متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #91
یانیس چرخی به او داد و غافلگیرانه بوسه‌ای به پیشانی‌اش زد. بیاتریسا شگفت‌زده چرخ دیگری زیر دستانش زد. او انتظار چنین حرکتی را نداشت و ناگهان سرمای هوا جایش را به گرمایی سوزنده داد. افکار ناامیدانه‌اش پر کشیدند و به جای آن، صورت آرام و نگاه تیره و درخشان یانیس جلوی رویش شکل گرفت. نگاهش برقی از اطمینان و عشق داشت. حرکاتش نرم و لبخند شیرینی روی لب‌های باریکش بود. این پسر عجیب و غریب که ناگهان در وسط قصر پیدایش شده بود، چه کسی بود؟ بانو نیاسین چرا با این پسر رقصید و چرا به نظر او باارزش و محترم بود؟ مطمئن بود حرف‌هایی بین آن‌ها رد و بدل شده، حرف‌هایی که در سکوت زده شد. بانو نیاسین گفته بود علت این رقص را تنها به یک نفر می‌گوید و آن یک نفر نه شاه بود، نه کاریفان و بدون شک یانیس بود. یانیس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #92
البته که او هرگز هیچ کاری برای دستگیری تنها برادرش نکرده بود و هر بار که به بهانه‌ی دستگیری او قصر را ترک می‌کرد، به‌جای آن به اینجا می‌آمد و خاطره‌ی روزی را که برای اولین‌بار با یانیس به این بخش از پرسفیا آمده بود را مرور می‌کرد. یانیسی که از حد خود فراتر رفته و از هر فرصتی برای نزدیک شدن به او استفاده می‌کرد؛ از قدم زدن در تاریکی‌های شب، تا اسب‌سواری در عصرهای آفتابی و هر چیز دیگری. با این حال هر وقت بحث خ**یا*نت بیاتریسا و برادرش پیش می‌آمد، او را می‌دید که مانند سایرین فقط گوش می‌داد و هیچ تلاشی برای همدردی و دفاع از او نمی‌کرد. نگاهش در آن مواقع به نوعی مانند سایرین او را متهم و مجازات می‌کرد. شاید بهتر بود تا به حرف بانو نیاسین گوش می‌داد و به برادرش ملحق می‌شد. برای خ**یا*نت به شاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #93
پدر دست در جیب‌های ردایش فرو برد و گردنش را برای دیدن نگاه تیره‌ی پسرک کامل خم کرده و چند قدمی به سمتش برداشت:
- درسته من شبحم ولی من اینطور که همه میگن صاحب قدرت‌های افسانه‌ای نیستم. من به اندازه‌ی مادرت توی شمشیرزنی تبحر ندارم و با این‌که از خیلی از جادوگرهای دیگه بهترم با این حال هنوز هم در برابر شاه هیچ شانسی ندارم. من می‌تونم از بقیه حمایت کنم ولی در برابر شاه من هیچ‌ کاری نمی‌تونم بکنم.
پسر دست‌هایش را در کنار پهلوهایش بهم مشت کرد، خشمش از او کمتر شده بود ولی هنوز چیزهایی بود که می‌خواست بداند:
- آخه چرا؟ چرا نمیری مثلاً اونایی که از شاه ضعیف‌ترن رو بکشی؟
ناگهان روی صورت پدرش هاله‌ای از اندوه نشست. کمرش را به میز کوتاهش تکیه داد و دست‌هایش را در هم قفل کرد و خیره در نگاه پرسشگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #94
چشمان درشت و کشیده‌ی مادرش از او زنی غیرقابل پیش‌بینی و سرسخت ساخته بودند که هر بار با خیره شدن به هر کس او را بی‌اختیار از پای می‌انداخت و انگار تنها کسی که تحت‌تأثیر نگاه‌هایش قرار نمی‌گرفت، پدرش بود. هیچ وقت ندیده بود کسی مستقیم به صورت مادرش خیره شود. خیلی‌ها هم به طور واضحی از ارتباط چشمی با او امتناع می‌کردند. مادرش زیبا نبود؛ ولی چشم‌های سیاهش گیرایی عجیبی داشت. او یکی از بهترین مبارزان آنمون بود که در قصر شاه خدمت می‌کرد. زنی به بی‌رحمی او وجود نداشت. سکوت عجیب و طولانی‌اش او را کم‌حرف و غیرقابل نفوذ کرده بود.
و پدرش، مردی تودار و مرموز که در جادو از خیلی از جادوگران قدرت بیشتری داشت و همان‌طور که دقیقه‌ای پیش اعتراف کرده بود، به هیچ وجه مبارز نبود و همان اندک فنونی را که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #95
گرمای شعله‌ی جادویی کوچکی که فضا را دربرگرفته بود با هر تکان بتاروس کم و زیاد می‌شد. هانس از میان صدای چرق‌چرق شعله گوش تیز کرد. ایوانس تکیه‌اش را از صندلی‌اش گرفت و انگشتش را به روی نقطه‌ای از نقشه گذاشت و صدای رسایش را بالا برد:
- شاید... .
هانس کف دستش را بالا برد و جلوی او را از ادامه‌ی حرفش گرفت. تمام فرماندهان حاضر در چادر گوش به زنگ از پشتی صندلی‌هایشان فاصله گرفتند. هانس انگشت اشاره‌اش را به سمت بیرون از چادر گرفت و نگاه‌ها به آن سمت چرخید. دست نیوا به روی خنجرش که روی میز کوچک مقابلش بود، رفت و ایوانس غلاف شمشیرش را از کنار پایه‌ی صندلی‌اش بالا گرفت. بتاروس نیم‌تنه‌ی استخوانی‌اش را کامل به سمتی که هانس اشاره داده بود، چرخاند.
هانس دستش را به سمت غلاف شمشیرش که کنار نقشه رها شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #96
جانور آرواره‌های استخوانی و کشنده‌اش را از هم فاصله داد و دندان‌های براق و تیزش را مقابل نگاه گرد ایوانس نمایان کرد و سر بزرگش را به سمت گردن نبض‌دار و برهنه‌ی او پایین برد. ایوانس تقلا کرد، اما تقلاهایش بی‌فایده بود. پاهایش زیر وزن سنگین موجود در حال له شدن بود و دست‌هایش زیر پنجه‌های برنده‌اش چیزی نمانده بود تا تکه‌تکه شوند. دیگر هیچ شانسی برایش باقی نمانده بود، نفس بخارآلوده با بوی شدید مُردار جانور به روی پوست صورت و گردنش می‌خورد و حالش را دگرگون ‌می‌کرد. ضربان قلبش چنان در سینه‌اش می‌کوبید که کم مانده بود سینه‌اش را بشکافد. چشم‌هایش را بست و آماده‌ی دریده شدن، شد. دندان سرد جانور به پوستش خورد و تنش را لرزاند و سوزشی خفیف او را دربرگرفت و بعد... ناگهان وزن جانور از رویش برداشته شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #97
باورشان نمی‌شد این موجود بتواند حرف بزند. موجود سکوت و بهت آن‌ها را که دید، ادامه داد:
- می‌خوام فرمانده‌ی شما، هانس رو ببینم.
همه به‌جز بتاروس و هانس چند قدم به جلو آمدند و حالتی تدافعی گرفتند. هانس آن‌ها را کنار زد و با چند گام بلند به جلو آمد و چانه بالا داد و با صدایی محکم و رسا گفت:
- من هانس هستم.
جانور یکی از پاهای جلویی‌اش را روبه جلو کش داد و پای دومش را بالا گرفت و همان‌طور که سرش را به زمین نزدیک می‌کرد نیم‌تنه‌اش را کمی به عقب مایل کرد و تعظیمی کوتاه به جا آورد و در مقابل شگفتی همه با خرخری آرام به حرف آمد:
- من، تراویسا هستم.
دوباره به روی هر چهارپای بلند و باریکش ایستاد و سرش را بالا گرفت:
- قرار بود فرمانده‌ی اول ارتش شاه باشم، ولی شاه به‌جای اون، من رو به یک هیولای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #98
ایوانس نگاهی به صورت متأثر هانس انداخت و پرحرص نفسی گرفت و صدایش را خشمگین بالا برد:
- با اون کارهایی که کردی و اون همه آدم بی‌گناهی که کشتی، چطور به خودت جرأت دادی تا به اینجا بیای و این حرف‌ها رو بزنی؟
جانور آرام شد و روی زمین نشست و پنجه‌هایش را مقابل صورتش روی زمین کشید تا برق نوک تیزشان در زیر نور کمرنگ و نارنجی مشعل‌ها بدرخشد و پر از استهزاء از میان پوزه‌ی بلندش صدایش را بیرون داد:
- من هم فکر نمی‌کردم روزی به اینجا بیام ولی وقتی پای انتقام وسط باشه و نقشه‌ی خوبی هم در کار باشه، چرا نباید می‌اومدم؟
ایوانس عصبی قدمی جلو رفت و چشم‌های درشت روشنش را به روی او درید و دهان باز کرد تا چیزی بگوید که دست هانس بالا رفت و او را به ناچار وادار به سکوت کرد بعد روبه حیوان گفت:
- چطور باید بهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #99
در چهره‌ی همه بهت و وحشت مشهود بود. نیوا خودش را در ردای خزدارش جمع کرد و با چشمان گرد و کشیده‌اش به هانس خیره شد. هانس پرسید:
- این حقیقت داره؟
تراویسا در سکوت سرپنجه‌های خاک گرفته‌اش را لیسید. بتاروس خودش را به روی صندلی‌اش جلو کشید و دستش را به لبه‌ی میز محکم کرد:
- گفتی اون پسر یه چیز خاصی داره، اون چیه؟
تراویسا پر تمسخر دندان‌های عقبی‌اش را نشان داد و با نگاه کوتاهی به او گفت:
- می‌خوای اونو ازش بگیری؟
بتاروس نگران و عصبی در جایش تکانی خورد:
- اگه راهی پیدا کنیم، این کار رو می‌کنیم. شاه نباید تا اونجا پیش بره.
تراویسا مدتی در سکوت خودش مشغول لیسیدن پنجه‌هایش شد. وقتی از تمیزی آن‌ها مطمئن شد، سرش را بالا گرفت و نگاه زردش را به هانس دوخت و صدای آرام و کش‌دارش را بالا برد:
- اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #100
دست ایوانس به سمت قبضه‌ی شمشیرش رفت که بتاروس با فریادی خطاب به او گفت:
- بس کن ایوانس! اونا هر کاری که کردن به‌خاطرش مجازات میشن؛ ولی نه حالا! بعد از کشتن شاه! ما به اتحاد نیاز داریم.
سکوت پر از آشفتگی و نگاه‌های بدخواه و آماده به جنگ را نیوا شکست:
- من فکر می‌کنم باید بعد از تصرف ناویتا، نقشه‌ای بکشیم تا این کسی رو که قراره گله‌ی وحشیا رو کنترل کنه رو بکشیم.
تراویسا اینبار کامل از جا پرید و غرید:
- من این اجازه رو نمیدم!
هانس به روی او چشم درید و عصبی فریاد زد:
- اینجا تو تصمیم نمی‌گیری!
تراویسا تلاش کرد تا آرام بماند. محیط جدید و این آدم‌ها، احتیاط و خودداری را برای او سخت کرده بودند و این با هدف تازه‌اش هم‌خوانی نداشت. اگر به خاطر خواهرش نبود... صدایش را پایین آورد تا جلوی هجوم خوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا