• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نبرد کریستین بایتگ‌ها | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 140
  • بازدیدها 1,437
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
سولینا درحالی‌که تمام صحنه‌ها جلوی چشماتش مثل فیلم می‌گذرد و عذاب می‌کشد. باز به حرف می‌آید و می‌گوید:
- آلب رو از دست دادم!
این‌بار بریتانی مات و مبهوت به چهره‌ی خیس از اشک سولینا خیره می‌ماند. اما نمی‌تواند حرف بزند و منتظر است تا سولینا به حرف بیاید و صحبتش را ادامه دهد.
- من آلب رو از دست دادم بریتانی!
بلافاصله باز بلندبلند گریه می‌کند و در حالی که دستانش را بر روی خاک ریزهای روی ایوان می‌کشد ادامه می‌دهد.
- اون آنجلنا رو بغل کرد و به شبستان برد!
بریتانی با تعجب نگاهی به سولینا می‌اندازد و در حالی که چند بار تکانش می‌دهد. فریاد می‌زند:
- سولینا داری چی میگی؟ برادرم، آنجلنا رو به شبستان برد؟ مطمئنی که همچین چیزی جلوی چشم‌هات اتفاق افتاده؟
همان لحظه سوفی و فیبی و مگدا زوبانسکی می‌رسند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
سایمون بیکر که سرباز الکس است می‌گوید:
- سرورم صدای کریستینا آکهوا هست، یکی از کنیزهای سولیناست!
کریستینا آکهوا بار دیگر و بلندتر از قبل فریاد می‌زند و مدام درب را می‌کوبد و ادامه می‌دهد:
- سرورم لطفاً کمک کن، سولینا نمی‌تونه نفس بکشه!
الکس تا باری دیگر این حرف را می‌شنود با ترس به طرف شبستان می‌رود و رو‌به کریستینا آکهوا می‌گوید:
- سولینا چی‌شده؟ چه اتفاقی براش افتاده؟
کریستینا آکهوا رویش را برمی‌گرداند و می‌گوید:
- سرورم، سولینا توی حیاط پشتی ایوان حالش بد شد و وقتی توی حیاط پشتی قدم می‌زدیم دیدیم که پخش زمین شده و نمی‌تونه نفس بکشه!
الکس یک تای ابروانش را بالا می‌برد و می‌گوید:
- خیله خب الان میرم پیشش! نگران نباش.
الکس به سرعت می‌دود و سربازها هم پشت سرش می‌دوند. و درحالی‌که به طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
اما الکس آن‌قدر از آلب عصبانی بود که پاهایش را بر روی این قسم می‌گذارد و شمشیرش را بالا می‌آورد و درحالی‌که قدم‌های محکم و استواری برمی‌دارد و دندان قروچه می‌کند بلند فریاد می‌زند:
- هیچ‌ک*س جلودار من نخواهد بود. من هرگز در برابر این عشق دیگه سکوت نمی‌کنم، سکوت برای من مساوی با مرگه، پس اگر برادرم هم به سولینا علاقه‌منده باید با من به جنگ و ستیز بپردازه!
همان لحظه آنجلنا می‌رسد و درحالی‌که بلندی لباسش را در دست گرفته است و به سمت آلب و الکس می‌دود و می‌گوید:
- این‌جا چه‌خبره؟ باز هر دو برادر با هم جنگ دارن؟ جنگ نبرد کریستین بایتگ‌ها کافی نبود. حالا می‌خواین یه جنگ دیگه به وجود بیارین؟
همان لحظه تمام سربازهای الکس وارد حیاط خلوت می‌شوند و روبه الکس می‌گوید:
- چه‌کار کنیم شاهزاده؟
الکس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #134
آلب با عصبانیت شمشیرش را از کنار لباسش بیرون می‌آورد و بلند فریاد می‌زند:
- دوست داری سرت رو از بدنت جدا کنم، آره؟
در‌حالی که شمشیر را بالا می‌برد تا سر آنجلنا را از تنش جدا کند آنجلنا سرش را برمی‌گرداند و دلتا گودرم که متقابل آنجلنا ایستاده است سرش از بدنش جدا می‌شود. سوفی و فیبی از ترس و تعجب دستانشان را نزدیک لب‌هایشان می‌برند و همگی زیر لب آهی می‌کشند. لباس‌های آلب آغشته به خون و شمشیرش به رنگ خون در آمده است، در همین حین به طرفِ آنجلنا هجوم می‌برد و بلندی موهایش را در دست می‌گیرد و درحالی‌که موهایش را می‌کشد با حرص لب می‌گشاید:
- چون مادر پسرمی یکم احترامت می‌ذارم. اما اگر یک بار دیگه اسم سولینا رو به زبونت اوردی به‌جای مجازات و زندان انداختنت اول خوب عذابت میدم و دستور میدم مجازاتت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
سولینا دستی بر روی لباسش می‌کشد. یقه‌ی آن را صاف می‌کند و وارد اتاقش می‌شود. لباس دیگرش را از روی تختش بر می‌دارد و بر تن می‌کند. در حینی که موهایش را بالا جمع می‌کند ریزریز می‌خندد و زمزمه‌وار می‌گوید:
- کی فکرش رو می‌کرد آنجلنا مجازات رو به جون بخره؟ خودش داره قبر خودش رو با دست‌هاش می‌کنه؟ این خیلی اتفاق عجیبیه!
آلب در حینی که کنار پنجره اتاقش می‌نشیند برگه‌ی که با پوست حیوان درست شده است را بر می‌دارد و شروع به نوشتن می‌کند.
- سلام پرینستون و لئو، شما فرزندان من هستین و هر دو شما را به اندازه‌ی هم دوست دارم. اما تصمیم داشتم که پرینستون رو به جانشین خود بپذیرم که در عین حال اتفاقی رخ داد، اون اتفاق این‌طور بود که باعث شد نظرم عوض بشه و تصمیم این بشه زمانی که شما بزرگ شدین هر دو با هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #136
سپس چند رشته از موهایش که میان انگشتانش را پُر کرده است را رها می‌کند و سرش را محکم بر روی زمین می‌کوبد، سولینا بلندی لباس بنفش رنگش را که بر قسمت یقه و سر آستینش از جنس ململ و سر شانه‌اش با پوست روباه است، را در دستانش می‌گیرد و در حینی که چند رشته از موهای خرمایی رنگش را پشت گوشش می‌اندازد. می‌گوید:
- دخترها، کجا رفتین؟
هر سه‌ی آنها هم‌زمان با هم از اتاق خارج می‌شوند‌. اما تنها سوفی لب از لب می‌گشاید:
- آنجلنا می‌خواست فرار کنه که ما مانعش شدیم.
یک تای ابروان پر پشت و هشتی سولینا بالا می‌پرد و حیرت‌زده می‌شود.
- حالا اون کجاست؟
این‌بار فیبی چند گام به‌سوی سولینا بر می‌دارد.
- توی اتاق پخش زمین شده، ما منتظر شما موندیم که اون رو مجازات کنیم!
سولینا نیم‌نگاهی گذرا به درب قهوه‌ای رنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #137
سوفی زیر لب آهی می‌کشد.
- کاش شوخی بود... اما متاسفانه بوسفال مُرده!
آلب سرش را به آرامی به دیوار می‌کوبد و بلند می‌گریستد.
- نه.‌.‌. نه، اون نمی‌تونه مُرده باشه، اون... اون توی جنگ نبرد کریستین بایتگ‌ها باعث شد تا من پیروز بشم. چه‌طور ممکنه که اون مُرده باشه؟
سولینا با بغضی که گلویش را سخت می‌فشرد بازوی آلب را در دستش می‌گیرد و در حینی که با دست دیگرش صورت آغشته به اشکش را به نوازش می‌کشد. می‌گوید:
- متاسفم، اون مثل دوست تو بود ولی این بارون اسیدی خیلی ضرر و زیان به ما رسوند!
آلب اشک‌هایش را با پشت دستانش پاک می‌کند و سرش را به‌سوی سولینا می‌چرخاند.
- درسته، زمین‌های کشاورزی، حیوانات و از همه مهم‌تر بوسفال! اصلاً باورم نمی‌شه که بوسفال مُرده‌!
سولینا، در غم او شریک می‌شود و قطره اشکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #138
آلب نگاهی به پشت سرش می‌اندازد که دیوارهای اتاق آغشته به خون شده است، بعد از آن مردمک چشمانش را به طرف صورت پر از اشک عمویش می‌چرخاند و سری به نشانه‌ی نه تکان می‌دهد، آلب نمی‌تواند خ*یانت‌هایی که عزیزترین و نزدیک‌ترین ک*سش به او کرده اسک را فراموش کند. نگاهش را از عمویش می‌دزدد و چند قدمی برمی‌دارد، اما کریستوفر ایگن بازوانِ آلب را محکم می‌گیرد و درحالی‌که می‌فشرد می‌گوید:
- تو آنجلنا رو مجازات کردی؟
آلب نمی‌داند در برابر سئوال های عمویش چه جوابی بدهد اما نیم نگاهی گذرا به عمویش می‌اندازد و بازوانش را از میانِ دستان او بیرون می‌آورد و چند گامی برمی‌دارد، کریستوفر ایگن باری دیگر می‌پرسد:
- دخترم کجاست؟ نکنه اون رو کُشتی؟
خشم آلب بیشتر می‌شود، درحالی‌که ابروانش از شدت خشم در هم گره می‌خورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #139
آلب در‌حالی‌که پلک‌های آغشته به اشکش را می‌بندد ملحفه‌ای سفید رنگ که چند جرعه خون بر روی او ریخته است را برمی‌دارد و با دست‌هایی که لرزان است ملحفه‌ را بر روی صورت و تن آنجلنا می‌اندازد، از روی زمین برمی‌خیزد و در‌حالی‌که لباس‌های آغشته به خاکش را می‌تکاند نگاهی به آنجلنا می‌اندازد و به سرعت از محل مجازات دور می‌شود، برای این‌که سرنوشت آنجلنا خونین است اشک از فراغش جاری شده است اما به این فکر می‌کند که خود کرده را تدبیر نیست، آنجلنا هیچ‌گاه از کرده‌ی خود پشیمان نبود و همین امر باعث شد تا خود با آغوش باز مرگ را بپذیرد. به طرف حیاط پشتی قدم برمی‌دارد نگاهی به ایوان می‌اندازد و جلوی جوی آب می‌نشیند و دستانِ آغشته به خونش را در آب زلال و سرد فرو می‌برد و خون‌ها را از روی دستانش پاک می‌کند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,104
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #140
پنج سال بعد (در محله‌ی هوبارت) سال چهارصد و دوازده (four hundred and twelve) ماه February (Feb.) فوریه
سپیده‌ی صبح فرا می‌رسد. آفتاب از لابه‌لای پرده‌های سفید رنگ پنجره‌ی اتاق سولینا، به صورت‌اش عبور می‌کند. دو چشم‌های آغشته به اشکش را می‌گشاید و اطراف را آنالیز می‌کند. انگار خبری از آلب نیست؛ حدس می‌زند که او صدای گریه‌هایِ پرینستون یا لئو را شنیده باشد و به سمت آن‌ها رفته باشد. ملحفه‌ی بنفش رنگ را از روی تنش کنار می‌زند و در حالی که کش و قوسی به تنش می‌دهد از روی تخت سلطنتی برمی‌خیزد. دست‌های سردش را بر روی تاجِ تخت می‌گذارد و دمپایی‌های زرد رنگش را می‌پوشد. صدایی از حیاط عمارت به سختی در گوشش نجوا می‌شود:
- ای مردم، خبر رسیده که در محله‌ی هوبارت ویروسی به نام ماربورگ در هوا پخش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا