متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #111
زن سرش را کمی کج کرد و دستان کوچکش را پشت سرش برد. گویی که می‌خواست مطمئن شود زاویر به حرف‌هایش دقت می‌کند:
- یه حقیقت کثیف پشت همه‌ی این بدبختیا و خونریزی توی یرنیل وجود داره.
زاویر آب دهانش را قورت داد. آن زن چه می‌دانست؟ ابروان باریکش را در هم فرو برد:
- خب! بر فرض یه حقیقتی پشت همه اینا وجود داره. اما مسئله اینه که تو غیر قابل اعتمادی و من معامله با کسی نمی‌کنم که نفعی از معامله‌اش نمی‌برم.
زاویر رویش را از آن پیکر کوچک معلق بازگرداند. زن دست به سینه شد و با انگشتان کوچکش روی بازویش ضرب گرفت. آن پسر ذات طماع و خودخواهی داشت. آهی کشید و گفت:
- ایراما. اما این اسم به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی نباید گفته بشه. اگه این اسم رو جایی بشنوم، جونت رو می‌گیرم!
زاویر تهدید ایراما را به خوبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #112
زاویر با بهت به ایراما نگاه می‌کرد. برای لحظاتی قدرت پردازشش را از دست داده بود. چرا می‌بایست وولتار، مخلوقات خودش را بکشد؟ ایراما دست به سینه شد و جواب سوال درونی زاویر را داد:
- واضح نیست؟ چون خدایان می‌تونن ذهن مخلوقاتشون رو بخونن. همونطور که ذهن تو برای من یا ولتار و یا هر خدای دیگه مثل کتاب باز می‌مونه. کسی که به درجه بالاتر از رهبر خاندان برسه، ذهنش نسبت به عوامل بیرونی مصونیت پیدا می‌کنه و دیگه یه کتاب باز نیست. اون خالق هم تا حدودی دسترسیش رو به اون مخلوق از دست می‌ده.
زاویر دیگر نمی‌توانست زانوانش را حس کند. بی‌حس زانو زد. پس وولتار تمام مدت مخلوقات خودش را برای حفظ جایگاهش به قتل می‌رساند؟ نه تنها او، بلکه بقیه‌ی خدایان نیز این کار را می‌کردند؟! ایراما از میان دستان زاویر بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #113
ایراما به شیرینی خندید. صدای لطیفش در ذهن زاویر پیچید:
- پسر باهوش! فرستاده‌ی من شو و حقیقت رو به گوش مردم برسون. منم کاری می‌کنم که از زیر نفرین وولتار خلاص بشی.
زاویر به تلخی قهقهه‌ای کوتاه زد و به ایراما چشم دوخت:
- از سگ وولتار به سگ تو تبدیل بشم؟ که راحت بتونی من رو بکشی؟ من که در هر حالت وقتی که رضایت تو و یا وولتار رو از دست بدم، می‌میرم!
ایراما آرام صورت زاویر را نوازش کرد:
- خالقم وقتی که من رو خلق کرد، بهم اراده‌ی کامل داد. می‌تونم بفهمم که تو اراده‌ی کامل خودت رو می‌خوای و برای رسیدن بهش تلاش می‌کنی. زاویر؟
زاویر دندان‌هایش را روی هم فشرد. آن زن به صورت واضح نیازهای او را می‌دید و از آنها به عنوان یک سلاح علیهش استفاده می‌کرد. بر خلاف میلش سرش را بالا آورد و خیره در چشمان زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #114
ایراما نوک انگشتش را روی پیشانی زاویر گذاشت و تکه‌ی کوچکی از دانش باستانی‌اش را به او انتقال داد. زاویر از درد حک شدن آن کلمات بر روحش نعره‌ای بلند سر داد. نور خیره‌کننده‌ای از نوک انگشت ایراما وارد بدن زاویر شد و همچون شعله‌ای نورانی درون او زبانه کشید.
زاویر به سرعت احساس کرد که چیزی به روحش چنگ انداخته و آن را می‌خراشد؛ گویی صدها تیغه‌ی آتشین باستانی در عمق وجودش حک می‌شدند. درد، همه‌ی وجودش را تسخیر کرد، فراتر از جسم و پوست، تا جایی که حتی نفس کشیدن هم مانند فرو رفتن خنجری در ریه‌هایش بود.
زانوانش لرزید و زمین زیر پایش چرخید. فریادی از عمق وجودش بیرون آمد؛ فریادی که در آن خشم، وحشت، و شکنجه‌ای بی‌پایان موج می‌زد. همه چیز با هم به ذهنش هجوم آورده بود. حقیرانه به تاریکی زمین چنگ انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا