نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان به فکرتم (ti penso) | گندم سرحدی نویسنده‌ی افتخاری انجمن یک رمان

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,871
پسندها
39,849
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #241
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,871
پسندها
39,849
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #242
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,871
پسندها
39,849
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #243
زندگی به طرز بی رحمانه‌ای بعد از یه غم عمیق ادامه داره...
***
دهان دخترک باز ماند، چرخید و رفتنش را نگاه کرد. او هنوز موافقت نکرده. اما چرا لحن امیرعلی کمی دستوری شد؟ حتی منتظر نماند ماهور فکر کند، یا شاید با دوستش مشورت کند؛ شاید کمی این پا و آن پا کند اما او واضح حرفش را گفت و رفت.
چند لحظه‌ی بعد بلند شد. به اتاقش رفت و به حرف امیرعلی عمل کرد. چمدانی برداشت و لباس‌ها و کتاب‌هایش را ردیف کرد. بالاخره پیشنهاد بدی هم نبود؛ شاید برای مدتی از شر شاهرخ در امان بماند و یا حتی آقای اصلانی، صاحبخانه‌ی چشم چران شکم گنده. و خوب به خاطر داشت که تنهایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,871
پسندها
39,849
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #244
خانه‌ی امیرعلی جای خوبی بود؛ در یکی از محله‌های شهر که نه آنقدر گران، اما برای دخترک آرام و دلپذیر بود. ماشین در پارکینگ واحد پارک شد و پسرک با گفتن «بفرمایید» پیاده شد. چمدان ماهور را برداشت و ساکش را روی شانه انداخت سپس زیر نگاه اویی که مثل جوجه‌ای به دنبال مادرش، تعقیبش می‌کرد به سمت آسانسور راه افتاد.
در هر طبقه چهار واحد قرار داشت. دو آپارتمان دنج در انتهای چهارمین طبقه، جایی بود که امیرعلی مقابل یکی از آن‌ها ایستاد؛ در حالیکه از درون شکسته و غم رهایش نمی‌کرد. دسته کلیدش را درآورد و برای لحظه‌ای آن را خوب نگاه کرد، اخمی روی چهره‌اش نشست که از دید ماهور دور نبود! دخترک شک نداشت این لحظه برای او دشوار است. پس از گذشت چند ثانیه نفس سوزانی از سینه‌ی مردانه‌اش بیرون آمد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,871
پسندها
39,849
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #245
آذر خوشحال و راضی دستی به شانه‌ی او کشید.
- پس وقت نهار می‌بینمت... خب! فعلا.
و با تکان سری برای امیرعلی به داخل خانه رفت و در را بست.
امیرعلی چرخید، به خانه اشاره کرد و چمدان را برداشت.
- بیا تو.
وقتی اولین قدمش را به آنجا گذاشت دلش هوری ریخت! حتی یک روز هم با پریناز آنجا زندگی نکرد، حتی برای مدت کوتاهی هم که شده، طعم زندگی مشترک با او زیرزبانش نرفت؛ اما پریناز بارها به آنجا آمد، می‌خواست جهیزیه‌اش را بچیند و بارها در مورد خانه نظر داده بود.
سخت بود، تمام تنش درد داشت، اما حالا یاد می‌گرفت با این غم زندگی کند! می‌دانست پریناز هرگز فراموش نمی‌شود! او یک گوشه از ذهنش می‌نشیند و امیرعلی می‌آموزد با این رنج کنار بیاید، بپذیردش و زندگی کند.
چمدان را میانه‌ی سالن گذاشت و به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Gandom.S

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا