- ارسالیها
- 10,310
- پسندها
- 25,053
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 53
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #121
همه چیز آرام و با وقار شاهانهای سرجای خودش بیحرکت مانده بود. تراویسا با صدای بلندی از روی خشم غرید:
- اینجا چه خبره؟ من از این وضعیت خوشم نمیاد!
و به سمت ضلع شرقی تالار رفت. از تالار گذشتند و وارد یک محوطهی باز دیگر شدند. بیفکر و بدون برنامه و احتیاطی!
- لعنت به این شانس!
این صدای آرام نیوا بود که دیگر تکرار نشد.
***
انوار طلایی خورشید کمکم محیط خفقانآور خیابانهای آشوبزدهی ناویتا را روشن میکرد. با این حال آسمان نیمهتاریک پر از ابرهای تیره و سرمای شدید، نشان از بارش زودهنگام زمستان را میداد. زمستان زودتر از هر سال فرا رسیده و نشانههای خود را با هر وزش نسیمی از شرق آنمون، نمود میداد.
سربازان هر دو گروه در گرمای آتشین جنگ فرو رفته و هیچیک متوجه بارش اولین گلولههای درخشان برف...
- اینجا چه خبره؟ من از این وضعیت خوشم نمیاد!
و به سمت ضلع شرقی تالار رفت. از تالار گذشتند و وارد یک محوطهی باز دیگر شدند. بیفکر و بدون برنامه و احتیاطی!
- لعنت به این شانس!
این صدای آرام نیوا بود که دیگر تکرار نشد.
***
انوار طلایی خورشید کمکم محیط خفقانآور خیابانهای آشوبزدهی ناویتا را روشن میکرد. با این حال آسمان نیمهتاریک پر از ابرهای تیره و سرمای شدید، نشان از بارش زودهنگام زمستان را میداد. زمستان زودتر از هر سال فرا رسیده و نشانههای خود را با هر وزش نسیمی از شرق آنمون، نمود میداد.
سربازان هر دو گروه در گرمای آتشین جنگ فرو رفته و هیچیک متوجه بارش اولین گلولههای درخشان برف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش