متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه متناقص | مهشید شکیبائی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MAHSHID SHAKIBAEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 1,285
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1

کد داستان کوتاه: ۵۵۱
ناظر: Seta~ -Ennui
نام داستان کوتاه: متناقص
ژانر: #فانتزی
خلاصه:
او باید ناقص باشد تا نحس نباشد. اما تظاهر راه چاره‌ است برای فرار از این نحسی!
حالا با بیشتر شدن اتفاقات شوم، سکوت برای دختر سخت‌تر می‌شود. فشار این بلایا، سکوت شرلی را می‌شکند و متناقص بودن او را برملا می‌سازد.

1402/5/19
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*chista*

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,466
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
  • #2
"والقلم و مایسطرون"

تایید داستان کوتاه.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *chista*

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
مِرِم که داشتهَ بِشِم اولین داستانِ مهشیدهِ :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:


چشمانش گرد می‌شوند و قلبش تند می‌زند. با دیدن سرهای کنده شده کلاغ‌ها که هاله‌ای صورتی از خون آنها را احاطه کرده، دل و روده‌اش در هم می‌پیچد‌. انگار دریا را با سیاهی کلاغ‌ها تزیین کرده باشند؛ رعب‌اور است!
می‌ترسد و نفرت در وجودش شعله می‌کشد‌. نفرت از خودش! قدمی عقب می‌رود، زانوان سست شده‌اش را به حرکت دراورده و دور می‌شود. یک نفس می‌دود و توجهی به شن‌هایی که به کفش‌هایش می‌چسبند نمی‌کند. بی‌آنکه به گذر ماشین‌ها از خیابان اهمیت دهد، رد می‌شود و صدای بوق‌‌ها را پشت سرش می‌شنود. به سمت جنگل می‌دود‌ و باد میان موهای لختش می‌پیچد. پایش به سنگی که خزه‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
بتی او را به طرف خودش می‌کشد و دست راستش را دور گردن او حلقه می‌کند. اشک‌هایش در آغوش بتی می‌ریزند و مغزش پر می‌شود از سوال‌هایی که نحسی‌‌اش را تایید می‌کنند و او چرا زنده است؟
- دختر! تو نحس نیستی. این اتفاقات ربطی به تو ندارن.
بتی لب‌ بر هم می‌فشارد؛ خودش در درستی حرفش شک دارد! برمی‌خیزد و شرلی صدای له شدن خزه‌ها را زیر کفش‌های پاشنه پنج‌سانتی‌ِ او می‌شنود. دست لاغر شرلی را در دستان تپلش می‌گیرد و او را نیز از جا بلند می‌کند.
- باید بریم، همه جا تاریک شده.
شرلی دست در جیب‌های گشاد شلوارش فرو کرده و به دنبال بتی راه می‌افتد. نگاهش اطرافش می‌چرخد. درخت‌های نسبتا بلند و تنومند که به صخره‌های بلند و پوشیده از خز منتهی می‌شوند. اما زیبایی‌اش در شب دیده نمیشود.
کم پیش می‌آمد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
زیر نور زرد چراغ‌های تازه روشن‌ شده‌ی خیابان، به قدم‌هایشان در پیاده‌روی سنگ‌فرشی که دو طرف خیابان قرار دارد ادامه می‌دهند. نگاه هردو به خانه‌های قدیمی و یک طبقه‌ است که چراغ‌هایشان روشن است‌.
به خانه که می‌رسند، بتی پس از خداحافظی کوتاهی می‌رود. زنگ در را می‌زند و لحظه‌ای بعد در چوبی خانه توسط مادرش باز می‌شود. قبل از آنکه کفش‌های گلی‌اش را دربیاورد، صدای توبیخ‌گرانه‌ی مادرش را می‌شنود.
- اینکه از صبح پیدات نیست به کنار، چرا پیاممو جواب نمیدی؟
اما مادرش می‌داند که پاسخی از دخترش دریافت نمی‌کند.

به مادرش که‌ موهای پرپشتش را پشت سرش بسته، نگاه می‌کند و سرش را به نشانه‌ی "سلام" تکان می‌دهد. خانه مثل همیشه مرتب است‌. آنقدر که برق خاص...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
من برگشتم♡

- واقعا سه ساله واکنش نشون ندادن به حرفای بقیه برام سخت شده. موندم چطور میتونستم‌ اون همه مدت حرف نزنم!
- باز خوبه من دیدمت اون شب نه؟ وگرنه می‌ترکیدی انقد حرف نمیزدی. دستمو ببوس.
و دستش را جلوی صورت شرلی می‌گیرد. شرلی چشم غره‌ای به بتی می‌رود و "گمشو"ای نثارش می‌کند. آن شب، بتی گم شده بود، نه شرلی. اما با وجود پررویی بتی، هیچوقت این موضوع یادآور نمیشد. نمی‌خواست بتی یاد حالی که آن شب داشت، بیفتد. از روی تخته سنگی که رویش نشسته بودند پایین می‌آید و روی زمین می‌نشیند. تیشرت گشادش از شدت شرجی بودن هوا به تنش چسبیده بود‌. کشی از توی جیب گشاد شلوارش بیرون می‌آورد‌. موهایش را که تا روی شانه‌هایش آمده بود را در حصار کش گرفتار می‌کند.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
بتی می‌خندد و گونه‌های گندمی‌اش بالا می‌آیند. از صبح با تلاش‌های فراوان و مسخره بازی‌هایش توانسته بود شرلی را کمی از حال و هوای دلگیری که بخاطر اتفاق دیروز بود،‌ دور کند. هرچند که باز هم شرلی می‌رفت توی فکر و بازگرداندش به حالت قبل سخت بود. بتی فکر می‌کرد شرلی حق دارد. دیگر خود او هم نسبت به که شرلی باعث و بانیِ این اتفاقات شوم نیست، تردید داشت. نه اینکه تقصیر او باشد؛ نه! فقط شاید باید به قوانین جزیره عمل می‌کردند‌! شاید شرلی هم باید مثل خواهر او قربانی میشد.
- هی بچه رفتی تو فکر چرا؟ همشو من خوردم، تو که هیچی غذا نخوردی.
با صدای شرلی، بتی به خودش می‌آید و از افکار خودش نسبت به نحس بودن شرلی عذاب وجدان می‌گیرد. امکان نداشت این دختر لاغرمردنیِ مهربان نحس باشد!
- داشتم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Niyosha22

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
حالا دوساعتی گذشته بود و شرلی طبق انتظارش نتوانست بخوابد. حالا هم روی تخته سنگ نشسته و همانطور که به حرف‌های بتی گوش می‌دهد، نگاهش به آسمان که آبیِ آبی‌ست، دوخته شده است.
- اون واقعا آدم مزخرفیه. اصلا نمی‌تونم حتی حضورشو تحمل کنم‌. اوه دختر! داره شب میشه پاشو بریم.
خاطره‌ی خوبی از شب در جنگل بودن نداشت‌‌؛ از همان سه سال پیش که خون خواهرش را دم غروب، پای کهنسال‌ترین درخت جزیره ریختند. برعکس شرلی، او اصلا از اینجا خوشش نمی‌آمد. فقط می‌آمد چون تنها جایی بود که شرلی راحت می‌توانست صحبت کند.
شرلی موهایش را از صورتش پس می‌زند:
- وای نه! نمی‌خوام جای این آرامش رو خونه بگیره. اوه بتی هنوز صدای ماشینا توی سرمه.
بتی همانطور که با یک دست، دامن پیراهن کوتاهش را گرفته، با دست دیگر دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
با صدای هولناکی از خواب می‌پرد. انگار که داشتند چکش بر سقف خانه می‌زدند. قلبش محکم در سینه می‌کوبد. پتو را کنار می‌زند و در اتاقش را باز می‌کند‌. پدر و مادرش هراسان وسط خانه‌ی تاریک ایستاده‌اند. دست‌های ظریفش شروع به لرزیدن می‌کنند و پاهایش سست می‌شوند. یک اتفاق شوم دیگر!
جان با سر و وضعی ژولیده، دست الیکا را می‌گیرد و صدایش را به گوش شرلی می‌رساند.

- بیا اینجا پیش ما عزیزم.
مگر می‌توانست برود پیش آنها؟ پاهایش یاری نمی‌کردند.

ناگهان صدای شکستن شیشه‌ای را از پشت سرش می‌شنود و همزمان مادرش "هین" بلندی می‌کشد. شتابزده برمی‌گردد. خرده‌های شیشه را می‌بیند که وسط اتاقش ریخته‌اند و از آسمان سنگ می‌بارد! سنگ‌ها حالا از پنجره‌ی بی‌شیشه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #10
لیوان آب را از دست پدرش می‌گیرد و یک ساعتی را در آغوش الیکا می‌ماند. ولی حتی عطر آرامش‌بخش او هم باعث نمی‌شود دلشوره‌اش کم شود. شاید باید رازش را فاش کند. آن وقت صددرصد قربانی می‌شود، اما حداقل دیگر به جزیره آسیب نمی‌رسد‌‌. خودش هم عذاب کمتری می‌کشد.
بارش سنگ‌ها کمتر می‌شود و چند دقیقه‌ی بعد دیگر سنگی به سقف خانه نمی‌خورد.
شرلی از روی مبل بلند می‌شود و به اتاقش می‌رود. لامپ را روشن می‌کند و با دیدن اتاق، چشم‌های عسلی‌اش که حالا به کاسه‌ای خون تبدیل شده را می‌فشارد. روی تخت و کف اتاق پر از شیشه و سنگ بود‌. چراغ مطالعه‌اش روی زمین افتاده و تکه تکه شده بود. بوم نقاشی‌اش یک کنار افتاده و نقاشی‌اش بر اثر برخورد سنگ، مچاله شده بود. مادرش کنارش می‌ایستد و دستش را به نشانه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا