- ارسالیها
- 191
- پسندها
- 673
- امتیازها
- 3,933
- مدالها
- 6
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #71
لاورنتی، همزمان با ورودش به اتاق، سرش را بلند کرد و به محض دیدن او، گرهای به پیشانیاش انداخت.
- کی به تو اجازه داده که بیای اینجا؟
دومینیکا، کمی از میز فاصله گرفت و به او نزدیک شد.
- باید باهات حرف بزنم.
- قبلا انجامش دادیم؛ از اینجا برو بیرون.
- چرا اسم من رو توی لیست نیاوردی؟
لاورنتی، درب اتاق را بست و نگاهی به میز پشت سر او انداخت. با چند قدم کوتاه، از کنارش رد شد و گفت:
- تو به درد این مأموریت نمیخوری.
دومینیکا پوزخندی زد، دستش را روی پیشانیاش گذاشت و روی پاشنهی پایش چرخید.
- این چیزیه که خودت رو باهاش قانع کردی؟
- به اندازهی کافی خرابکاری کردی.
- اون ماجرا تموم شد... .
- واقعا؟ همه دارن در موردش حرف میزنن.
لاورنتی، پشت میزش نشست و شروع به مرتب کردن...
- کی به تو اجازه داده که بیای اینجا؟
دومینیکا، کمی از میز فاصله گرفت و به او نزدیک شد.
- باید باهات حرف بزنم.
- قبلا انجامش دادیم؛ از اینجا برو بیرون.
- چرا اسم من رو توی لیست نیاوردی؟
لاورنتی، درب اتاق را بست و نگاهی به میز پشت سر او انداخت. با چند قدم کوتاه، از کنارش رد شد و گفت:
- تو به درد این مأموریت نمیخوری.
دومینیکا پوزخندی زد، دستش را روی پیشانیاش گذاشت و روی پاشنهی پایش چرخید.
- این چیزیه که خودت رو باهاش قانع کردی؟
- به اندازهی کافی خرابکاری کردی.
- اون ماجرا تموم شد... .
- واقعا؟ همه دارن در موردش حرف میزنن.
لاورنتی، پشت میزش نشست و شروع به مرتب کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.