- تاریخ ثبتنام
- 11/6/19
- ارسالیها
- 40
- پسندها
- 112
- امتیازها
- 503
- مدالها
- 2
- سن
- 23
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #31
مامان رفت و من و سوگند تا جایی که میشد زدیم تو سروکله همدیگه. داشتیم چرت و پرت میگفتیم که ساسان زنگ زد به سوگند. تماس رو برقرار کرد و با سردی گفت:
- بله؟
ساسان: سلام بلد نیستی؟
- کارت رو بگو.
- چه خانوم بدخلقی دارم من!
- کار دارم میگی یا قطع کنم؟
- باشه، چته تو اصلاً؟
- ساسان رو مخ من نرو. تو با اجازه کی رفتی توی مخاطبهای من؟
- مجبور شدم سوگند جانم... .
سوگند عصبی شد و فریاد زد.
- زهرمار و سوگند جانم. تو با اجازه کی رفتی توی مخاطبهای من گفتم؟
- غلط کردم، خوبه؟ سامیار کلافم کرده بود.
گوشی رو قطع کرد که دانیال در زد و اومد تو با دستپاچگی گفت:
- چیزی شده؟
لبخند زدم بهش و گفتم:
- نه داداش چیزی نیست.
سوگند بدجور داغ کردهبود. دانیال که چهرهاش رو دید، یه «باشه» ای گفت و رفت پایین. دست...
- بله؟
ساسان: سلام بلد نیستی؟
- کارت رو بگو.
- چه خانوم بدخلقی دارم من!
- کار دارم میگی یا قطع کنم؟
- باشه، چته تو اصلاً؟
- ساسان رو مخ من نرو. تو با اجازه کی رفتی توی مخاطبهای من؟
- مجبور شدم سوگند جانم... .
سوگند عصبی شد و فریاد زد.
- زهرمار و سوگند جانم. تو با اجازه کی رفتی توی مخاطبهای من گفتم؟
- غلط کردم، خوبه؟ سامیار کلافم کرده بود.
گوشی رو قطع کرد که دانیال در زد و اومد تو با دستپاچگی گفت:
- چیزی شده؟
لبخند زدم بهش و گفتم:
- نه داداش چیزی نیست.
سوگند بدجور داغ کردهبود. دانیال که چهرهاش رو دید، یه «باشه» ای گفت و رفت پایین. دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.