«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

تمرین نویسندگی تمرین نویسندگی کاربران (دوره‌ی ششم) | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Armita.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 547
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,264
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
79073B5E-65FA-4FA8-86F8-36FCDB163E56.jpegعرض سلام و وقت بخیر به کاربران عزیز انجمن یک رمان. همانطور که مستحضر بودید، توضیحات کامل دررابطه با تمرین نویسندگی در فراخوان دوره‌ای تمرین نویسندگی شرح داده شد و تعدادی از کاربران و نویسندگان برای پیشرفت سطح قلم و نگارش خود اعلام آمادگی کردند.

قرار بر این شد که یک پست کوتاه معرفی (شامل نام، ژانر و خلاصه‌ی کلی‌ای از محتوای متن خو‌د) به‌همراه یک پست با حداکثر صد خط گوشی و حداقل چهل خط گوشی ارسال کنید. هردو قسمت متن خود را به‌صورت یک‌جا و در یک پست در این تاپیک ارسال بفرمایید.

◀متن‌هایی که متعلق به یک شخص هستند؛ اما در پست‌های جداگانه ارسال می‌شوند، باهم ادغام خواهند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,264
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,788
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • #3
نام: سرباز واقعی

ژانر: جنایی، مافیایی، پلیسی

__________________________________
{لندن_انگلیس/ ۱۰ صبح ژوئیه (جولای) ۲۰۱۷...مرداد ۱۳۹۶}
ساعت مارک‌دار نقره‌ای رنگ شیک را در مچ دست راست جای می‌دهد.
دو طرف بندهای نه زیاد محکم ماسک مشکی را می‌گیرد و بر چهره‌ش می‌نشاند نیمی از چهره‌ی پخته‌ش را می‌پوشاند.
دستی به کرواتمی‌کشد و آن را با نگاهی در آینه چسبیده به کمد مرتب می‌کند.
عینک مشکی گردی بر چشم‌های نافذ مشکی‌اش می‌نشاند و به سمت در گام برمی‌دارد.
اسکورت پشت در با شنیدن صدای قدم‌هایی راسخ در را باز و سر به زیر نهاده، کنار می‌ایستد.
با گام‌های استوار و محکم از پله‌های مارپیچ شیشه‌ای عمارت پایین می‌رود.
بدون نیم نگاهی به اطراف راه خروج از خانه را در پیش می‌گیرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Asal.k85

митрошка

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
262
پسندها
1,173
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
  • #4
نام: رقص فقر
ژانر: درام، اجتماعی
خلاصه: بخش کوتاهی از زندگی یک دختر فقیر

__________________________________
نیمه‌شب ساعت بین یازده و دوازده، هوا پوشیده از دسته‌ای ابر خاکستری که نور مهتاب از میانشان عبور می‌کرد، آسمان را پوشانده بودند. تنها صدایی که از بیرون به گوش می‌خورد، صدای درشکه‌ها و اسب‌های خسته بود که خیابان‌های محله‌ی اندرزبرگ را بالا و پایین می‌کردند. هوا به شدت سرد شده بود و در نیم‌ساعت اول، ذره‌های معلق به شکل برف و باران از آسمان مثل نمک روی زمین ریخته شد و در نیم ساعت بعد، تمامش آب شد. دخترک توی اتاق مهمان خوابیده بود و مدام، روی تپه‌ای از رخت و لباس قل می‌خورد. نیمه‌های شب، برای نوشیدن یک لیوان آب از اتاق بیرون آمد و پاورچین‌پاورچین سمت آشپزخانه رفت...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delnia

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,316
پسندها
5,007
امتیازها
28,973
مدال‌ها
52
  • #5
عنوان: باداَفره

ژانر: جنایی، معمایی

خلاصه: عدالت همیشه به درستی اجرا نمی‌شود. گاهی مردان قانون در پیدا کردن مجرم عاجزند و گاهی قانون خود مانعِ اجرای عدالت است. حال کسی عدالت را با دستان و شیوه‌ی خود اجرا می‌کند.

روزی که با درخواست خاله‌ام موافقت کردم، به این فکر نکردم که خواسته‌اش ممکن است برایم دردسرساز شود. خواهرزاده‌ی شوهرش نویسنده بود و از آنجا که هیچ چیز از درجات نظامی و بخش‌ها و وظایفشان نمی‌دانست برای نوشتن رمانش کمک می‌خواست. سعی کردم با سپردنش به یزدانی او را از سر خود باز کنم اما شدنی نبود. او بعد از صحبت با یزدانی درخواست کرد تمام قدم‌های مرا در حل پرونده دنبال کند و خود همه‌چیز را ببیند.
کاش آن روز در رودربایستی قرار نمی‌گرفتم و درخواستش را رد می‌کردم تا الان مجبور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,264
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
نام: سرباز واقعی

ژانر: جنایی، مافیایی، پلیسی

__________________________________
{لندن_انگلیس/ ۱۰ صبح ژوئیه (جولای) ۲۰۱۷...مرداد ۱۳۹۶}
ساعت مارک‌دار نقره‌ای رنگ شیک را در مچ دست راست جای می‌دهد.
دو طرف بندهای نه زیاد محکم ماسک مشکی را می‌گیرد و بر چهره‌ش می‌نشاند نیمی از چهره‌ی پخته‌ش را می‌پوشاند.
دستی به کرواتمی‌کشد و آن را با نگاهی در آینه چسبیده به کمد مرتب می‌کند.
عینک مشکی گردی بر چشم‌های نافذ مشکی‌اش می‌نشاند و به سمت در گام برمی‌دارد.
اسکورت پشت در با شنیدن صدای قدم‌هایی راسخ در را باز و سر به زیر نهاده، کنار می‌ایستد.
با گام‌های استوار و محکم از پله‌های مارپیچ شیشه‌ای عمارت پایین می‌رود.
بدون نیم نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,264
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
نام: رقص فقر
ژانر: درام، اجتماعی
خلاصه: بخش کوتاهی از زندگی یک دختر فقیر

__________________________________
نیمه‌شب ساعت بین یازده و دوازده، هوا پوشیده از دسته‌ای ابر خاکستری که نور مهتاب از میانشان عبور می‌کرد، آسمان را پوشانده بودند. تنها صدایی که از بیرون به گوش می‌خورد، صدای درشکه‌ها و اسب‌های خسته بود که خیابان‌های محله‌ی اندرزبرگ را بالا و پایین می‌کردند. هوا به شدت سرد شده بود و در نیم‌ساعت اول، ذره‌های معلق به شکل برف و باران از آسمان مثل نمک روی زمین ریخته شد و در نیم ساعت بعد، تمامش آب شد. دخترک توی اتاق مهمان خوابیده بود و مدام، روی تپه‌ای از رخت و لباس قل می‌خورد. نیمه‌های شب، برای نوشیدن یک لیوان آب از اتاق...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,264
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
عنوان: باداَفره

ژانر: جنایی، معمایی

خلاصه: عدالت همیشه به درستی اجرا نمی‌شود. گاهی مردان قانون در پیدا کردن مجرم عاجزند و گاهی قانون خود مانعِ اجرای عدالت است. حال کسی عدالت را با دستان و شیوه‌ی خود اجرا می‌کند.

روزی که با درخواست خاله‌ام موافقت کردم، به این فکر نکردم که خواسته‌اش ممکن است برایم دردسرساز شود. خواهرزاده‌ی شوهرش نویسنده بود و از آنجا که هیچ چیز از درجات نظامی و بخش‌ها و وظایفشان نمی‌دانست برای نوشتن رمانش کمک می‌خواست. سعی کردم با سپردنش به یزدانی او را از سر خود باز کنم اما شدنی نبود. او بعد از صحبت با یزدانی درخواست کرد تمام قدم‌های مرا در حل پرونده دنبال کند و خود همه‌چیز را ببیند.
کاش آن روز در رودربایستی قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,666
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • #9
عنوان: ایوای مرگ
ژانر: تراژدی، عاشقانه، تاریخی
خلاصه: در همان هنگام که سرمای مارگیت در چمدان کلاغ‌های آماده به کوچ جای می‌گیرد، آتش خانه‌های سوخته خاکستر می‌شود، بهارِ نرسیدهِ امید را در دل دریانشینان می‌رویاند؛ نامه‌ای با خط گذشته، زمان را نبش قبر می‌کند... .



باد پاییزی چون رقاصه‌ها در علاف‌زار کناره‌ی خلیج مستانه می‌پیچید و سر ساقه‌های سبز کدرشان را به سمت دریای آبی رنگ خم کرده بود.
صدای جیغ آمیخته به خنده‌ای با باد هم نوا شده بود:
- دیلین، صبر کن! اون برگه رو به من بده دیلین هوپ!
مرد جوان بر خلاف آداب اشرافزادگی که سال‌ها دایه‌اش با قیمت سپید کردن تار به تار گیسوی خود به او آموخته بود، به سمت صخره‌ای خیس از باران صبحگاهی جهید و از آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,264
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
عنوان: ایوای مرگ
ژانر: تراژدی، عاشقانه، تاریخی
خلاصه: در همان هنگام که سرمای مارگیت در چمدان کلاغ‌های آماده به کوچ جای می‌گیرد، آتش خانه‌های سوخته خاکستر می‌شود، بهارِ نرسیدهِ امید را در دل دریانشینان می‌رویاند؛ نامه‌ای با خط گذشته، زمان را نبش قبر می‌کند... .



باد پاییزی چون رقاصه‌ها در علاف‌زار کناره‌ی خلیج مستانه می‌پیچید و سر ساقه‌های سبز کدرشان را به سمت دریای آبی رنگ خم کرده بود.
صدای جیغ آمیخته به خنده‌ای با باد هم نوا شده بود:
- دیلین، صبر کن! اون برگه رو به من بده دیلین هوپ!
مرد جوان بر خلاف آداب اشرافزادگی که سال‌ها دایه‌اش با قیمت سپید کردن تار به تار گیسوی خود به او آموخته بود، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا