• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نبرد کریستین بایتگ‌ها | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 140
  • بازدیدها 1,462
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
سولینا از روی زمین بر می‌خیزد ارول فلین به طرفش می‌آید و می‌گوید:
- ملکه خوبی؟
سیاهی‌ای جلوی دید سولینا را می‌گیرد درحالی‌که آرام‌آرام قدم برمی‌دارد نگاهی به ارول فلین می‌اندازد و می‌گوید:
- خوبم، به سرورم خبر بدین!
سولینا تا از حمام بیرون می‌آید آلب به طرفش می‌دود و در حینی که موهای خرمایی رنگش را نوازشش می‌کند لب می‌زند:
- پرنسسم، خوبی؟
سولینا گریه می‌کند و آرام لب می‌گشاید:
- نه سرورم، چطور می‌تونم خوب باشم؟ چند زن که صورت‌شون رو پوشونده بودن به حمام حمله بردن و می‌خواستن پرینستون رو بکشن. اگر من نبودم معلوم نبود چه اتفاقی برای اون میفتاد.
آلب صورت سولینا را با دستانش قاب می‌گیرد و لبخندی ملیح بر لب می‌نشاند.
- هرگز اجازه نمیدم کسی به شماها آسیبی بزنه. تا من هستم خیالت راحت باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
آلب در حالی که از شبستان خارج می‌شود رو به کنیزها می‌گوید:
- چیشد؟ وسایل‌های مراسم‌ رو جفت و جور کردین؟
کریستینا از میان کنیز‌ها بیرون می‌آید و با لبخند به طرف آلب می‌رود و متقابلش قرار می‌گیرد و لب می‌زند:
- بله سرورم، همه چیز اوکیه. خیلی از اهالی هوبارت هم داخل حیاط عمارت روی صندلی نشسته‌ان، همگی منتظر شما هستن.
آلب دستانش را پشت کمرش قلاب می‌کند.
- پس ما هم الان میایم. شماها هم برین حیاط. در عمارت رو هم ببندین که کسی نتونه بیاد داخل!
کریستینا «چشمی» زیر لب می‌گوید و رو به کنیزها لب می‌زند:
- خیله‌خب... این همه همهمه برای چیه؟ شنیدین که سرورم چی گفت؟ پس برید حیاط.
همه‌ی کنیزها گرم تعریف و خوش و بش بودند که با صدای کریستینا از روی زمین بر می‌خیزند و به طرف حیاط عمارت روانه می‌شوند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #123
من اگر به کینان نرسم اگر اون مال من نشه اگر اون به زودی با من ازدواج نکنه من هرگز زنده نمی‌مونم و این زندگی رو نمی‌خوام.
کینان در حینی‌ که قهقهه‌ای مستانه سر می‌دهد و از شبستان خارج می‌شود تا سرش را می‌چرخاند بریتانی را در آن حالت بر روی زمین می‌بیند. برق از چشمانش می‌پرد و خنده‌اش را می‌خورد و زیر لب زمزمه می‌کند:
- چه اتفاقی برای اون افتاده؟
با ترسی که همانند خوره به جانش رخنه می‌زند به طرف بریتانی می‌رود و در حینی‌ که جلوی پاهای او زانو می‌زند دستانش را به صورت بریتانی نزدیک می‌کند و ادامه می‌دهد:
- بریتانی خوبی؟ ملکه‌ام چشم‌هات رو باز کن.
آلب از شبستان خارج می‌شود و با چشمانی گرد شده به بریتانی که پخش زمین شده است خیره می‌شود و رو به کینان می‌گوید:
- برو کنار،‌ برای خواهرم چه اتفاقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #124
آلب لبخندی می‌زند و با حرص چند قدم به‌سوی کینان بر می‌دارد.
- آره، خوب می‌دونم دارم چی‌ میگم. دیگه اطراف خواهرم نبینمت!
کینان در حینی که غم چهره‌اش را فرا گرفته است زاغ چشمان آبی رنگش را به‌سمت صورت در هم رفته‌ی بریتانی می‌چرخاند و سپس نگاهش را به صورت پر از خشم آلب هدیه می‌دهد و می‌گوید:
- در یه صورت دیگه طرف بریتانی نمیرم... اون هم این‌که خودش بهم بگه که دیگه طرفش نیام!
آلب با عصبانیت به‌سوی بریتانی می‌رود و چانه‌ی او را محکم می‌فشرد که انگشتانش در پوست صورتش فرو می‌رود سپس از لای دندان‌هایی ‌که روی هم فشار می‌دهد می‌غرد:
- میگی که نمی‌خوای بیاد طرفت، فهمیدی؟
بریتانی سیل اشک‌هایش جاری شده است نگاهی گذرا به آلب می‌اندازد و سکوت را ترجیح می‌دهد. آلب به اجبار دستان بریتانی را می‌گیرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #125
خاک ریزهای ایوان زمین را فرش می‌کنند. باران همانند مرواریدی سفید رنگ خود را در دل و اعماق زمین جای می‌دهد. کینان پرده‌های سفید رنگ را کنار می‌زند و وارد حیاط پشتی می‌شود. در همین حین صدای بریتانی در گوشش می‌پیچد:
- قول میدی حرف‌هامون بین خودمون بمونه؟
سولینا: آره پرنسسم، چرا نمونه؟
بریتانی: قبل این‌که حالم بد بشه به برادرم گفتم که چقدر به کینان علاقه دارم. اما اون عصبی شد و از من خواست که به کینان بگم دیگه نیاد طرفم و من رو فراموش کنه و حتی بگم که هیچ علاقه‌ای نسبت به اون ندارم. اما من بدون اون حتی لحظه‌ای هم دووم و طاقت نمیارم. خودت درد دوری عشق برادرم رو کشیدی و می‌دونی که من چی میگم و قراره چی بکشم؟ درسته سن و سالی ندارم. ولی عشق که سن و سال نمی‌شناسه من گرفتار و اسیر عشق کینان شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #126
سولینا، از سالن عمارت خارج می‌شود آلب و پرینستون و آرینا بر روی تخت نشسته بودند. خنده‌ای زیبا، صورت سولینا را قاب می‌گیرد. بلندی لباس فیروزه‌ای رنگش را در دستانش می‌گیرد. همه‌ی اهالی محله‌ی هوبارت به احترام سولینا دست به سی*ن*ه از جا بر می‌خیزند. سولینا می‌گوید:
- سلام به اهالی مردم هوبارت، همگی خیلی خوش اومدین خوش‌حالم از این‌که شما رو این‌جا می‌بینم!
آلب دستان سولینا را در دستش می‌گیرد. سوفی و کریستینا میان مردم اهالی محله گذر می‌کنند و بر روی صندلی خالی می‌نشینند. آلب، آرینا را در آغوش سولینا می‌گذارد و از روی تخت بر می‌خیزد. پرینستون را در آغوش می‌گیرد و رو به اهالی محله‌ی هوبارت با صدایی رسا می‌گوید:
- پسرم که تاج سرمه. چند روزیه که به دنیا اومده. ما تصمیم گرفتیم یه جشن برای تاج سرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #127
آلب: من خیال کردم فقط پرینستون فرزندمه. برای همین تصمیم گرفتم اون رو جانشین خودم اعلام کنم و بپذیرم. تا این‌که با این صحنه مواجه شدیم و فهمیدم که فرزند دیگه‌ای که جنسیت اون پسره و مادرش آنجلناست و پدرش منم هم وجود داره‌. پس باید وقتی بزرگ شدن با هم به نبرد بپردازن هر کدوم در این نبرد موفق شد اون به تخت پادشاهی می‌شینه.
سولینا انگشت اشاره‌اش را به طرف صورت آلب می‌گیرد.
- هرگز، هرگز نمی‌ذارم لئو به تخت پادشاهی بشینه و نمی‌ذارم آنجلنا و الکس به اهداف کثیف‌شون برسن!
آلب: اهداف اون‌ها هر چی که هست مهم اینه‌که موفق نمی‌شن. پس چرا الکی شورش می‌کنی؟
سولینا بدون آن‌که حرفی بزند پرینستون را از آغوش آلب می‌گیرد و به طرف تخت می‌رود. آنجلنا درحالی‌که بلندبلند می‌خندد دستانش را دور گردن الکس حلقه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #128
سولینا می‌گوید:
- حق با شماست‌. ولی من انتظار داشتم که پرینستون جانشین سرورم باشه نه لئو، اصلاً از کجا معلوم که لئو فرزند سرورم باشه؟
فیبی می‌گوید:
- چندین بار این زن بی‌حیا خودش رو به سرورم نزدیک کرده بود یعنی ممکن نیست که از اون وارث داشته باشه؟
سولینا یکم فکر می‌کند و می‌گوید:
- امکانش هست. اما این‌طور ممکنه که پرینستون نتونه روی تخت پادشاهی بشینه.
سوفی: ملکه‌ام اون‌ها هنوز خیلی بچه‌ان. فعلاً بابت این قضیه خودت رو ناراحت نکن و شور نزن. بهتره که به این فکر کنی که توی سر آنجلنا چی می‌گذره و قراره چی‌کار کنه!
سولینا لب می‌گشاید:
- یعنی ممکنه کاری کنه که من و آلب از هم جدا بشیم؟
مگدا زوبانسکی می‌گوید:
- شاید همچین کاری نتونه بکنه. ولی شاید کاری کنه که بین شما فاصله بندازه و شما مثل سابق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #129
سولینا در‌حالی‌که نگاهی به پاره‌گی لباسش می‌کند و گوشه‌ی پاهایش که زخمی عمیق شده است و آن زخم آغشته به خون است می‌گوید:
- همون‌قدر که من‌ به سرورم علاقه‌مندم اون هم به من علاقه‌منده، اون فقط به وارثش که پسره نزدیک میشه و هیچ حس و علاقه‌ای نسبت به آنجلنا نداره.
الکس کنار سولینا می‌نشیند و نگاهی به پارگی لباسش و بعد نگاهی به زخمش می‌کند و می‌گوید:
- حاضری حتی به‌خاطر برادرم به خودت صدمه بزنی و جونت رو به خطر بندازی. اما یک درصد احتمال ندادی که وقتی از من گذشتی و حس و علاقه‌ام رو نادیده گرفتی و من از قصر رفتم، چی‌ها کشیدم! سولینا تو به دل و علاقه‌ی من هیچ فکری نکردی، درسته؟
سولینا از خجالت سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید:
- حقیقت اینه‌که جز آلب به هیچ چیزی فکر نکردم و نمی‌کنم اما، اما باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #130
سولینا در‌حالی‌که نفس‌نفس می‌زند. یکی از پایش را بالا می‌آورد و ضربه‌ی مضبوطی به مچ پای الکس‌ می‌زند، الکس آخی زیر لب می‌گوید و بر روی زمین میفتد. آنجلنا تا الکس را می‌بیند وارد اتاق می‌شود و نگاهی به سولینا که لباس‌هایش پاره شده‌اند و بعد نگاهی به الکس که پخش زمین شده است می‌اندازد و فریاد می‌زند:
- وای خدای من! این‌جا چه‌خبره؟
سولینا با حرص نگاهی به آنجلنا می‌اندازد و وقتی مردمک چشمانش به طرف کوزه که در آن گل است می‌چرخد. کوزه را برمی‌دارد و به طرف آنجلنا پرتاب می‌کند که باعث می‌شود در سرش بخورد. الکس نگاهی به سولینا و بعد نگاهی به آنجلنا که پخش زمین شده است می‌اندازد و می‌گوید:
- سولینا، تو چی‌کار کردی؟
همان لحظه آلب وارد اتاق می‌شود و زمانی که آنجلنا را پخش بر زمین می‌بیند به طرفش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا