداد از وسطشان به‌هم وصل کرد. او به همه گفت که این مجموعۀ بانگوهایش⁷⁵ بود. او به‌عنوان یک تماشاگر در کنار مارلون، مشتاق شروع تمرینات بود، حتی با وجود اینکه او را «خیلی کوچک» می‌دانستند، برایش مهم نبود. اما تصمیم گرفته بود هر طور شده به آن ملحق شود و با چهار انگشت در هر دو دست با ضربِ ترانه به هر ریتمی که می‌زدیم، کمک می‌کرد. او نگاه می‌کرد که جوزف هدفمند، جکی، تیتو و من را از شانه‌ها گرفته و ما را مانند مهره‌های شطرنج روی صفحه، که در اتاق نشیمن ما بود، قرار می‌داد. تیتو، با گیتار، وسط بود و من در سمت راست او بودم. ما سه نفر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #27
در همین حال، مایکل به آن کارتن‌های بلغور جو دوسر واژگون شده می‌کوبید. شمارش اینکه چندبار روی آن‌ها کوبیده، را از دست دادم، اما جوزف در نهایت یک مجموعۀ واقعی از بانگوهای دست دوم برای او پیدا کرد. و تمرینات ما همچنان ادامه پیدا کرد.
- جمعیت را فرض کنید… آن‌ها را تصور کنید… به بیرون نگاه کنید… آن‌ها را احساس کنید… و لبخند بزنید!
ما مستقیم از پنجره به خیابان جکسون _همیشه رو به نور_ نگاه کردیم و بچه‌های دیگر را دیدیم که در حال فلگ فوتبال⁸³ یا اسکیت‌سواری هستند. ما صدای بازی و خنده شنیدیم. وقتی دوستان مدرسه‌ای‌مان در خانۀ ما را زدند تا بپرسند که آیا می‌خواهیم بازی کنیم، جوزف اجازه نداد. او گفت:
- نه، آن‌ها دارند تمرین می‌کنند.
این به نوبه خود باعث ایجاد حس کنجکاوی بی‌پایان در مورد اتفاقات داخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #28
مربی آواز، طراح رقص و مدیر برنامۀ ما گفت:
- شما باید از دل‌تان آواز بخوانید.
او گفت:
- بالونی را تصور کنید که با گرفتن هوا بزرگ‌تر شود. این نفس کشیدن است. آزاد کردن آن هوا نحوۀ آواز خواندن، نگه داشتن و کنترل یک نُت است. به کوله‌بارتان فکر کنید.
من برای سال‌ها، ریه‌هایم را با بادکنک و کوله‌پشتی مقایسه می‌کردم، چون دانستن نحوۀ نفس کشیدن _ورمِ معده_ به من آواز خواندن را یاد داد.
او گفت:
- قبل از شعر به ملودی مسلط شوید. متوجه شوید که تغییر کلیدی کجاست. متوجه شوید که یادداشت‌ها کجا هستند.
این قوی ترین درس در پلاک ۲۳۰۰، خیابان جکسون بود: درک صدای ما ملودی و این ملودی همه‌چیز است.
- شما باید بتوانید یک ترانۀ بدون موزیکش را بخوانید.
حتی «گوش» ما هم در حال آموزش دیدن بود.
وقتی هیچ‌کدام از ما به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #29
یادم نمی‌آید که جوزف فوراً او را در گروه آورده باشد، چون هنوز دربارۀ سن او محدودیت‌هایی وجود داشت: او تازه در ۲۹ اوت ۱۹۶۳ پنج ساله شده بود. اما چند هفته بعد، زمانی که مایکل اولین برادری شد که در مقابل تماشاچیان زنده اجرا کرد، دیگر اهمیتی نداشت؛ در جشن انجمن والدین در مدرسۀ ابتدایی گارنت. اولین دورۀ تحصیلی مایکل آنجا بود و مجموعه‌ای از بلوک‌های خاکستری و مستطیل شکل، اولین صحنۀ نمایش او شد.
دبیرستان، با صندلی‌های چوبی تاشو پر شده بود و به‌نظر می‌رسید که همۀ مردم شاهد اجرای بچه‌های محلی بودند. من کنار مادر و پدرجان ساموئل نشسته بودم و می‌دانستیم که قرار است کلاس مایکل آواز بخوانند و از او خواسته شده بود که تنهایی بخواند. ما احساس کردیم که این اجرا، برایش خیلی مهم است، چون صبح آن روز، با یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #30
گمان می‌کنم این همان لحظه‌ای بود که روح مایکل، با احساس وزش تشویق و دیدن واکنشی که ایجاد کرده بود، به هدف خود برای سرگرم کردن ادامه داد. می‌دانستم که می‌خواهم کنارش باشم و همین حس را تجربه کنم.
بعد از آن روز، گروه موسیقی ما پنج نفره شد. بعد از مایکل، مارلون هم اضافه شد. نه به این دلیل که او چیز عالی‌ و کاملی را نشان داده بود، بلکه به این دلیل که مادر او را مجبور نمی‌کرد فرد متفاوتی باشد. مادر گفت:
- اگر او را وارد گروه نکنی، لهش می‌کنی، جو.
در طول سال‌ها، نوشته شده که من به‌خاطر آمدن مایکل، صدمه دیده یا حسادت کرده‌ام، اما این‌طور نیست: چیزی برای حسادت وجود نداشت. ما گروهی بی‌نام بودیم که حتی از اتاق نشیمن خانه بیرون نیامده بودیم، بنابراین هیچ مرکز توجهی وجود نداشت که قرار باشد از بین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] bahareh.s

موضوعات مشابه

عقب
بالا