- ارسالیها
- 742
- پسندها
- 3,933
- امتیازها
- 17,773
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #111
زن سرش را کمی کج کرد و دستان کوچکش را پشت سرش برد. گویی که میخواست مطمئن شود زاویر به حرفهایش دقت میکند:
- یه حقیقت کثیف پشت همهی این بدبختیا و خونریزی توی یرنیل وجود داره.
زاویر آب دهانش را قورت داد. آن زن چه میدانست؟ ابروان باریکش را در هم فرو برد:
- خب! بر فرض یه حقیقتی پشت همه اینا وجود داره. اما مسئله اینه که تو غیر قابل اعتمادی و من معامله با کسی نمیکنم که نفعی از معاملهاش نمیبرم.
زاویر رویش را از آن پیکر کوچک معلق بازگرداند. زن دست به سینه شد و با انگشتان کوچکش روی بازویش ضرب گرفت. آن پسر ذات طماع و خودخواهی داشت. آهی کشید و گفت:
- ایراما. اما این اسم به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی نباید گفته بشه. اگه این اسم رو جایی بشنوم، جونت رو میگیرم!
زاویر تهدید ایراما را به خوبی...
- یه حقیقت کثیف پشت همهی این بدبختیا و خونریزی توی یرنیل وجود داره.
زاویر آب دهانش را قورت داد. آن زن چه میدانست؟ ابروان باریکش را در هم فرو برد:
- خب! بر فرض یه حقیقتی پشت همه اینا وجود داره. اما مسئله اینه که تو غیر قابل اعتمادی و من معامله با کسی نمیکنم که نفعی از معاملهاش نمیبرم.
زاویر رویش را از آن پیکر کوچک معلق بازگرداند. زن دست به سینه شد و با انگشتان کوچکش روی بازویش ضرب گرفت. آن پسر ذات طماع و خودخواهی داشت. آهی کشید و گفت:
- ایراما. اما این اسم به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی نباید گفته بشه. اگه این اسم رو جایی بشنوم، جونت رو میگیرم!
زاویر تهدید ایراما را به خوبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.