- ارسالیها
- 742
- پسندها
- 3,933
- امتیازها
- 17,773
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #101
روز بعد
یوریا در کلاس کنترل عناصر دید که زاویر سرش را آرام روی میز و پشت به او باز گذاشته است. آهسته روی نیمکت نشست و کتابش را روی میز گذاشت. فکر کرد که زاویر حتماً خوابیده است برای همین مزاحمش نشد.
آهسته دست روی جیبش گذاشت. این بار به صورت خاص برای زاویر مقداری شیرینی درست کرده بود. طبق عادت همیشگیاش به شیرینیها مقداری جادوی نور اضافه میکرد تا در هنگام خوردن آن، خودش یا مردم احساس بهتری در حین کار کردن داشته باشند.
اما دیده بود که زاویر کاربر جادوی تاریک است. آن پسر احساسات یوریا را در نظر گرفته بود و محترمانه آن را رد کرد چون به جادوی نور حساسیت داشت. یوریا این بار شیرینیهای کوچک را با جادوی طبیعتش درست کرده بود تا زاویر نیز بتواند از آن شیرینیهای کوچک بخورد.
با تصور خوردن...
یوریا در کلاس کنترل عناصر دید که زاویر سرش را آرام روی میز و پشت به او باز گذاشته است. آهسته روی نیمکت نشست و کتابش را روی میز گذاشت. فکر کرد که زاویر حتماً خوابیده است برای همین مزاحمش نشد.
آهسته دست روی جیبش گذاشت. این بار به صورت خاص برای زاویر مقداری شیرینی درست کرده بود. طبق عادت همیشگیاش به شیرینیها مقداری جادوی نور اضافه میکرد تا در هنگام خوردن آن، خودش یا مردم احساس بهتری در حین کار کردن داشته باشند.
اما دیده بود که زاویر کاربر جادوی تاریک است. آن پسر احساسات یوریا را در نظر گرفته بود و محترمانه آن را رد کرد چون به جادوی نور حساسیت داشت. یوریا این بار شیرینیهای کوچک را با جادوی طبیعتش درست کرده بود تا زاویر نیز بتواند از آن شیرینیهای کوچک بخورد.
با تصور خوردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.