نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #91
زاویر با آرامش به الایجه طعنه زد:
- بر فرض که زدی و اون الف رو نشوندی سر جاش. با ایدئولوژی نژادپرستی افراطیشون چیکار می‌کنی؟ اونا مثل بیماری تو کل یرنیل پخش شدن. دیگه برای نجات این بدن دیر شده... خیلی دیر. تمامش آلوده‌اس.
الایجه، شانه‌های زاویر را گرفت و او را سمت خودش بازگرداند. در چشمانش نگرانی موج می‌زد:
- منظورت چیه؟! مشخصه که اگه مردم درباره‌شون بفهمن باهاشون مقابله می‌کنن.
چشمان سبز زاویر فاقد هر نوری بود اما لب‌های سرخش به لبخندی شرور و تحقیرآمیز کشیده شد:
- تا حالا حتی یه روز رو هم تو محله‌های پایین شهر زندگی کردی؟... بذار جوابشو خودم بدم! نچ!
برق تهدیدوار به چشمان زاویر بازگشت:
- تو فقط یه بچه ننر اشراف‌زاده‌ای که تو امنیت و آرامش زندگی کرده. یه احمق که تو توهم خودش مونده. حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #92
دنیا او را دور انداخته بود. زاویر فوستر دیگر مأمن و مأوایی نداشت که به آن تکیه کند. الایجه باید روی زیبای دنیا را هم به او نشان می‌داد تا حداقل بتواند گوشه‌ای از نفرت درون زاویر را به محبت تغییر بدهد. آری! او از قبل سه برادر داشت؛ یکی اضافه‌تر برای او فرقی نمی‌کرد! الایجه نفسی پرانرژی کشید و دست روی سر زاویر گذاشت و موهای او را بهم ریخت:
- بیخیال پسر! هنوز همه چی تموم نشده! می‌تونی رو من به عنوان داداش بزرگه حساب کنی!
زاویر مبهوت مانده بود که الایجه چه غلطی می‌کند. با چشمانی گشاد و پر از تهدید سرش را سمت الایجه برگرداند. دست الایجه هنوز روی موهای بهم ریخته‌اش بود. از لای موهای بلندش مانند یک قاتل جانی به الایجه نگاه کرد. چوبدستی را در دست آزادش می‌فشرد:
- سه شماره وقت بهت می‌دم که دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #93
او یک اورک جنگجو نبود. زاویر دریافت که آن الف روانی قصد کشتن گراوول را در یک به اصطلاح مبارزه‌ی دوستانه، دارد. او حتی از بدنامی خودش هم نمی‌هراسید. اخم کوچکی میان ابروان باریک زاویر نشست. هنوز در حال فشردن چوبدستی بود.
بعد از کمی پرس‌وجو دریافته بود که گراوول پسر گانبال خونین تیغه، رئیس قبیله وارگریم بود؛ جزو سه قبیله برتر کشور وارگ. جایگاه او به عنوان وارث گانبال تضمین و تأیید شده بود. زاویر می‌توانست از روابطش با او سود ببرد. چوبدستی را بالا آورد و قبل از آنکه هر کسی بفهمد، گلوله مانای باد به پشت سر گراوول برخورد کرد.
چشمان سبز یشمی گراوول در حدقه به بالا چرخید و سفیدی آن مشخص شدو کف از دهانش بیرون ریخت و با صورت به زمین خورد. ابری از گردوخاک برخاست و آهسته بخش شد. الف مو قرمز نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #94
الایجه ابروانش را درهم کشید:
- بزن به چاک تا با خاک زمین یکیت نکردم!
ردریا رویش را از آنان برگرداند. هنگام رد شدن از کنار گراوول بیهوش، بی‌احترامانه به پای او لگدی زد و روی او تفی انداخت. قوز کرده دست در جیب‌هایش برد و به راهش ادامه داد. کارآموزان دیگر با پچ‌پچ راه ردریا را باز می‌کردند تا با او برخورد نداشته باشند. زاویر به رفتار‌های احمقانه‌ی ردریا خیره ماند و نچ‌نچی کرد. رویش را سمت الایجه برگرداند:
- به کمکت نیازی نداشتم.
الایجه ابروانش را بالا داد:
- اون تو کار با چاقو متخصصه. می‌تونم بگم که به عنوان یه قاتل آموزش دیده. اون کسی نیست که بتونی از فاصله‌ی نزدیک یا متوسط باهاش درگیر بشی.
لبخندی احمقانه روی لب الایجه نشست:
- در هر صورت کارت شرافتمندانه بود که از گراوول دفاع کردی!
زاویر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #95
بدون تصوری از حمله کردن پا پیش گذاشت و راپیر را با دو دستش چرخاند و یک برش از بالا به سمت پایین آورد. کانتاس هنوز از اتفاق سطل آب عقده‌ی آن کوتوله را به دل گرفته بود. دستش را با مهارت از پایین به بالا چرخاند. راپیر از میان دستان زاویر به عقب پرواز کرد و نوکش در زمین خاکی فرو رفت و لرزید تا ایستاد.
دستان زاویر از برخورد شمشیر دچار شوک شده بود. کانتاس بدون معطلی چوبدستی را چرخاند و به شکم زاویر کوبید. زاویر از درد تا شد و نتوانست نفس بکشد. صورتش از درد سرخ شده بود. دستانش را روی دنده‌های جمع شده‌اش گذاشت و دهانش را بست تا ناله‌ای از میان آن بیرون نیاید.
دست‌هایش را مشت کرده بود و محکم شکمش را می‌فشرد. همه‌ی کارآموزان دور او و کانتاس تشکیل یک دایره‌ی بزرگ را داده بودند و می‌خواستند ببینند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #96
صدای ترک خوردن شمشیر بلند شد. موج جادو در اطراف زاویر پیچید. زاویر همزمان شمشیر را مانند همان تکنیکی که خود کانتاس روی او پیاده کرده بود، راپیر را چرخاند. یک برش وحشیانه از تاریکی خالص سمت کانتاس شتافت. کانتاس دندان‌هایش را روی هم فشرد:
- هیولای کوتوله!
سپس هاله‌ی سرخش را در چوبدستی متمرکز کرد. هاله‌ی سرخ جلوه‌ای مانند شمشیر داشت. کانتاس با یک برش افقی، برش عمودی تاریکی خالص را شکافت. راپیر زاویر با صدای بلندی به قطعات ریز خرد شد. موج تاریکی مانند آتش زاویر را بلعید و در خود فرو برد.
صدای همهمه از هر سو برخاست. آن الف دورگه دیگر شبیه یک نابغه نبود بلکه هیولایی بود که قدرت پیشرفتی فراتر از باور بقیه داشت. طلسمی آبی رنگ روی گوشواره‌های حلقه‌ای سیاهی که مدیر به زاویر داده بود، شروع به درخشش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #97
موجی از انرژی سرد و سرکوب‌کننده از چشمان درخشان کله اسکلت سر عصا خارج شد، آتش آبی، زاویر را در خود پیچید و مانند طلسمی براق و محکم، او را مهر و موم کرد. آتش تاریکی که تا چند لحظه قبل تهدید به بلعیدن همه می‌کرد، در چند لحظه توسط مدیر، سرکوب و مهر شد.
زاویر میان کره‌ی آبی رنگ در خودش مچاله شده بود. هنوز آتش تاریک به طور کامل از دور او پراکنده نشده بود. مدیر سمت کانتاس بازگشت:
- آقای کلئو! در پایان روز شما رو در اتاق خودم خواهم دید!
کانتاس به وضوح می‌لرزید. چشمانش در حدقه ثبات نداشتند. آستارث بدون توجه همراه کره‌ی مهر و موم شده، در آتش آبی رنگ و سرد ناپدید شد. صدای ناقوس در محوطه‌ی تمرین پیچید. کلاس کار با سلاح رسماً تمام شده بود. الایجه با نومیدی به جای خالی زاویر خیره ماند.
از عمویش شنیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #98
زاویر با جهشی غریزی چند قدم به عقب رفت. چنگال‌های بلندش، میراثی از غرایز وحشی نیاکانش، به نشانه‌ی هشداری خاموش بیرون آمده و برای دریدن تهدیدی که پیش رویش بود، آماده شده بودند. اما وقتی چهره‌ی مدیر را تشخیص داد، سعی کرد تنفس بی‌قرارش را آرام کند. او شانه‌هایش را صاف کرد، به خود مسلط شد و با احترامی کنترل‌شده گفت:
- ببخشید. نتونستم خودم رو کنترل کنم.
لیچ دست زیر ردای آبی مخملین و براقش برد. یک شیشه را بیرون کشید که حاوی دو کره‌ی چشم بود. در چوب پنبه‌ای شیشه را برداشت. دو کره‌ی چشم را از داخل شیشه برداشت و داخل کاسه‌های خالی چشمانش گذاشت.
کره‌های چشم چرخیدند و با بافتی از جنس جادوی تاریک در آن حدقه‌های چشم معلق ماندند. زاویر حس می‌کرد که میل شدیدی به بالا آوردن ناهارش دارد اما به زحمت جلوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #99
آستارث به صورت نمایشی روی جایی که قبلاً در زمانی قلب وجود داشت دست گذاشت:
- قلبم درد گرفت! می‌دونی که من مثل هر آدمی از پاچه‌خواری لذت می‌برم.
ابروهای زاویر با تیک عصبی پریدند. آن لیچ دم از انسان بودن می‌زد؟ در صورتی که خود همان لیچ تخم چشم انسان‌های زنده را در‌می‌آورد و خودش استفاده می‌کرد. با این حال زاویر منظور لیچ را به خوبی فهمید. در هر صورت آن آرک ماژ اولیه لیاقت این را داشت که استاد صدا زده شود.
هر کسی در یرنیل به پای او نمی‌رسید. زاویر لبخندی سیاسی و مکار روی لب‌های سرخش نشاند:
- البته استاد عزیز! خیلی ممنونم که منو از اون دردسر بیرون کشیدید و نجاتم دادید!
آستارث با خشنودی دست به سینه شد و سرش را به علامت تأیید تکان داد:
- خوبه! خوبه! استعداد اینو داری که به عنوان یه سیاستمدار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
767
پسندها
4,281
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #100
زاویر مطیعانه و آرام پاسخ داد:
- بله استاد. فهمیدم.
لیچ کمرش را صاف کرد:
- مسیر رگ‌های یه خون‌آشام با یه انسان متفاوته. برای اینکه اونا بدنشون قوی‌تر و سریع‌تر از یه انسان معمولیه. توی بال‌هاشون هم رگ‌های جادویی وجود داره که با استفاده از همون رگ‌ها می‌تونن سرعتشون رو موقع پرواز کم و زیاد کنن. حالا بال‌هات رو باز کن.
زاویر با دهان باز خیره به لیچ مانده بود. آستارث از کجا می‌دانست که او بال دارد؟ ابروانش را در هم فرو برد. به یاد آورد که آستارث به او گفته بود که دنیا را به گونه‌ای دیگر می‌بیند. زاویر آرام پیراهن سفیدش را از سرش بیرون کشید. پوست سفید و رنگ‌پریده‌اش لرزید تا بال‌های بزرگش بیرون بیایند.
دو بال خفاشی از پشت کمرش آهسته بیرون زد. خوشحال بود از اینکه بعد از دو روز توانسته آن‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا