متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه خمارعشق | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع itszari
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 77
  • بازدیدها 2,654
  • کاربران تگ شده هیچ

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #51
پرستار با برگه‌ای که در دستش است بالای سر پرهان می‌ایستد و رو‌به اسی می‌کند و‌ می‌گوید:
- بیمار پرهان؟
اسی در حالی که سرش را می‌چرخاند لب می‌زند:
- آره، حال داداشم چه‌طوره؟ خوب میشه دیگه آره حاجی؟
پرستار در حالی که چیزی بر روی برگه می‌نویسد سرش را بالا می‌‌آورد و نیم نگاهی گذرا به اسی می‌اندازد و می‌گوید:
- بله، فقط چون شوک بدی بهش وارد شده بی‌هوش شده و تا نیم ساعت دیگه به‌هوش میاد!
اسی با حسی امیدوارکننده به پرستار خیره می‌شود و لب می‌زند:
- ممنون داداش!
پرستار برگه را بر روی تخت قرار می‌دهد و بالای سر بیمار دیگری که تصادف کرده است می‌رود.
اسی با دیدن بیماری که صورتش تماماً آغشته به خون است حالش بد می‌شود و سرش را به طرفی دیگر سوق می‌دهد.
پرهان انگشتانش را چند بار پی‌در‌پی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #52
اسی در حالی که یک تای ابروانش را بالا می‌فرستد گیج و منگ لب می‌گشاید:
- خب باشن چی‌کارشون داریم؟
پرهام در حالی که فین‌فین می‌کند با چند حرکت از جای برمی‌خاستد و می‌گوید:
- داداش مگه ما با هزارتا اولنگ‌دولنگ بازی نیومدیم داخل؟ حالا به همین راحتی‌ها میگی که بهادرخان این‌جا باشه چی‌کارشون داریم؟
اسی در حالی که سرش را برمی‌گرداند بهادرخان را می‌بیند اما بهادرخان با صورتی در هم رفته و ابروانی که از شدت عصبانیت در هم گره خورده است با دکتر صحبت می‌کند.
اسی سرش را برمی‌گرداند و می‌گوید:
- تو توی فکرش نرو، من ردیفش می‌کنم!
پرهام می‌داند که هر گاه اسی بگوید ردیفش می‌کند پس قطعاً این کار را می‌کند و از پس این کار بر می‌آید.
مادیار خانوم در حالی که اطراف را آنالیز می‌کند با ابروانی در هم رفته از جای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #53
بهادرخان که از کنار اسی گذر می‌کند با خصومت خاصی به مادیارخانوم نگاه می‌کند جوری به او زل می‌زند که انگار می‌خواهد خون او را در شیشه کند. مادیارخانوم گوشه‌ی شال خود را می‌گیرد و کمی او را به جلوتر می‌کشد و سرش را پایین می‌اندازد و هم‌چنان به نقطه‌ی کور و مبهمی خیره می‌شود. اما صدای نفس‌های بهادرخان که از شدت حرص بیشتر می‌شود سکوت حکم‌فرمای بیمارستان را در هم می‌شکند. در این میان برهان سرآسیمه با اخمی که میان ابروانش خودنمایی می‌کند وارد بیمارستان می‌شود و با صدای بلندی می‌گوید:
- پروا کجاست؟ چی‌شد؟ دکترها چی گفتن؟ زنده‌ست یا مرده؟
پرهان که در فکر پروا پرسه می‌زند، اشک‌هایش را از روی گونه‌هایش پاک می‌کند و دستان مشت شده‌اش که در آن سرم وصل شده است را چند باری تکان می‌دهد و سرم را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #54
نگاهش به سمت سرمی که بر روی زمین افتاده است میخ‌کوب می‌شود کلافه پوفی می‌کشد و در حینی که چنگی به موهایش می‌زند بر روی تخت می‌نشیند و زانوهایش را به طرف شکمش جمع می‌کند و سر خود را بر روی زانوهایش قرار می‌دهد و چشمان غرق از اشکش را می‌بندد.
آن‌قدر بغض راه گلویش را سد کرده است که احساس تنگی نفس می‌کند و قفسه سینه‌هایش خس‌خس می‌کنند.
اسی چند بار چنگ به موهای بهم ریخته و ژولیده‌اش می‌کشد و دسته‌ی در را به آرامی می‌گیرد و می‌کشد، دوست ندارد پرهان را در چنین شرایط سختی تنها بگذارد. از طرفی دیگر بهادرخان را که می‌بیند سگرمه‌هایش در هم می‌رود و نمی‌تواند سکوت را ترجیح دهد. پلاستیکی که در دستانش است را بر روی صندلی کوچک می‌گذارد و رو‌به پرهانی که سرش را بر روی زانوهایش گذاشته است می‌کند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #55
اسی از روی تخت بلند می‌شود و با عصبانیت چند گام به طرف مادیار خانوم برمی‌دارد و لب می‌زند:
- اون مردک ازگل این بلا رو سرت آورده درسته؟ صبر کن الان همین‌جا حقش رو کف دستش می‌ذارم.
اسی تا دسته‌ی در را می‌گیرد و می‌کشد تا به طرف بهادرخان برود و او را کتک بزند. مادیار خانوم مچ دستان اسی را می‌گیرد و با بغض و اشک لب می‌زند:
- نه پسرم، لطفاً این کار رو نکن من رو بی‌خیال به پاهات می‌افتم یه کاری بکن دخترم خوب بشه یه کاری بکن بیناییش برگرده به خدا قسمت میدم توروخدا به دادم برس پسرم!
مادیارخانوم جلوی پاهای اسی زانو می‌زند و آرام و زیر لب زمزمه‌وار ادامه می‌دهد:
- تو رو خدا پسرم، به... به... دادم... دادم... برس... .
پرهان چشمانش را می‌بندد تا با همچین صحنه‌ی تلخی رو‌به‌رو نشود و اشک‌هایش از چشمانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #56
مادیار خانوم نام پروا را که می‌شنود باز بغضش می‌شکند و ادامه می‌دهد:
- هنوز به‌هوش نیومده پسرم، هر چی شد خبرتون می‌کنم. این‌جا موندنتون هم بی‌فایده‌ست تا این‌جا هم خیلی زحمت‌تون دادم برگردین خونتون انشالله که حال دخترم بهتر میشه!
بلافاصله بعد از این حرف از اتاق خارج می‌شود.
پرهان کلافه پوفی می‌کشد اسی در حینی که بر روی صندلی می‌نشیند لب می‌زند:
- داداش خوب درکت می‌کنم، اما این‌جا موندنمون بی‌فایده‌ست بذار با پرستارت صحبت کنم‌ که اگر مرخصی میده کارهای ترخیص رو انجام بدیم برگردیم خونه ببینم می‌تونم چه کاری انجام بدم!
پرهان نیم نگاهی گذرا به اسی می‌اندازد و با چند بار سر تکان دادن اکتفا می‌کند.
اسی از اتاق خارج می‌شود. پرهان در افکار پوسیده خود پرسه می‌زند و به این فکر می‌کند که باید چشمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #57
پرنا دسته‌ی چمدانش را می‌گیرد و می‌کشد زمانی که مادر خود را در چنین شرایطی می‌بیند نمی‌داند حس دل‌تنگی‌اش را به مادرش نشان دهد یا ناراحتی‌هایش را بروز دهد. نمی‌داند از خوش‌حالی بگریستد یا برای اتفاق شومی که افتاده است زار بزند.
چمدان را رها می‌کند و صدای هق‌هق‌اش سکوت حزن آلود بیمارستان را می‌شکند. دستان لرزانش را باز می‌کند و زبان‌اش را بر روی لبان بزرگ و قلوه‌ای مانندش می‌کشد و با صدایی که همراه با اشک و بغض است لب می‌زند:
- مامان جونم!
ناگهان پرهان با صدای پرنا که با صدای پروا فرقی ندارد همانند گلی پژمرده جان تازه‌ و دوباره‌ای می‌گیرد و سرم را از دستانش جدا می‌کند و بدون این‌که دو جفت دمپایی سفید رنگ‌اش را بپوشد دسته‌ی در را می‌گیرد و می‌کشد و در حینی که لبانش از شدت خنده کش می‌آید با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #58
پرهان در حینی که از شدت گریه هق‌هق می‌کند زبان بر روی لب‌های قلوه‌ای و خشکش می‌کشد و لب می‌زند:
- آره باعث و بانیش منم! اگر من اندازه یه سر سوزن یا یه پاپاسی ارزش داشتم، اگر من لایقِ پروا بودم. اگر... اگر من به اون بیشتر توجه می‌کردم، اگر پول داشتم. الان پروا صحیح و سالم کنارم بود. اما... اما نیست!
چشمانِ پرنا از اشک هویدا می‌شود سرش را پایین می‌اندازد و دستِ گرمش را بر روی دستِ سردِ پرهان می‌گذارد و در حینی که دست او را به نوازش می‌کشد لب می‌زند:
- اما اون که به تو علاقه‌ای نداره، الان هم که چشم‌هاش رو از دست داده. حتی برهان هم به اون پشت کرده و دیگه حتی یه دقیقه هم بهش گوشه چشمی نشون نمیده‌. اون‌‌وقت تو به‌خاطر اون شب و روزت رو یکی کردی؟ حتی یه لقمه غذا و یه قطره آب نخوردی؟ حماقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #59
صدایِ برهان که فریاد می‌زند می‌گوید:
- اون دختر که دیگه کور شده، بدرد من نمی‌خوره. من زمانی می‌خواستمش که نه بحث پسری توی زندگیش باز شده بود نه بیناییش رو از دست داده بود، در گوشِ پرهان نجوا می‌شود و با این حرف‌های برهان، پرهان از شدت عصبانیت ابروانش در هم گره می‌خورد و دستانش مُشت می‌شود و پرنا را هُل می‌دهد و به سرعت از سرویس بهداشتی خارج می‌شود و فریاد می‌زند:
- خفه شو مردک، اسم پروا رو به اون دهنِ کثیفت نیار!
دستانِ مُشت شده‌اش را در صورتِ برهان می‌زند. همان لحظه اسی می‌رسد و مچِ دستانِ پرهان را می‌گیرد و می‌گوید:
-کاکویی آروم باش! آروم باش خودم درستش می‌کنم! بذار بریم خونه این‌جا جاش نیست!
از شدت غیرت، چشمانِ آبی رنگِ پرهان به کاسه‌ی خونی بدل می‌شود و نفس‌نفس می‌زند و زیر لب زمزمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #60
پرهام در حینی که اندکی از قهوه را در فنجان می‌‌ریزد لب می‌گشاید:
- شرمنده کاکو، الان کجایی تا من‌ خودم رو برسونم؟
اسی در حینی که سوار ماشین می‌شود و ماشین را روشن می‌کند لب می‌زند:
- ده دقیقه دیگه محله باش، می‌خوام یه نفر رو ببافم!
پرهام در حینی که جرعه‌ای از قهوه را می‌نوشد تک‌ خنده‌ای می‌کند و می‌گوید:
- نکن نساز کاکو، با کی بحثته؟ کی جرئت کرده پا رو دمت بذاره؟
اسی در حینی که پاهایش را بر روی پدال گاز می‌گذارد نیم نگاهی گذرا به پرهان که چشمانش را بسته است می‌اندازد و لب می‌گشاید:
- پا روی دمِ من نذاشته، پا روی دم داداشیم پرهان گذاشته که هر کی با پرهان مشکل داشته باشه با من طرفه جیگر برم!
پرهام اندکی از شکلات را می‌خورد و پشت‌بندش جرعه‌ای از قهوه را می‌نوشد و لب می‌زند:
- شک نکن کاکو،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا