- ارسالیها
- 419
- پسندها
- 1,121
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #61
پرهان یک تای ابروان پرپشت و هشتیاش بالا میپرد و در حینی که اندکی بر روی صندلی جابهجا میشود رو به اسی لب میزند:
- اون مشکلش با منه، اونوقت چرا تو میخوای برای خودت شر بتراشی؟
از شدتِ عصبانیت، ابروانِ اسی در هم گره میخورد و یک نخِ سیگار از پک بیرون میکشد و در حینی که فندک را زیر سیگارش قرار میدهد. نیمنگاهی گذرا به پرهان میاندازد و لب میگشاید:
- هر کی با تو مشکل داشته باشه، یعنی با من مشکل داره! میشه بدونم دلیل اینکه از بچگی با من رفاقت کردی چی بود؟ من که پونزده سال از تو بزرگترم و اون زمان تو هفت سالت هم نبود با منی که گیریم پونزده سالم هم نبود رفاقت کردی، میشه علتش رو بگی؟
پرهان نمیداند چه بگوید، اما سکوت را هم نمیپذیرد و حق به جانب لب میگشاید:
- چون تو پسر خوب و ذاتداری...
- اون مشکلش با منه، اونوقت چرا تو میخوای برای خودت شر بتراشی؟
از شدتِ عصبانیت، ابروانِ اسی در هم گره میخورد و یک نخِ سیگار از پک بیرون میکشد و در حینی که فندک را زیر سیگارش قرار میدهد. نیمنگاهی گذرا به پرهان میاندازد و لب میگشاید:
- هر کی با تو مشکل داشته باشه، یعنی با من مشکل داره! میشه بدونم دلیل اینکه از بچگی با من رفاقت کردی چی بود؟ من که پونزده سال از تو بزرگترم و اون زمان تو هفت سالت هم نبود با منی که گیریم پونزده سالم هم نبود رفاقت کردی، میشه علتش رو بگی؟
پرهان نمیداند چه بگوید، اما سکوت را هم نمیپذیرد و حق به جانب لب میگشاید:
- چون تو پسر خوب و ذاتداری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش