متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه خمارعشق | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ARNICA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 77
  • بازدیدها 2,748
  • کاربران تگ شده هیچ

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #61
پرهان یک تای ابروان پرپشت و هشتی‌اش بالا می‌پرد و در حینی که اندکی بر روی صندلی جابه‌جا می‌شود رو به اسی لب می‌زند:
- اون مشکلش با منه، اون‌وقت چرا تو می‌خوای برای خودت شر بتراشی؟
از شدتِ عصبانیت، ابروانِ اسی در هم گره می‌خورد و یک نخِ سیگار از پک بیرون می‌کشد و در حینی که فندک را زیر سیگارش قرار می‌دهد. نیم‌نگاهی گذرا به پرهان می‌اندازد و لب می‌گشاید:
- هر کی با تو مشکل داشته باشه، یعنی با من مشکل داره! میشه بدونم دلیل این‌که از بچگی با من رفاقت کردی چی بود؟ من که پونزده سال از تو بزرگترم و اون زمان تو هفت سالت هم نبود با منی که گیریم پونزده سالم هم نبود رفاقت کردی، میشه علتش رو بگی؟
پرهان نمی‌داند چه بگوید، اما سکوت را هم نمی‌پذیرد و حق به جانب لب می‌گشاید:
- چون تو پسر خوب و ذات‌داری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #62
شقیقه‌هایش را ماساژ می‌دهد و تلخندی می‌زند و ادامه می‌دهد:
- گرچه من توی ناز نعمت بزرگ شدم و این به‌خاطرِ گلِ رویِ شما بود، وگرنه اگر تو نبودی. چیزی هم از من باقی نمی‌موند!
اسی کلافه پوفی می‌کشد و ته مانده‌ی سیگارش را از شیشه‌ای که اندکی باز است بیرون می‌اندازد و مردمک چشمانش را به سوی صورتِ پرهان می‌چرخاند و می‌پرسد:
- پس چرا نمی‌ذاری این شونه‌های محکم، این اراده‌ی قوی و استوار. این پسری که نقش اصلی‌ای توی زندگیت داشته، و به گفته خودت اون رو خونواده‌ت دونستی. امروز هم پشتوانه‌ت باشه؟ که نذاره یکی مثلِ برهان براتی که حتی نمی‌تونه شلوارش رو بالا بکشه بیاد برات شاخ و شونه بکشه و قلدربازی در بیاره! چرا نمی‌ذاری دهنش رو مثل خط آسفالت صاف کنم و با ماشینم از روش رد شم؟ برای این هم دلیلی داری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #63
اسی در حینی که چشم می‌اندازد تا جای پارکی برای ماشین خود پیدا کند رو به پرهان لب می‌زند:
- تو تاج سر مایی مشتی‌خان، نفرما!
پرهان در حینی که دست چپش را بر روی دست راستش که جای سرم است می‌کشد و به آرامی آن را نوازش می‌کند رو به اسی می‌گوید:
- جز من و تو و پرهام قراره کی بیاد؟
اسی زبان بر لب‌های قلوه‌ای و سرخ رنگش می‌کشد و در حینی که ماشین را زیر درخت پارک می‌کند لب می‌گشاید:
- پیام چند نفر دیگه هم دادم که بیان!
پرهان در حینی که درب ماشین را می‌گیرد و می‌کشد، رو به اسی می‌گوید:
- داداش، امروز از اون روزهاست که می‌خوای غوغا به پا کنی‌ ها!
اسی پکِ سیگار را در جیبش قرار می‌دهد و در‌حالی‌که از ماشین پیاده می‌شود، دستی بر روی تیشرتش می‌کشد تا صاف شود. سپس رو به پرهان می‌گوید:
- من به‌خاطر تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #64
پرهان بی‌حوصله اطراف را آنالیز می‌کند و سپس بر روی صندلی می‌نشیند و رو به امید می‌گوید:
- گرفتاری، بدبختی. مگه جز این‌ها کار دیگه‌ای دارم؟
امید آهی زیر لب می‌کشد و می‌گوید:
- دختر بهادرخان هم که تصادف کرده، کما هست... خبر داری؟
با شنیدنِ این حرف. پرهان ابروانش از شدت عصبانیت در هم گره می‌خورد و با یک حرکت از روی صندلی بر می‌خیزد و متقابلِ امید با فاصله اندکی می‌ایستد و لب می‌گشاید:
- خبر دارم، اما لزومی نداره توی کافه جلوی همه اسمش رو بیاری!
اسی نیم‌نگاهی گذرا به پرهان می‌اندازد و می‌گوید:
- باشه داداشی، زیاد بزرگش نکن!
پرهان مردمک چشمانش را به سوی دیگری می‌چرخاند. اسی چند گام بر می‌دارد و رو به جمعیت می‌گوید:
- برهان براتی رو ندیدین؟
همه‌ی سرها به سمتِ اسی می‌چرخد و سیاوش در حینی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #65
مهرزاد پیک نوشیدنی را بالا می‌رود و چیپسی را از میان مابقی چیپس‌ها برمی‌‌دارد و در ماست موسیر فرو می‌برد و در دهانش می‌گذارد و لب می‌زند:
- شما دستور بده مشتی، ما فرمون‌بردار شماییم!
اسی بر روی صندلی خالی می‌نشیند و پای راستش را بر روی پای چپش می‌گذارد و می‌گوید:
- جیگر برم حاجی، تا چه‌قدر دیگه میاریش؟
مهرزاد در حینی که برای تمام بچه‌های دورهمی نوشیدنی می‌ریزد لب می‌زند:
- می‌تونی بیای خونه باغی؟ توی محله ممکنه کسی زنگ پلیس بزنه!
اسی بلندبلند قهقهه می‌زند و دستی بر روی بلندی ریشش می‌کشد و می‌گوید:
- کسی وجودش رو نداره، این و همه می‌دونن!
مهرزاد در پیکش آب آلبالو می‌ریزد و آن را می‌نوشد و سپس چند تخمه می‌شکاند و می‌گوید:
- می‌دونم داداش، ولی این‌جا بهتر می‌تونی حسابش رو برسی! خوددانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #66
مهرزاد پیکش را بالا می‌رود و لب می‌زند:
- باشه داداشی، مواظبت کن!
اسی جرعه‌ای از قهوه را می‌نوشد و سپس می‌گوید:
- تو هم می‌بینمت!
سپس تماس را قطع می‌کند و در حینی که از روی صندلی بر می‌خیزد رو به پرهان می‌گوید:
- بلند شو داداشی، بریم به سر و وضعمون برسیم!
پرهان بی‌حوصله از روی صندلی بر می‌خیزد و دستی بر روی ته‌ریش‌هایش می‌کشد و رو به جمعیت می‌گوید:
- با اجازه‌تون رفقا!
امید و سیاوش و رضا با پرهان و اسی دست می‌دهند. بلافاصله پس از دست دادن، پرهان از درب خروجی کافه خارج می‌شود و به سرعت از پله‌ها پایین می‌رود.
باد موهای طلایی رنگش را به بازی می‌گیرد و چند رشته از موهایش را در هم می‌پیچد. اسی زبان بر لب می‌کشد و رو به پرهان می‌گوید:
- روالی؟
لبخند مضحکی بر روی لبان پرهان طرح می‌بندد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #67
اسی سری به نشانه‌ی تائید تکان می‌دهد و سپس وارد آشپزخانه می‌شود و دو فنجان بر روی کانتر قرار می‌دهد و قهوه را در دو فنجان می‌ریزد و چند شکلات کاکائویی از توی ظرف شیشه‌ای سفید رنگ بیرون می‌آورد و دو فنجان را در دستانش می‌گیرد و در حینی که از آشپزخانه خارج می‌شود رو به پرهان لب می‌گشاید:
- داداشی بیا یه قهوه بخوریم، بعدش میرم دوش بگیرم!
پرهان سرش را به سمت اسی می‌چرخاند و لب می‌زند:
- هیچی نمی‌خوام!
اسی سگرمه‌هایش در هم گره می‌خورد و چشمانش را در حدقه می‌چرخاند و رو به پرهان می‌گوید:
- تو چیزی نخوری پروا حالش خوب میشه؟ بدتر با این کارهات که ناراحتش می‌کنی داداشی، جونِ اسی بیا یکم قهوه بخور!
پرهان سرش را بر روی زانوهایش قرار می‌دهد و چشمان آغشته به اشکش را می‌بندد. اسی آهی زیر لب می‌کشد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #68
پرهان حوصله‌ی اعتراض کردن را ندارد. در حینی که سوئیچ را از روی میز بر می‌دارد رو به اسی می‌گوید:
- باشه داداش، دمت گرم!
اسی سکوت را ترجیح می‌دهد و بلافاصله وارد حمام می‌شود.
پرهان در حینی که کفش‌هایش را می‌پوشد. خود را در شیشه‌ی درب برانداز می‌کند و با دیدن خود که سر و وضعش بهم ریخته است زیر لب زمزمه می‌کند:
- کی فکرش رو می‌کنه این پرهان، اون پرهانی باشه که همیشه شاد و سر زنده بود و به سر و وضعش می‌رسید و رسیدن به خودش و ظاهرش اولویت اولش بود؟
نیشخندی می‌زند و سپس از درب خارج می‌شود. در همین حین که می‌خواهد سوار ماشین شود نرگس‌خانوم چادر گل‌گلی‌اش را اندکی جلوتر می‌کشد و سپس روبه پرهان می‌گوید:
- سلام پسرم، از نیما خبر نداری؟
پرهان تا صدای نرگس‌خانوم در گوشش نجوا می‌شود به سمت او می‌چرخد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #69
پرهان بی‌حوصله می‌گوید:
- علیک‌سلام، چی‌شده؟
سرش را پایین می‌اندازد.
- فردا مامانم نذری داره. میشه به نرگس‌خانوم بگین بیان کمک و شما هم به من کمک کنین که نذری‌ها رو توی محله پخش کنیم؟
پرهان پلکی بر اثر خستگی می‌فشرد و سپس می‌گوید:
- بهشون میگم، باشه اگر کار نداشته باشم با داداش اسی میام!
جواد می‌گوید:
- دمت‌‌گرم، انشالله جبران کنیم!
پرهان به آرامی پی‌در‌پی به شانه‌ی جواد ضربه می‌زند و می‌گوید:
- غمت‌کم، مرامت و عشقه!
مریم‌خانوم در حینی که چند رشته از موهای قهوه‌ای رنگش را زیر روسری‌اش پنهان می‌کند می‌گوید:
- جواد بیا درس و مشقت رو بنویس!
سپس رو به پرهان می‌گوید:
- سلام داداش خوبی؟ چند روزی ازت خبری نبود؟
پرهان سوئیچ را میان دستانش رد و بدل می‌کند.
- آره روستا بودم، یعنی این‌قدر نبودم توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
1,135
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #70
پس از گذشت ده دقیقه از حمام خارج می‌شود از شدت سرما بدنش به لرزه می‌افتد. بند حوله را به دور شکمش محکم‌تر گره می‌زند و سپس به‌سوی اتاقش می‌رود و سشوار را از روی میز کوچک که جلویش آینه‌ی متوسطی قرار دارد بر می‌دارد و سیم آن را در پریز برق می‌زند و به وسیله‌ی برس موهایش را شانه می‌زند و پشت‌بندش سشوار می‌کشد تا خشک شود. چون بلندی موهایش تا به شانه‌اش می‌رسد به همین خاطر خشک کردن آن تا حدودی زبان بر است. در همین حین تلفنش به‌صدا در می‌آید و سکوت حکم‌فرمای خانه را می‌شکند. دکمه‌ی آف سشوار را می‌زند و سپس به‌سوی تلفنش که در سالن بر روی کاناپه قرار دارد می‌رود و زمانی که تلفنش را در دستش می‌گیرد نیم‌نگاهی گذرا به صفحه‌ی تلفن می‌اندازد و زمانی که متوجه می‌شود اسی است تماس را جواب می‌دهد:
- سلام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا