- ارسالیها
- 678
- پسندها
- 22,581
- امتیازها
- 39,373
- مدالها
- 17
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #21
باران را
هرگز نچشیدم و
برف را
هرگز نبوئیدم
من هرگز
به تماشای
بازی کودکان
ننشستم
هرگز برای دلخوشی خود
بادبادکی هوا نکردم و
به هوس یک اسباب بازی نو
کل بازار را
به میدان جنگ
بدل نکردم
من هرگز
کودکی نکردم و
بزرگ به دنیا آمدم
تو در بند بند وجودم
رخنه کرده بودی و
حالا
حسرتها
چون طنابی
آمادهی
دار زدنم هستند
وَ تو...
حتی دیگر نیستی
گلوی زخمیام را مرحم کنی
من به شوق تو
آرزوی بزرگ شدن داشتم
وگرنه
در کودکیام
غرق میشدم
هرگز نچشیدم و
برف را
هرگز نبوئیدم
من هرگز
به تماشای
بازی کودکان
ننشستم
هرگز برای دلخوشی خود
بادبادکی هوا نکردم و
به هوس یک اسباب بازی نو
کل بازار را
به میدان جنگ
بدل نکردم
من هرگز
کودکی نکردم و
بزرگ به دنیا آمدم
تو در بند بند وجودم
رخنه کرده بودی و
حالا
حسرتها
چون طنابی
آمادهی
دار زدنم هستند
وَ تو...
حتی دیگر نیستی
گلوی زخمیام را مرحم کنی
من به شوق تو
آرزوی بزرگ شدن داشتم
وگرنه
در کودکیام
غرق میشدم
آخرین ویرایش توسط مدیر