• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پارادوکس سرخ (جلد اول) | سید علی جعفری کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع پسر مجنون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 483
  • کاربران تگ شده هیچ

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
مامان رفت و من و سوگند تا جایی که می‌شد زدیم تو سروکله همدیگه. داشتیم چرت و پرت می‌گفتیم که ساسان زنگ زد به سوگند. تماس رو برقرار کرد و با سردی گفت:
- بله؟
ساسان: سلام بلد نیستی؟
- کارت رو بگو.
- چه خانوم بدخلقی دارم من!
- کار دارم میگی یا قطع کنم؟
- باشه، چته تو اصلاً؟
- ساسان رو مخ من نرو. تو با اجازه کی رفتی توی مخاطب‌‌های من؟
- مجبور شدم سوگند جانم... .
سوگند عصبی شد و فریاد زد.
- زهرمار و سوگند جانم. تو با اجازه کی رفتی توی مخاطب‌های من گفتم؟
- غلط کردم، خوبه؟ سامیار کلافم کرده بود.
گوشی رو قطع کرد که دانیال در زد و اومد تو با دستپاچگی گفت:
- چیزی شده؟
لبخند زدم بهش و گفتم:
- نه داداش چیزی نیست.
سوگند بدجور داغ کرده‌بود. دانیال که چهره‌اش رو دید، یه «باشه» ای گفت و رفت پایین. دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
- چی شده؟
دانیال برای اینکه ترسش کمتر بشه یه لبخندی زد و گفت:
- هیچی نشد. شما انقدر عصبی بودی که نفهمیدی پات به کجا گیر کرد؛ پرت شدی پایین و منم مجبور شدم بگیرمت. ببخشید اگر دستم خورد بهت. در حالت اجبار مشکلی نداره فکر کنم.
سوگند صورتش سرخ شد و گفت:
- من می‌خوام برم! ببخشید.
دستش رو گرفتم.
- کجا سوگند؟ حالت خوب نیست تو... چرا بچه‌بازی در میاری؟
دانیال: آره درسا راست می‌گه، چند دقیقه‌ای بشین شاید حالت بهتر شد.
سوگند دستاش رو گرفت جلوی چشم‌هاش و آروم گفت:
- نمی‌خوام کسی از ماجرای امشب خبر دار بشه... باشه؟
- باشه آجی، چشم. به کسی چیزی نمیگیم.
دانیال: درسا بلند شو آب‌قندی چیزی بردار بیار، نمی‌تونی اینارو هم تشخیص بدی... بدو!
بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه، آب‌قند درست کردم و اومدم به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
- تیپ زدی خاله قزی؟ به سلامتی کجا؟
یه نگاه دخترونه بهش کردم و گفتم:
- اولاً من ذاتاً تیپ دارم. دوماً اینکه دارم با سوگند میرم بیرون.
- آها، خوبه. تو درست میگی.
رفتم نشستم تو ایوون و کفش‌هام رو پوشیدم. برای اولین بار چادر سرم کردم تا بهتر به نظر بیام و جوّ برش نداره آقا پسر. مامان در حیاط رو باز کرد و اومد تو. همین که من رو دید، دوید و بغلم کرد و با هیجان گفت:
- وای مامان قربونت بره، چه قدر بهت میاد... خیلی خانوم‌تر شدی درسای مامان!
منم بغلش کردم و گفتم:
- مرسی مامانی.
- همین جا وایستا برات اسپند دود کنم!
دانیال اومد و نگاهی انداخت و گفت:
- مثل اینکه تو امروز قراره هی ما رو شگفت زده کنی با کارات، نه؟
یه ذره خودم را تکون دادم و گفتم:
- مامان جان، زود باش، دیرم شده!
- اومدم‌اومدم!
داشتم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
- دقیقاً کجا باید بیایم؟
يكم بعد صداي زنگ خوردن گوشيم اومد.
سامیار: سلام خوبي؟ بیاید؟ مگه تنها نیستی؟
- نه، سوگند باهامه.
یه پوزخندی زد و گفت:
- سوگند؟ آخه... .
- آخه چی ها؟ مشکلی داری، نمیایم.
- نه‌نه، اشتباه کردم اصلاً، بیاید.
- کجا بیایم حالا؟
- دقیقاً الان کجایید؟
- روبه‌روی پاساژه**.
- خب، یه صد متر بیایید جلوتر یه کافه هست به اسم کافهِ**.
- باشه، الان میایم.
رفتیم تو کافه، یه نگاه اجمالی انداختم و سنگینی نگاه سامیار رو روی خودم احساس کردم. یه آهنگ ملایم عاشقانه از شادمهر داشت پخش می‌شد که فضا رو بیشتر رمانتیک می‌کرد. رفتیم و روی کنجی‌ترین میز کافه نشستيم.
سامیار: سلام سرکار خانوم... چقدر تغییر کردید!
- علیک سلام. ببین آقای محترم، نه وقتش رو دارم نه دوست دارم اینجا باشم. زودتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا