خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بستگشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
★★★
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت استچون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
★★★← مشاعره با خ →
خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین استز کارستانِ او یک شمه این است
★★★
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟ساقی کجاست، گو سببِ انتظار چیست؟
★★★
خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیستتابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست
★★★
خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو بادساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد
★★★
خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشدنه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد
★★★