- تاریخ ثبتنام
- 12/8/19
- ارسالیها
- 2,895
- پسندها
- 39,961
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 21
سطح
34
- نویسنده موضوع
- #251
- اینجا سرد شده، باید زودتر بهم می گفتی.
دخترک حرفی نزد. آن سوی جزیرهی آشپزخانه ایستاد و او را تماشا کرد؛ که یکی از کابینتها را باز کرده و پکیچی که در آن قرار گرفته را بررسی میکند. اصلا امیرعلی در موردش چه فکر میکند؟ چرا هرگز سوالی نمیپرسد؟ که پدر و مادرش کجا هستند؟ چرا دور از مادرش زندگی میکند؟ و مزاحمها از دستش چه میخواهند؟ از گمان اینکه برایش بی اهمیت باشد گلویش تلخ میشد و این پرسشها مدام توی ذهنش پرسه میزند و آزارش میدهد.
او کمتر از چند لحظهی کوتاه سیستم گرمایش خانه را راه انداخت.
- این حالت زمستانهاش، اینم برای گرمای آب خونه.
سپس در کابینت را بست و به سمت او برگشت.
- اگه میخوای تا گرم شدن خونه بیا اونجا بمون.
دخترک لبخند زد و سر به چپ و راست تکان داد.
-...
دخترک حرفی نزد. آن سوی جزیرهی آشپزخانه ایستاد و او را تماشا کرد؛ که یکی از کابینتها را باز کرده و پکیچی که در آن قرار گرفته را بررسی میکند. اصلا امیرعلی در موردش چه فکر میکند؟ چرا هرگز سوالی نمیپرسد؟ که پدر و مادرش کجا هستند؟ چرا دور از مادرش زندگی میکند؟ و مزاحمها از دستش چه میخواهند؟ از گمان اینکه برایش بی اهمیت باشد گلویش تلخ میشد و این پرسشها مدام توی ذهنش پرسه میزند و آزارش میدهد.
او کمتر از چند لحظهی کوتاه سیستم گرمایش خانه را راه انداخت.
- این حالت زمستانهاش، اینم برای گرمای آب خونه.
سپس در کابینت را بست و به سمت او برگشت.
- اگه میخوای تا گرم شدن خونه بیا اونجا بمون.
دخترک لبخند زد و سر به چپ و راست تکان داد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.