- ارسالیها
- 10,310
- پسندها
- 25,053
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 53
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #111
و به سمت پنجرهی بسیار کوچک دیوار مقابلش رفت و بدون اینکه از تاریکیهای پشتسرش بیرون بیاید، نگاهی به فضای بیرون از آن اتاقک انداخت. فضای تاریک و خلوت بیرون و آسمان صاف بالای سرش او را متأثر کرد و لحظهای به خودش لرزید. تراویسا تنهی کوچکی به او زد و خودش را تا لبهی پنجره جلو کشید و در جواب اعتراض نیوا خرخر کرد:
- من قبلاً به اینجا اومدم.
چهرهی نیوا از هم باز شد و متعجب به سمت او سر خم کرد و با سوءظن پرسید:
- اومدی؟!
نگاه زرد و کوچک تراویسا لحظهای برق زد و تیز به صورت براق او پرخاش کرد:
- من از اول گرگ نبودم، بچه!
گوشهی لبهای کلفت و صورتی نیوا به پوزخندی کش آمد و نگاهش را به فضای سرد و آرام بیرون از پنجره داد. تراویسا با تکانی به تن عضلهایاش از پنجره فاصله گرفت و در همان حال پچ...
- من قبلاً به اینجا اومدم.
چهرهی نیوا از هم باز شد و متعجب به سمت او سر خم کرد و با سوءظن پرسید:
- اومدی؟!
نگاه زرد و کوچک تراویسا لحظهای برق زد و تیز به صورت براق او پرخاش کرد:
- من از اول گرگ نبودم، بچه!
گوشهی لبهای کلفت و صورتی نیوا به پوزخندی کش آمد و نگاهش را به فضای سرد و آرام بیرون از پنجره داد. تراویسا با تکانی به تن عضلهایاش از پنجره فاصله گرفت و در همان حال پچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش