متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متوسط مجموعه اشعار برای اویی که نیست | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Fateme.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 2,564
  • کاربران تگ شده هیچ

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #11
صدای اردک‌ها را می‌شنوی؟
یکی جلو افتاده و
بقیه
دنبالش
من آن اردک پیش رو بودم
مدام
پشتِ سرم را
نگاه می‌کردم و
فقط گاهی
سر در پرهایم
فرو می‌بردم
آخرین بار را
به یاد بیاور
آن دم که
سرم را آرام
در پرهای سپید
چون برفم
فرو بردم و
چون سر بیرون آوردم
تو را دیگر ندیدم
بال و پر زدم
ولی فقط خیسی
آیدم شد
نمی‌دانم آب بود یا باتلاق
چرا که سال‌هاست
هر چه دست و پا
می‌زنم
بیشتر در نبودنت
فرو می‌روم
 
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #12
مگر نه اینکه
پژواک صدا
انعکاس صدای خودمان است
پس چرا
هر وقت که
در کوه داد می‌زنم
صدای تو را
می‌شنوم؟
می‌گویند
آینه
تصویر خودمان را
نشان می‌دهد
پس چرا
هر وقت که به آینه
می‌نگرم
تو را می‌بینم؟
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #13
سر کلاس داروسازی
پرسیدم معنی مورفین را
می‌دانی چه گفت
من که چیزی
به جز چرندیاتی
محض
نیافتم
یک مشت
فرمول شیمیایی
به خوردمان
داد و رفت
بلند شدم
گچی برداشتم و
تصویر تو را
با خطی لرزان
بر تخته
ترسیم کردم
به سمت
سیل چشم‌های
منتظر برگشتم
دستان گچی‌ام را
در هوا تکان دادم
پوزخندی زدم و
گفتم
مورفین من
او بود
 
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #14
ژنرال خسته
لشکر شکست خورده
و سربازها زخمی‌اند
فروشنده نا امید
مغازه تعطیل
و خریدار ها شاکی‌اند
بیمارستان شلوغ
دکترها خسته
و حال بیماران وخیم است
پروازها کنسل
خلبان مستاصل
و مسافران نگرانند
زلزله در کمین
مهندسان نامطمئن
و ساکنان بد گمانند
من اما
در تمام این آشفته‌بازار
کوسه‌ای بودم
به فکر ریش خویش
بهتر بگویم
تو که نباشی
بگذار
هیچ چیز
سر جایش نباشد
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #15
کوله‌ای به دوش دارم
و از کنار جاده گذر می‌کنم
ساده لباسی به تن دارم و
موهایم در باد
در پروازند
ره‌گذری از دور می‌آید
لبخند بر لب دارد
بی‌گمان همچون تویی را
هنوز
در زندگی‌اش دارد
مقابلم می‌ایستد
به کوله‌ام نگاه می‌کند
مردمک لرزانش
کنجکاوی‌اش را
فریاد می‌زند
درِ کوله را
می‌گشایم
غبارش چهره‌ام را
می‌پوشاند
درون کوله را
می‌نگرم
قلبی تیره درونش دارم
سرفه می‌کند و
نفس‌های آخرش را می‌کشد
عینک نزده
گویی
شادی اطرافش را نمی‌بیند
لبخند روی لب رهگذر را
تنها غبار کوله به چشمش آمده
قلبم را به رهگذر می‌دهم
دستی رویش می‌کشد
نمی‌زند
می‌دانم
نفس‌های آخرش را می‌کشد
تو را می‌خواهد
نه رهگذر را
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #16
خدایا!
آبِ
تمام دریاچه‌ها
و دریاها
و اقیانوس‌هایت را
یک‌جا می‌خرم
خاکِ
تمام کویرها
و بیابان‌ها
و جنگل‌هایت را
یک‌جا بر می‌دارم
می‌خواهم گِل درست کنم
تمام آنچه دارم
خنده‌هایم
موفقیت و جایگاهم
حال خوبی که ندارم
تمامش مال تو
تمام گِل‌هایی که دارم هم
مالِ تو
دوباره
او را
برایم
درست می‌کنی؟
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #17
نگاهت
همان که مرا م**س.ت می‌کرد
ولی حالا
فقط یک آرزوی محال است
شاید هم من محال می پندارمش
تو آنها را دیدی‌ای؟
پرستو‌ها را می‌گویم
هر سال می‌روند آن دور دور ها
ولی دوباره باز می‌گردند
دقیقاً همان زمانی که
از خود می پرسم
این چه طور کوچی بود که تو کردی؟
کوچ بدون بازگشت که معنایی ندارد
روزی گفتی
جاده همیشه برای رفتن باز است
ولی حالا
هم برای تو بسته شده
هم برای من
این طرفش ایستاده‌ام و
با کسی بحث می‌کنم
امروز بالاخره پاسخم را داد
می‌دانی چه گفت؟
گفت کافی است قدری صبر کنم
برگِ خشکیده‌ای
در هوا چرخید و
روی چمدان سیاه رنگم
فرود آمد
او گفت
نیازی به آن ندارم
گفت همه چیز آنجا هست
بروم و در ایستگاه منتظر بمانم
حالا مدت‌هاست
روی صندلی‌های قرمز و زواردرفته
نشسته‌ام
پاهایم را در هوا تکان می دهم و
منتظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #18
بی انصافی‌ست
تو را به یاد دارم و
ندارم
من هنوز
حرف‌هایت را
نگاهت را
وَ صدایت را
با چشم
می‌شنوم
با دهانم تو را می‌بینم
وَ با گوش‌هایم
تو را می‌بویم
می‌بینی...
عجیب و غریب شده‌ام
مغزم خون می‌رساند
وجودم را
وَ قلبم فرمان می‌دهد
کل بدنم را
تو که نباشی
وجودم عقلش را
در کیسه‌ی کهنه‌ای می‌گذارد و
از بالای دره
به پایین
پرت می‌کند
آن‌وقت
می‌شوم
ناقص‌الخلقه‌ای که
ساعت‌ها
گوشه‌‌ای می‌نشیند و
تو را نشخوار می‌کند
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #19
افکار چون برف
بر سرم
می‌باریدند
ولی تاریک
سیاه
با آن‌ها
آدم برفی درست نمی‌کردم
غولی می‌ساختم
ترسناک
عاقب یک روز
تو و آرزوهایم را
یک جا
بلعید و برد
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #20
نفس‌هایم منقطع
و پاهایم
همچون
سربی بر زمین
تکیه زده
گویی
جان رفتن ندارد
دستانم لرزانند و
تمام افکارم را
به سخره
گرفته‌اند
پیت بنزینی
در دست چپم
و کبریت شعله‌وری
در دست راستم دارم
اینجا
مقابل بهشتت
ایستاده‌ام خدا
می‌خواهم آتشش بزنم
اینجا جاییست که
او به آوازه‌اش
مرا رها کرد و
به سوی تو شتافت
 
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا