• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پارادوکس سرخ (جلد اول) | سید علی جعفری کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع پسر مجنون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 67
  • بازدیدها 1,045
  • کاربران تگ شده هیچ

پسر مجنون

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
74
پسندها
171
امتیازها
548
مدال‌ها
3
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
با «عزیزم» گفتنش، هوری دلم ریخت و پاهام کمی سست شد.
- باشه، منتظرتم پس... مراقب خودت باش.
- مرسی، بابای.
گوشی رو قطع کردم و نشستم روی سکو. رفتم تو فکر، تو فکر «عزیزم» گفتنش. من آدمی نبودم که با همچین حرفی دست و پامو گم کنم، ولی نمی‌دونم چرا هانیه با همه فرق داشت. انگار خدا اینو عمدی آورده بود توی زندگیم.
توی افکار خودم داشتم چرخ می‌زدم که محمد زد بهم و گفت:
- علی، کجایی؟ چرا حواست نیست؟
- سلام، تو کی اومدی؟
- هرچی صدات می‌زنم، نیستی.
یکم رفتم تو خودم و گفتم:
- فکرم درگیره، پسر.
- درگیر هانیه نکنه؟
- آره، خوب می‌فهمی منو.
نفسش رو فوت کرد بیرون و ادامه داد:
- معلومه قشنگ رو چی فریک زدی. پاشو بریم یه قلیون بکشیم، مغزت باز شه.
خندیدم و گفتم:
- آره، بعد از تمرین باشگاه حتماً می‌چسبه.
- یقیناً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
74
پسندها
171
امتیازها
548
مدال‌ها
3
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
دستم رو گرفت توی دستش و اومد حرف بزنه که یه نفر با صدای تقریباً بلندی فریاد زد:
- یا قمر بنی‌هاشم!
از صداش ترسیدم. انگار مامانم بود. سوگند دستش رو از دستم کشید بیرون و سریع رفت. هم ترسیده بودم چون حس می‌کردم مامان بود، هم حالم بد بود چون نمی‌تونستم تکون بخورم.
***
«سوگند»
خاله لادن رو دیدم که از هوش رفته و مامانم که داشت گریه می‌کرد. پرستارها داشتن بلندش می‌کردن. سریع رفتم و با صدای لرزون به مامان گفتم:
- گفتی بهش؟
- باید می‌گفتم.
یهو عصبی شد و گفت:
- سوگند، فقط برو دعا کن تو توی این ماجرا هیچ تقصیری نداشته باشی!
حرفش باعث شد استرس بیشتری بگیرم و دستام بیشتر یخ بزنن. تقصیر؟ من خودِ تقصیر بودم. همه‌چیز به خاطر من بود، حتی شاید تصادف درسا... پوف.
مامان: برگرد پیش درسا. نذار بیشتر از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
74
پسندها
171
امتیازها
548
مدال‌ها
3
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
***
«درسا»
سرم شدیداً درد می‌کرد و نگران داداشم بودم، ولی حتی نمی‌تونستم راه برم که برم ببینمش.
در باز شد و مامانِ سوگند اومد تو و ایستاد کنار تخت و گفت:
- خاله‌جان، ناراحت نباش. مامانت یکم ترسیده و الان آرام‌بخش بهش تزریق کردن، خوابیده.
با صدای گرفته، آروم لب زدم:
- خا...له... داداشم؟ دانیال؟
- همسرم تماس گرفت، گفت از اتاق عمل آوردنش بیرون ولی هنوز بیهوشه.
بازم اشکام شروع به باریدن کرد و حالم خیلی بد بود.
- خوب می‌شه خاله؟ یعنی؟
- نگران نباش، دورت بگردم. زخم‌ش زیاد عمیق نیست. به‌زودی هم به هوش میاد. تو باید به فکر سلامتی خودت باشی، عزیز دلم.
***
«چهار روز بعد»
تو خونه آروم‌آروم راه می‌رفتم و سوگند هم همش پیشم بود. مامانشم هی بهمون سر می‌زد.
پدر سوگند این چند وقت مردونگی رو در حق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
74
پسندها
171
امتیازها
548
مدال‌ها
3
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
***
«علی»
- الو امین، سلام. چطوری؟
- سلام علی‌جون، خوبی؟ جونم!
- فداتم گل. می‌گم فردا اول مهره‌ها.
خندید و گفت:
- وای؛ به خدا حواسم به مدرسه اصلاً نبود.
- آره داداش، منم سه‌چهارتا دوست‌دختر داشته باشم، حواسم به مدرسه نیست.
خندید.
- چه کنیم دیگه!
- آقا، فردا با مدیر صحبت کنیم، کلاسا رو جابه‌جا نکنه.
- من چند روز پیش با رضا رفتم مدرسه، کار داشتیم. بعد لیست کلاسا رو دیدم، ما هممون تو یه کلاسیم.
- عالیه!
بابام صدام زد. یکم صبر کردم و به امین گفتم:
- امین، فردا می‌بینمت. بابام داره صدام می‌زنه.
- رواله داشی، فعلاً.
- فعلاً.
رفتم داخل هال و نشستم روی مبل.
بابا: علی، استادت زنگ زد، گفت هرچی زنگ می‌زنم به علی جواب نمی‌ده. یه تماس باهاش بگیر.
- یادم می‌رفت زنگش بزنم. الان می‌خوام برم باشگاه.
- من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
74
پسندها
171
امتیازها
548
مدال‌ها
3
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
***
«دو ساعت بعد؛ خانه‌ی ووشو اصفهان، ده دقیقه قبل از شروع مسابقات»
داشتم گرم می‌کردم که گوینده‌ی سالن گفت:
- توجه توجه... به‌غیر از بازیکنان تیم، همراهانشون سالن رو ترک کنن و می‌تونن مسابقات رو از تلویزیون داخل نمازخونه تماشا کنن.
اینو که گفت، یه همهمه‌ای داخل سالن پیچید. مربی اومد پیش من، امیر و پدرام و گفت:
- بچه‌ها، اصلاً نگران نباشید. همدیگه رو کوچ کنید و اصلاً نترسید. اینو یادتون باشه، تا همین جاشم که اومدید، خیلی کار بزرگیه. اگر بردید که عالیه و می‌ریم برای مسابقات انتخابی تیم ملی. اگرم باختید، دمتون گرم. برمی‌گردیم به تمرین و آماده می‌شیم برای سال آینده.
استادا از سالن رفتن بیرون و ما سه نفر شروع کردیم به گرم کردن و آماده شدن. اولین نفر اسم پدرام رو خوندن که بره برای مسابقه. امیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
74
پسندها
171
امتیازها
548
مدال‌ها
3
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
- نیازی به بازی نیست. با این بازیتون، من باید دنبال یه بازیکن دیگه توی این وزن باشم!
اینو که گفت، حریفم لثه‌ی داخل دهنش رو درآورد و گفت:
- استاد، لطفاً اجازه بدید ادامه بدیم. مطمئن باشید من ناامیدتون نمی‌کنم. منم که دستام رو روی سینم جمع کرده بودم، یه پوزخندی زدم و چیزی نگفتم.
سرمربی: فقط یه فرصت دیگه به جفتتون می‌دم، وگرنه تقاضای مسابقه می‌کنم برای وزن ۶۵ کیلو.
دوتا ضربه به کلاهم زدم و دوباره آماده شدم تا داور سوت رو بزنه. همین که سوت رو زد، دست دادم و سریع دوخمش رو گرفتم و محکم از سکو پرتش کردم پایین. سریع برگشتم تا دوباره همین کارو کنم، ولی خبری از سوت داور و حریفم نبود. برگشتم و نگاه کردم، دیدم یه لحظه حریفم با صدای خیلی دردناکی از درد به خودش پیچید. با استرس همه نزدیکش شدیم و دیدیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
74
پسندها
171
امتیازها
548
مدال‌ها
3
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
***
«یک ماه بعد»
از حموم اومدم بیرون و بدون سشوار کردن موهام نشستم روی مبل. تلویزیون رو روشن کردم و داشتم کانال‌ها رو بالا پایین می‌کردم که بابام زد رو شونم و گفت:
- چطوری قهرمان؟ زیادی خسته به نظر میای.
- حاجی‌جون، می‌خوای خسته نباشم؟ باشگاه، مؤسسه‌ی زبان، تدریس خصوصی، مدرسه.
- عیب نداره باباجان، مرد نباید زیر کار صداش دربیاد.
مامان که توی آشپزخونه بود، طبق معمول حرف‌های بابا رو تأیید کرد و بعدش گفت:
- علی، کلاس خصوصیت چطور داره پیش می‌ره؟
- آها، راستی مامان، بهشون بگو من نمی‌تونم دیگه.
در یخچال رو بست و با تعجب نگاهم کرد.
- یعنی چی نمی‌تونی؟ چرا آخه؟
- یعنی چی نداره دورت بگردم؛ کلی کار سرم ریخته! به خودشون گفتم، به شما هم می‌گم. بگو بیان مؤسسه، اون‌جا معرفیشون می‌کنم که هزینه‌شون هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
74
پسندها
171
امتیازها
548
مدال‌ها
3
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
- کوفت، زهرمار نخند! برا چی پنج‌شنبه می‌خوای امتحان بگیری؟ باید نمره‌ی کامل رو به من بدی، فهمیدی؟
- یعنی تو الان داری می‌ری امتحان من رو بخونی؟
- نه، خدایی دروغ نگم، دارم می‌رم امتحان زبان مدرسه رو بخونم.
- خب برو... مراقب خودتم باش.
- چشم، شب‌به‌خیر جیگول من.
گوشی رو گذاشتم کنار، یه آهنگ پلی کردم و دراز کشیدم کف اتاق. داشتم از پنجره ماه رو تماشا می‌کردم و چیزی جز هانیه تو فکرم نبود. کارم شده بود هر روز و هر شب فکر کردن به کسی که حالا دیگه عاشقش شده بودم. نمی‌دونم، شاید کارم درست بود، شایدم نه. چشمام رو بستم و آروم خوابیدم.
***
«پنجشنبه صبح؛ مؤسسه‌ی زبان‌های خارجه»
برگه‌های امتحانی رو پخش کردم. وقتی به هانیه رسیدم، یه چشمکی بهش زدم و برگه رو بهش دادم. نشستم روی صندلی و گفتم:
- بچه‌ها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا