متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن درندگان کوه فوجی | محیا دشتی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ~Deku
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 967
  • کاربران تگ شده هیچ

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد فن‌فیکشن: 58
ناظر: Raha~ Raha~r


عنوان: درندگان کوه فوجی
نویسنده: محیا دشتی
ژانر: #فانتزی #درام #عاشقانه
خلاصه: سانو مانجیرو برای وصلتی به کاخ سلطنتی فراخوانده شد، اما این اتفاق برایش حقایقی را آشکار کرد که زندگی هر دو عوض شد. از غرب توکیو می‌توان کوه فوجی را دید، جایی که می‌‌گفتند درندگان را در خود جای داده و چه کسی می‌توانست جلوی افکار مردم را بگیرد...آیا جنگی آغاز خواهد شد؟
اقتباس از انیمه انتقام جویان توکیو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
822
پسندها
3,787
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • مدیر
  • #2
IMG_20230712_230426_544.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ فن فیکشن خود به تاپیک زیر مراجعه کنید
تاپیک جامع ژانرهای موجود در تالار کتاب

بعد از ۲۰ پست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل اول: خسوف سلطنت
جلوی آینه تمام قدی که قابی طلایی داشت ایستاد و لبخند کجی به ظاهر خود زد. دستش را کمی بالا آورد نگاهش روی ناخن‌هایش که رویشان طرح رز سرخ کشیده شده بود، ثابت ماند. کشوی میز آرایشش را باز کرد و جواهرات یاقوتی‌اش را یک به یک انداخت. هر دو گوشواره درازش از نرمه تا نوک تیز گوش‌هایش را با شکل ساقه‌هایی در هم تنیده و رز های یاقوتی که در میانشان رشد کرده بودند پوشاندند. گردنبندی که گلویش را هدف می‌گرفت و دستبند هایی که طول شاخ و برگشان تا نیمه ساق دستانش ادامه داشتند نیز همین گونه بودند... .
نگاهش بر یوکاتای روی مانکن ثابت ماند، حداقل پوشیدن این یکی را دوست داشت؛ زیرا زمانی آن را در تن مادرش دیده بود. انگشتانش را روی پارچه روشنش کشید که ساقه‌های گل‌های درونش از هم قابل تشخیص...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
آرام سمت اتاق سرد قدم برداشت. شومینه‌اش در آن سرما خاموش بود و دختر مقابلش تنش را با پتو پوشانده بود، گویا از آتش بیم داشت. سرتاسر اتاقش رنگ‌هایی سرد بود، انگار که رنگ‌های گرم چشمانش را می‌آزردند...رنگ‌های اتاقش سراسر سبز و یشمی بود. تنها یک شیء رنگی به چشم می‌آمد، تاجی که نگین رز یاقوت وسط آن می‌درخشید.
- هیمه-ساما.
دخترک خدمتکار تعظیمی و دستانی که زیر آستین‌های بلند یوکاتایش پنهان بودند را مشت کرد. کنار شاه‌دخت نشست و بال‌های بی‌رنگش را دورش حلقه کرد. بال‌هایش با جادو گرمایی ساطع کردند و تن شاهدخت آرام شد، لرزش خفیف شانه‌هایش از بین رفته بود. شاید این تنها محبتی بود که از پسش بر می‌آمد...محبتی که در دلش پر بود و در اعمالش نهان و نامحسوس.
و شاهدخت عزیزش این را فهمیده بود، هیچ چیزی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
* نیم ساعت بعد*
در باغ بزرگ با ظرفی بلوری پر از میوه، با احتیاط قدم بر می‌داشت. روز خواستگاری بسیار مهم بود و حتی ندیمه‌های ساده نیز لباس‌هایی زیبا و ابریشمی به تن داشتند، این تنها یکی جلوه‌های ثروت خاندان سانو بود.
بالاخره ظرف میوه را روی یکی از میزهای بخش فرعی میهمانی قرار داد که چشمش به شخصی آشنا خورد.
- یومه!
- در خدمتگزاری حاضرم سرورم.
خدمتکار با این حرف تعظیمی کرد، هرچند رابطه آن دو به هیچ وجه رسمی نبود امّا با وجود شلوغی آنجا چاره‌ای نداشت. اگر اکنون با مانجیرو راحت حرف می زد، ممکن بود شایعات بدی راجع به آن دو شکل بگیرد. مانجیرو نیز کوتاه سر خم کرد و آرام سمت نزدیک یومه رفت. با لبخندی نه چندان مسرور، دست نوازش بر بال های بی‌رنگ ندیمه‌اش کشید و زمزمه کرد:
- متاسفم...نتونستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
پسری که حالش بهتر شده بود، با مهربانی دست ندیمه‌اش را گرفت و هر دو دوست به سمت مرکز باغ روانه شدند. جایی که محل ملاقات خانواده سانو با خاندان سلطنتی بود و حضور مانجیرو را ضروری می‌طلبید.
در عرض میز مستطیلی ضیافت، ملکه نشسته بود و در عرض دیگر ارباب سانو. تمام میهمانان دیگر در طول میز می‌نشستند. مهم‌ترین جایگاه در طول میز، متعلق به سمت راست و سمت چپ ملکه بود. در سمت ارباب سانو نیز، سمت چپ طول میز را دختر خانواده و دامادش نیز رو به روی او، سمت راست ارباب نشسته بود.
ملکه با لبخند از جای برخاست و به مانجیرو خوش آمد گفت. با ادب و متانت او را به سمت چپ جایگاهش، رو به روی شاهدخت نشاند و سر جایش برگشت. نگاه تیز پسر روی ملکه ثابت ماند. کیمونوی یشمی با نقش و نگار اژدهای طلایی که مخصوص راس قدرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
پس از اتمام ضیافت، ملکه همراه دیگر افراد به کاخ رفتند تا وارثان آینده مدتی در تنهایی با یکدیگر صحبت کنند. مانجیرو که دید از شر تشریفات و مقامات رسمی راحت شده، روی زمین سنگفرش کنار حوض نشست و خمیازه‌ای کشید.
چشمان شاهدخت تحلیل گرانه روی مانجیرو ثابت ماند. پسر معمولی‌ای بنظر می‌رسید، اما چیزی که در چشم هایش می‌دید متفاوت بود. شاید مثل خودش بود، به وقتش جدی و به وقتش راحت. حتما از تشریفات نیز خوشش نمی‌آمد و در جمعی که راحت نباشد، به راحتی سخن نمی‌گفت.
ذهنش از تمام این بررسی‌ها یک نتیجه گرفت: می‌توانست با آن پسر ارتباط برقرار کند. به آرامی نزدیک حوض رفت و کنار مانجیرو نشست. آستین بلند آبی‌اش را بالا زد و دستش را در آب خنک فرو برد. نگاه مانجیرو روی دختر نشست، اکنون چیزی متفاوت با قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
مانجیرو سکوت کرد و منتظر ادامه حرف شاهدخت شد.
- وقتی از پدری که حتی اسم واقعیش رو هم نمی‌دونم بازجویی می‌کردم، متوجه این حقیقت شدم که اون با کشتن بنجیرو-ساما، جادوش رو جذب کرد و چهرش رو با جادو تغییر داد.
پسر از بهت نمی‌توانست حرفی بزند. شکسته شدن قلبش را در سینه خود حس کرد. عمو بنجیرو کل این مدّت...شخص دیگری بود؟ سلطنت کشور را یک کلاهبردار دزدیده بود؟
- پس...اون کلاهبردار چجوری مرد؟ چطور هویتش رو فهمیدین؟
شاهدخت نگاهش را با چشمانی که آتش کینه در آن شعله می‌کشید، به مانجیرو دوخت و با لحن سردی گفت:
- موهبت‌ها فقط به صاحبانشون هستن. اگر تلاش کنی شن رو توی مشتت نگه‌داری، کم‌کم خودش از حفره‌های دستت بیرون می‌ریزه.
دستان مانجیرو مشت شدند و اخم ظریفی بر صورتش نشست.
- و زمانی که موهبتش رو از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
گام‌هایش را سرعت بخشید و خود را به گوشه خلوتی از باغ رسانید که نه خدمتکاری در آن قدم میزد و نه باغبانی در آنجا مشغول بود. بدون اهمیت به آلوده گشتن کیمونوی زرینش، روی زمین غبار گرفته نشست و دستش را روی چمن‌ها گذاشت. دلیلی که کسی به این بخش باغ سر نمی‌زد، بی‌شک همین سوسن‌های سرخ عنکبوتی بودند...جای خوبی برای کمی تنهایی بود.
- مانجیرو-کون!
چشمانش با تعجب دختری را که غیر رسمی خطابش کرده بود ثابت ماند. دختر سفیدی با چشمان و موهایی قهوه‌ای، یوکاتایی سفید ابریشمی که تنها در انتهای آستین‌هایش طرح روشن ساکورا خودنمایی می‌کرد...ندیمه‌اش، نه، دوستش جلوی چشمانش بود.
- یومه-چان!
- روی زمین نشین.
مانجیرو بی‌اهمیت به حرف یومه گفت:
- چطور اومدی اینجا؟
- دنبال یه جای خلوت می‌گشتم... .
دستش را سمت پسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Asalr.zn

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #10
*عصر همان روز*
کیمونوی اشرافی‌اش را به یوکاتایی ساده به رنگ سبز اقیانوسی مبدل کرده بود. موهای روشنش هنوز خیس بودند و در حالی که پا برهنه بر کف اتاق قدم می‌زد، سمت پنجره رفت. دستش را روی پرده پر زرق و برق_که مانند شبی پر ستاره بود_کشید و آن را عقب برد تا نگاهی به غروب آتشین بی‌اندازد.
چشمان سیاهش روی زمین تمرین متمرکز ماند. شخصی که آنجا مشغول تمرین بود احتمالا شاهدخت خاندان ماتسوموتو بود. نمی‌دانست او را سرزنش کند یا تحسین، هیچگونه شناختی نسبت به کسی که قرار بود نامزدش باشد نداشت. در نهایت، بدون تغییری در پوشش خود، تنها صندل هایش را پوشید و پس از مدتی خودش را به زمین تمرین رساند.
- یو!
نگاه شاهدختی که لباس سفید و شلوار گشاد قرمزی به تن داشت، روی مانجیرو نشست. تارهای بلوندش زیر آفتاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Deku
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

موضوعات مشابه

عقب
بالا