- ارسالیها
- 426
- پسندها
- 1,135
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #51
پرستار با برگهای که در دستش است بالای سر پرهان میایستد و روبه اسی میکند و میگوید:
- بیمار پرهان؟
اسی در حالی که سرش را میچرخاند لب میزند:
- آره، حال داداشم چهطوره؟ خوب میشه دیگه آره حاجی؟
پرستار در حالی که چیزی بر روی برگه مینویسد سرش را بالا میآورد و نیم نگاهی گذرا به اسی میاندازد و میگوید:
- بله، فقط چون شوک بدی بهش وارد شده بیهوش شده و تا نیم ساعت دیگه بههوش میاد!
اسی با حسی امیدوارکننده به پرستار خیره میشود و لب میزند:
- ممنون داداش!
پرستار برگه را بر روی تخت قرار میدهد و بالای سر بیمار دیگری که تصادف کرده است میرود.
اسی با دیدن بیماری که صورتش تماماً آغشته به خون است حالش بد میشود و سرش را به طرفی دیگر سوق میدهد.
پرهان انگشتانش را چند بار پیدرپی و...
- بیمار پرهان؟
اسی در حالی که سرش را میچرخاند لب میزند:
- آره، حال داداشم چهطوره؟ خوب میشه دیگه آره حاجی؟
پرستار در حالی که چیزی بر روی برگه مینویسد سرش را بالا میآورد و نیم نگاهی گذرا به اسی میاندازد و میگوید:
- بله، فقط چون شوک بدی بهش وارد شده بیهوش شده و تا نیم ساعت دیگه بههوش میاد!
اسی با حسی امیدوارکننده به پرستار خیره میشود و لب میزند:
- ممنون داداش!
پرستار برگه را بر روی تخت قرار میدهد و بالای سر بیمار دیگری که تصادف کرده است میرود.
اسی با دیدن بیماری که صورتش تماماً آغشته به خون است حالش بد میشود و سرش را به طرفی دیگر سوق میدهد.
پرهان انگشتانش را چند بار پیدرپی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش