• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان ولادور: شکوفه‌های خونین برف | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #141
زاویر نفسی لرزان کشید؛ سینه‌اش با تردید بالا و پایین رفت. سعی کرد غرورش را جمع‌وجور کند و صدایش را ثابت نگه دارد تا بیشتر از این تحقیر نشود:
ـ متوجه شدم... استاد. اما هنوز یه مسئله دیگه باقی مونده... .
چشم‌های تهی آستارث، آن حفره‌های تاریک و بی‌انتهای فرو رفته در جمجمه‌اش، مستقیم به زاویر دوخته شد. نگاهی که انگار به مغز استخوان می‌خزید. زاویر لحظه‌ای مکث کرد، کلمات در گلویش گیر کرده بودند، اما سرانجام لب باز کرد، صدایش آهسته‌تر و اندکی لرزان بود:
ـ برای تأمین... خون به مشکل خوردم. می‌خواستم بدونم که... .
اما پیش از آن‌که جمله‌اش را تمام کند، صدای خشک و تیز آستارث مانند ضربه‌ی شلاقی در سکوت پیچید:
ـ مشکلیه که خودت باید از پسش بربیای، پخمه. نکنه فکر کردی لَه‌لِه‌ی تواَم؟
زاویر سرش را با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #142
راهروی شرقی آکادمی در قلب این بنای عظیم کشیده شده بود. شمعدان‌های دیواری، یکی ‌در میان خاموش بودند و نور کم‌جان شعله‌ها به‌سختی از پس مه تاریک و رقیقی که درون راهروها شناور بود، برمی‌آمدند. دیوارهای کاغذ دیواری تیره تزییناتی از نقوش محو و قدیمی داشتند. انگار آن طرح‌های موهوم در سکوت رهگذران را تماشا می‌کردند.
کورتن میلر ، کارآموز سال اول، با قدم‌هایی تند و نگران، کتاب‌هایش را به سینه‌اش چسبنده بود. قلبش با هر صدای خش‌خش نامفهومی که از پشت و اطراف می‌آمد، ضربان بیشتری می‌گرفت. زیر لب معلم تاریخ جادو را سرزنش می‌کرد. مجبور بود تا پس از ساعات خاموشی در کتابخانه بماند و یادداشت برداری کند. حالا تنهایی از کتابخانه به خوابگاه برمی‌گشت، آن‌ هم وقتی که تمام آکادمی در سکوت مرگباری فرو رفته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #143
هوای کلاس تاریخ جادو همیشه بوی کاغذ کهنه و جوهر خشک می‌داد. دیوارهای بلندش با نقشه‌های قدیمی قلمروهای جادویی پوشیده شده بود. زاویر فوستر مانند همیشه با وقار و سکوت خاص خودش روی نیمکت اول نشسته بود. پوست سفیدش زیر نور کم کلاس همچون سنگ مرمر سرد می‌درخشید. کتاب را باز کرده بود و درس‌ها را با دقت مرور می‌کرد.
نفس عمیقی کشید و به آرامی در دل خود حس بهبودی را احساس کرد. احساس خستگی روز گذشته اکنون از تنش رفته بود. دستش را زیر ردای سیاه و نقره‌ای دارک اسکال برد و قمقمه خاندان وورتال را لمس کرد. این قمقمه، یک اثر شگفت‌انگیز از مهارت‌های جادویی خاندان وورتال بود. تمام قدرتش در همان لحظه که دستش روی سطح سرد آن قرار گرفت، به طرز مرموزی بیدار شد.
قمقمه با ساختار پیچیده‌اش، دو مخزن بُعدی در دل خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #144
الایجه گیفورد وارد شد؛ ردای سفید و طلایی‌اش تمیز و اتو کشیده بود. موهای طلایی‌ کوتاهش، با نظم وسواس‌گونه‌ای شانه شده بود، بی‌هیچ رشته‌ی نافرمانی. اما چشمان نیمه‌بازش، پلک‌هایی که با هر قدم سنگین‌تر می‌شدند، و حالتی که انگار هنوز نیمی از روحش در خواب مانده، نشان می‌داد شب راحتی را پشت‌سر نگذاشته.
با آهی عمیق، مثل کسی که تا عمق استخوان خسته باشد، خودش را روی نزدیک‌ترین نیمکت رها کرد. کیفش با صدایی نرم روی زمین افتاد و الایجه، همچنان که به میز تکیه می‌داد، بی‌آن‌که اهمیت بدهد کسی تماشا می‌کند، خمیازه‌ای کوتاه و خفه کشید. زاویر با نوک چوبدستی باریک و صیقلی‌اش، ضربه‌ای آرام به شانه‌ی الایجه زد و زیر لب غرولند کرد:
- پاشو برو رو یه نیمکت دیگه ولو شو، اینجا قبرستون نیست!
اما در واقع، فکر زاویر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #145
موهای طلایی و مجعدش به‌هم‌ریخته و فراری از هرگونه نظم بود، گونه‌هایش گل‌انداخته از سرما یا شاید شرم برافروخته بودند. چشمان آبی و پریشانش به‌سرعت کلاس را کاویدند. نگاه اولش به صندلی خالی استاد دوخته شد. وقتی متوجه شد پروفسور تریمور هنوز نیامده، لبخندی محو و بی‌رمق بر لبان صورتی‌اش نشست. نگاهش روی شاگردان کلاس چرخید و کمی بعد، متوجه خیره‌نگری‌های دیگران شد.
- ببخشید... .
صدایش لرزان و کوتاه بود. سپس بی‌آنکه درنگ کند، روی نزدیک‌ترین نیمکت نشست. در نور چراغ‌های کلاس، می‌شد حلقه‌های تیره زیر چشم‌هایش را دید. سعی کرد با حرکاتی سریع، موهای بهم‌ریخته‌اش را با یک روبان جمع کند. صورتش را کمی با دو دست مالید و یقه‌ی یونیفرمش را مرتب کرد. نگاهی به ردیف جلو انداخت؛ الایجه مثل لاشه‌ای روی میز ولو شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #146
زاویر لبخندش را عمیق‌تر کرد، اما چشمانش بی‌احساس باقی ماندند. مانند سطح دریاچه‌ای آرام، که هیچ‌کس از عمق تاریکش خبر ندارد:
- خب برای هر کسی پیش میاد.
صدایش نرم و دلگرم‌کننده بود:
- چیزی نیست که بخوای ازش خجالت بکشی.
یوریا لبخندی لرزان زد. انگار نمی‌دانست باید نگاهش را کجا بدوزد. بین میز چوبی و چشم‌های زاویر، بی‌هدف رفت‌وآمد می‌کرد. زاویر از این تردید لذت برد. قدم اول همین بود؛ شکستن مرزهای اولیه. آرام و بی‌عجله چانه‌اش را کمی کج کرد و صدایش را پایین‌تر آورد، طوری که انگار فقط برای او حرف می‌زد:
- راستش... همیشه فکر می‌کردم وقتی تازه از خواب بیدار می‌شی، باید ترسناک باشی.
ابروی باریکش را بالا انداخت و لبخندی شیطنت‌آمیز زد:
- ولی الان... نه. خیلی هم بامزه‌ای.
چهره‌ی یوریا با آن جمله منفجر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #147
چشم‌هایش را برای لحظه‌ای بست و پلک‌هایش لرزیدند، گویی چیزی تلخ از اعماق ذهنش بالا آمده بود:
- پایین شهر... لبخند حتی بیشتر از نون گرون‌تره. محبت؟ یه کالای لوکس بود. یه لبخند بی‌دلیل، می‌تونست بهای سنگینی داشته باشه. تو اون دنیا، یا قوی می‌شی یا خورده می‌شی. یاد می‌گیری نقش بازی کنی، با کلمات زنده بمونی... و حتی لبخندهات رو بفروشی.
صدایش خش‌دار شده بود:
- برای همینه که نمی‌تونم... نمی‌تونم راحت اعتماد کنم. به هیچ‌کس.
او چشم‌هایش را به یوریا دوخت:
- تو نمی‌تونی تصور کنی که توی تاریکی، چه موجوداتی تو کمینن. حتی آدما چه کارهایی می‌کنن... و چه چیزایی رو ازت می‌گیرن.
یوریا نفسش را حبس کرده بود. تمام بدنش سرد شده بود، اما دلش برای زاویر آکنده از همدردی می‌تپید. حتی اگر نمی‌فهمید دقیقاً چه چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #148
آرام نگاهش را به یوریا دوخت. دخترک پلک نمی‌زد. قطره اشک کوچکی، از گوشه‌ی چشمش آرام به پایین سر خورد و روی گونه‌اش ایستاد، بی‌آنکه پاکش کند. انگار خودش هم نفهمیده بود اشکش چه زمانی سرازیر شد. زاویر در دلش چیزی حس کرد... حسی که نه مهر بود، نه دلسوزی... بلکه تزلزل.
یک لرزش کوتاه، شبیه صدای ترک‌خوردن دیواری ضخیم درونش.
او آمده بود تا بازی کند. با ظرافت یک بازیگر کهنه‌کار، لبخند بزند، نقشه بچیند، اعتماد بسازد و بعد، همه‌چیز را ویران کند. آمده بود تا قلب‌ها را به تله بیندازد و از آن‌ها نردبانی بسازد، تا در نهایت به قله‌ی انتقام خود برسد؛ قله‌ای که از اجساد خونین ساخته شده بود.
یوریا؟ او فقط یکی دیگر از همان پله‌ها بود. اما چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا نگاه لرزان آن دختر، صدایش، لمس دستانش، در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #149
زاویر به سرعت توجهش را به سمت پرفسور ازوالد تریمور معطوف کرد. پیرمرد با زحمت چند جلد کتاب تاریخ کهنه را روی میز گذاشت، دستمالی از جیب درآورد و جلوی دهانش گرفت. چند سرفه‌ی خشک و کوتاه کرد، نفس عمیقی کشید و سرش را به‌سوی شاگردان چرخاند:
- بابت این دو دقیقه تأخیر، پوزش می‌طلبم.
چوب‌دستی‌اش را از جیب بلند ردای قهوه‌ای بیرون کشید و به کاغذ پوستی لوله‌شده‌ای که کنار کتاب‌ها بود اشاره کرد. کاغذ در هوا باز شد و تبدیل به نقشه‌ای قدیمی شد که یک‌سوم باقیمانده قاره‌ی یرنیل را نشان می‌داد. ازوالد با صدای خاص و خِس‌خس‌دارش ادامه داد:
- بعد از گسست تاریکی و نبرد بزرگی که در سطح یرنیل رخ داد، بسیاری از ساکنان ناچار به کوچ از خانه‌ها و سرزمین‌هایشان شدن. امواج بی‌پایان شیاطین هر روز قوی‌تر می‌شد. خدایان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #150
جمله‌اش را با لبخندی زورکی به پایان رساند. الایجه چند بار پلک زد. «نفرت مذهبی»؟ هرگز این واژه را در این معنا نشنیده بود. ازوالد دستانش را در پشتش گره زد و با گام‌هایی آهسته، قدم‌رویش را در کلاس آغاز کرد:
- برخلاف مزخرفاتی که کشیش‌ها مدام در گوش مردم می‌خونن... ساکنان اصلی منطقه ولادور... همونا که شما اونا رو به اسم خون‌آشام می‌شناسید... در واقع اسم نژادیشون «ولتارین» بوده. خوبه اینو بدونید!
ازوالد نفسی عمیق کشید و ادامه داد:
- طبق منابع تاریخی، وُلتارین‌ها تنها نژادی بودن که بعد از گسست تاریکی به وجود اومدن. البته قبل از به وجود اومدن دیوار جهالت.
ابروان الایجه در هم فرو رفت. خدایان بزرگ شش‌گانه خالق شش نژاد ساکن یرنیل بودند. پس کدامین خدا این چنین شیاطین دیوانه‌ای را به جان مردمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا