• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پیانیست بی‌قلب | آتور کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Author
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 72
  • بازدیدها 1,952
  • کاربران تگ شده هیچ

Author

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
739
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
بعد از پله‌ها و درست چندقدم جلوتر، یک‌تیغه‌ی سیمانی کشیده شده بود که فضای داخل را به دو نیم تقسیم می‌کرد. نیمی سمت راستِ راه‌پله و پشت دیوار، و نیمی دیگر روبه‌روی پله‌ها تا انتهای دیوار. بر این تیغه دیوار، یک‌درِ چوبی قرار داشت که به فضای پشت دیوار می‌خورد. در را باز کردم و خودم را عقب کشیدم تا نور ل‍امپ داخل اتاق هم بتابد. متوجه شدم چیزی جز چندجعبه‌ی چوبی و کارتن‌های مقوایی داخلش نبود. شبیه یک‌خانه‌ی اسباب‌کشی شده بود. طرفِ دیگر دیوار و جایی که راهروی زیرزمین به یک‌درِ دیگر منتهی می‌شد، دیواری پابه‌پای مسیر و در سمت چپ کشیده شده بود که چندپنجره‌ی کوچک، به فضای پشتش دید داشت. از داخل دریچه‌ی کوچک و شیشه‌ای پنجره که آن‌وسط قرار داشت، نگاهی به پشت دیوار انداختم. متوجه فضای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Author

Author

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
739
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
سرم را پایین انداختم و به زمین خیره شدم. جعبه‌های چوبی با درهایی نیمه‌باز، پر بود از دینامیت‌های قرمز و کابل‌های فیتیله‌پیچ‌شده‌ی برق که روی زمین و بین هم تنیده بودند و صد‌ها چیز دیگر. محو دیدنشان شده بود که یکهو صدایی از پشت سر، اسمم را صدا کرد. سرم را به‌سرعت چرخاندم، ژوزف آن‌پشت ایستاده بود. همان‌جا نگاهمان در هم گره خورد.
- مگه نگفتم منتظر بمون؟
- کِی این حرف رو زدی؟
یک قدم به‌سمتش برداشتم، هم‌زمان دستم را به سویش دراز کردم.
- وایسا، اینجا چه خبره؟
قدم بعد را که برداشتم، همان‌لحظه فضا دوباره تاریک شد. تاریک‌تر از سالنی که آنجا ایستاده بودم. به خودم آمدم و دست‌هایم را مثل بچه‌ها روی زمین کشیدم. فانوسم را گوشه‌ای بیخ دیوار پیدا کردم. آن را بااحتیاط بلند کردم و در دست گرفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Author

Author

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/12/23
ارسالی‌ها
148
پسندها
739
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
چپتر دادگاه متهمان

کمی بعد از وقتی از جایم بلند شدم، نوری کورکورانه در انتهای راهرو چشمک‌زنان ظاهر شد. آن‌کنجکاوی داشت مرا از پای در می‌آورد و وحشت به وجب‌به‌وجب اندامم رسوخ کرده بود. به‌دنبال آن لکه‌ی نور، از تاریکی به بیرون قدم گذاشتم. ناگهان غیب شد و بعد از چنددقیقه، دوباره در انتهای راهروی بعد نمایان شد. مسیرِ دوم، کمی روشن‌تر از راهروی پیشین بود و چراغ‌های سقف، همگی زیر یک‌حفاظ فلزی قرار گرفته بودند. سطحِ زبر و زننده‌ی دیوار‌های سیمانی، نم به خود کشیده و در طول راه، بوی گچ و سیمانِ تازه پیچیده بود. قدم‌زنان دنبال نور حرکت می‌کردم. در هوا معلق مانده و سرجایش، بال‍ا و پایین می‌شد.
حتی سبک‌تر از آنی به‌نظر می‌رسید که باد نخواهد جابه‌جایش کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Author

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا